قصابه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قصابه . [ ق َص ْ صا ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان مشکین (خیاو) در 14 هزارگزی باختر خیاو و در مسیر شوسه ٔ خیاو به اهر. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 647 تن است . آب آن از مشکین چائی و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . دبستان دارد. راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
قصابه . [ ق َص ْ صاب َ / ب ِ ] (اِ) نام آهنگی است . رجوع به آهنگ شود.
قصابة. [ ق َص ْ صا ب َ ] (ع اِ) توک موی پیچیده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || نای . || بیخ نی . (منتهی الارب ). ج ، قُصّاب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قصابة. [ ق َص ْ صا ب َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث قصاب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قصاب شود. || میان دو پیوند نی و کلک . (منتهی الارب ). انبوبة. (اقرب الموارد). || نای . (منتهی الارب ). || عیب جوی مردم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قصابة. [ ق ِ ب َ ] (ع اِمص ) نای زنی . (منتهی الارب ). صناعت قصاب به معنی نای زن . (از اقرب الموارد).
قصابة. [ ق ِ ب َ ] ( ع اِمص ) نای زنی. ( منتهی الارب ). صناعت قصاب به معنی نای زن. ( از اقرب الموارد ).
قصابة. [ ق َص ْ صا ب َ ] ( ع اِ ) توک موی پیچیده. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || نای. || بیخ نی. ( منتهی الارب ). ج ، قُصّاب. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
قصابه. [ ق َص ْ صاب َ / ب ِ ] ( اِ ) نام آهنگی است. رجوع به آهنگ شود.
قصابه. [ ق َص ْ صا ب ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان مشکین ( خیاو ) در 14 هزارگزی باختر خیاو و در مسیر شوسه خیاو به اهر. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است. سکنه آن 647 تن است. آب آن از مشکین چائی و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. دبستان دارد. راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
دانشنامه عمومی
قصابه در اسفند ۱۳۹۰ به شهر تبدیل شد. این شهر مرکز بخش قصابه است.
بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت قصابه ۲۱۱۰ نفر بوده است. جمعیت این شهر در سال ۱۳۹۰ به ۲۱۵۲ نفر رسیده است.