کلمه جو
صفحه اصلی

خبق

فرهنگ فارسی

یاقوت آرد بنابر قول رهنی در ذکر خبیص کرمان .

لغت نامه دهخدا

خبق. [ خ َ ] ( ع مص ) تیز دادن . ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || حقیر و خردانگاشتن کسی را نسبت بخود: خبق فلاناً؛ به معنی خرد و حقیر دانست فلان را نسبت بخویش. ( از منتهی الارب ).

خبق. [ خ َ ] ( ع صوت ) آوازی که از فرج زن در وقت جماع برآید. ( از ناظم الاطباء ). || آواز. ( از منتهی الارب ).

خبق. [ خ َ ب َ ] ( ع اِ ) آواز. ( از آنندراج ). صدا. صوت. بعید نمی آید که این کلمه اسم صوت باشد چنانکه در ماده خَبق نیز چنین گمانی میرود.

خبق. [ خ ِب ْ ب َ ] ( ع ص ، اِ ) دراز . ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از قاموس ) ( از ناظم الاطباء ). || اسب تیزرو. ( از منتهی الارب ) ( قاموس ). || مرد جهنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( قاموس ). || مرد دراز. ( از منتهی الارب ) ( قاموس ) ( ناظم الاطباء ).

خبق. [ خ ِ ب ِ ] ( ع ص ، اِ ) دراز . ( از منتهی الارب ) ( قاموس ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || مرد دراز. ( از منتهی الارب ) ( قاموس ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ). || اسب تیزرو. ( از منتهی الارب ) ( قاموس ). || مرد جهنده. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( قاموس ).

خبق. [ خ َ ب َ ] ( اِخ ) یاقوت آرد: بنابر قول رهنی در ذکر خبیص کرمان ، خبق نام محلی به خبیص است. اینک قول او: «و فی ناحیتها خبق و ببق ». ( از معجم البلدان ).

خبق . [ خ َ ] (ع صوت ) آوازی که از فرج زن در وقت جماع برآید. (از ناظم الاطباء). || آواز. (از منتهی الارب ).


خبق . [ خ َ ] (ع مص ) تیز دادن . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة). || حقیر و خردانگاشتن کسی را نسبت بخود: خبق فلاناً؛ به معنی خرد و حقیر دانست فلان را نسبت بخویش . (از منتهی الارب ).


خبق . [ خ َ ب َ ] (اِخ ) یاقوت آرد: بنابر قول رهنی در ذکر خبیص کرمان ، خبق نام محلی به خبیص است . اینک قول او: «و فی ناحیتها خبق و ببق ». (از معجم البلدان ).


خبق . [ خ َ ب َ ] (ع اِ) آواز. (از آنندراج ). صدا. صوت . بعید نمی آید که این کلمه اسم صوت باشد چنانکه در ماده ٔ خَبق نیز چنین گمانی میرود.


خبق . [ خ ِ ب ِ ] (ع ص ، اِ) دراز . (از منتهی الارب ) (قاموس ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || مرد دراز. (از منتهی الارب ) (قاموس ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). || اسب تیزرو. (از منتهی الارب ) (قاموس ). || مرد جهنده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (قاموس ).


خبق . [ خ ِب ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) دراز . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از قاموس ) (از ناظم الاطباء). || اسب تیزرو. (از منتهی الارب ) (قاموس ). || مرد جهنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (قاموس ). || مرد دراز. (از منتهی الارب ) (قاموس ) (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: