زرقاء. [ زَ / زُ ] ( اِخ ) موضعی است به شام. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). شهری در سوریه به مسافت 203 هزارگزی دمشق قرار دارد و مرکز راه آهن است. ( از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معجم البلدان شود.
زرقاء. [ زَ ] ( اِخ ) زنی بود از قبیله جدیس که در سه روزه راه می دید. ( منتهی الارب ). نام زنی خاص از عرب که به تیزی بصر ضرب المثل است. گویند که زرقاء از یک روزه راه سوار را می دید. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). حذام الجدیسیة. ( اقرب الموارد ). زنی عرب از قبیله جدیس در عهد جاهلیت. وی مشهور به زرقاءالیمامةو بسیار تیزبین بود، چنانکه در عرب مثلی است : ابصر من زرقاء. ( فرهنگ فارسی معین ). زرقاءالیمامة؛ زنی که از سه روزه راه میدید... ( منتهی الارب ) :
ای خداوندی که گر روی تو اعمی بنگرد
از فروغ روی تو بیناتر از زرقا شود.
حزم او دوربین تر از زرقاء.
هم بنور غیب بینا دیده ام.
زرقاء. [ زَ ] ( اِخ ) دختر عدی یکی از دلیران عرب. وی در واقعه صفین با گروهی اززنان عرب حضور داشت و آنان صفوف مردان را مرتب می کردند و ایشان را ضد معاویه برمی انگیختند. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عقد الفرید ج 1 ص 329 و 330 شود.