کلمه جو
صفحه اصلی

قسطلانی

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به قسطله از مردم قسطله .
محمد بن احمد

لغت نامه دهخدا

قسطلانی . [ ق َ طَ ] (اِخ ) احمدبن محمد. رجوع به احمدبن محمدبن ابی بکر در همین لغت نامه و احمدبن محمد در اعلام زرکلی و قسطلانی (احمد)در ریحانة الادب و معجم المطبوعات ج 2 ستون 11 شود.


قسطلانی. [ ق َ طَ نی ی ] ( ع اِ ) قوس قزح. ( اقرب الموارد ). رجوع به قسطلانیة شود.

قسطلانی. [ ق َ طَ ] ( ص نسبی ) به حسب ظاهر نسبت است به قسطلان ، لکن موضع یا قبیله یا چیز دیگر قسطلان نام به نظر نرسید و دور نیست که لفظ قسطلانی به قسطل یا قسطلة منسوب باشد. ( ریحانة الادب ج 3 ص 289 ). رجوع به قسطل و قسطلة شود.

قسطلانی.[ ق َ طَ ] ( اِخ ) احمدبن علی. رجوع به ابن حجر شود.

قسطلانی. [ ق َ طَ ] ( اِخ ) احمدبن محمد. رجوع به احمدبن محمدبن ابی بکر در همین لغت نامه و احمدبن محمد در اعلام زرکلی و قسطلانی ( احمد )در ریحانة الادب و معجم المطبوعات ج 2 ستون 11 شود.

قسطلانی. [ ق َ طَ] ( اِخ ) محمدبن احمد. رجوع به محمدبن احمد در اعلام زرکلی و قسطلانی ( محمدبن احمد ) در ریحانة الادب شود.

قسطلانی . [ ق َ طَ ] (ص نسبی ) به حسب ظاهر نسبت است به قسطلان ، لکن موضع یا قبیله یا چیز دیگر قسطلان نام به نظر نرسید و دور نیست که لفظ قسطلانی به قسطل یا قسطلة منسوب باشد. (ریحانة الادب ج 3 ص 289). رجوع به قسطل و قسطلة شود.


قسطلانی . [ ق َ طَ نی ی ] (ع اِ) قوس قزح . (اقرب الموارد). رجوع به قسطلانیة شود.


قسطلانی . [ ق َ طَ] (اِخ ) محمدبن احمد. رجوع به محمدبن احمد در اعلام زرکلی و قسطلانی (محمدبن احمد) در ریحانة الادب شود.


قسطلانی .[ ق َ طَ ] (اِخ ) احمدبن علی . رجوع به ابن حجر شود.



کلمات دیگر: