کلمه جو
صفحه اصلی

رتوت

فرهنگ فارسی

جمع رت

لغت نامه دهخدا

رتوت. [ رُ ] ( ع مص ) رتت. کندزبان گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . رتت. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به رَتَت شود.

رتوت. [ رُ ] ( ع اِ ) ج ِ رَت ، یقال هؤلاءِ رتوت البلد؛ ای رؤساؤها. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ِ رَت . ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). و رجوع به رَت شود.

رتوة. [ رَت ْ وَ ] ( ع اِ ) گام. خطوة. || جای بلند از زمین. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || قطره. ( اقرب الموارد ). || اندک ساعت از زمان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || دعوت. || فطرت . || یک تیر پرتاب یا یک گره یا منتهای مد بصر است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || فاصله ای که چشم کار می کند. ( از اقرب الموارد ).

رتوت . [ رُ ] (ع اِ) ج ِ رَت ّ، یقال هؤلاءِ رتوت البلد؛ ای رؤساؤها. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ِ رَت ّ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به رَت ّ شود.


رتوت . [ رُ ] (ع مص ) رتت . کندزبان گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) . رتت . (ناظم الاطباء). و رجوع به رَتَت شود.



کلمات دیگر: