کلمه جو
صفحه اصلی

رثد

فرهنگ فارسی

متاع رثد رخت بر هم نهاده یا مردم ضعیف یا جمع رثده .

لغت نامه دهخدا

رثد. [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رِثْدة. (منتهی الارب ). || جماعت مردم که اقامت ورزند و کوچ نکنند. (از اقرب الموارد). جماعت مردم که مقیم باشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به رِثْدة شود.


رثد. [ رَ ث َ ] (ع ص ) متاع رثد؛ رخت برهم نهاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کالای برهم نهاده . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). || مردم ضعیف . (از اقرب الموارد). || ج ِ رَثَدة. (منتهی الارب ). رجوع به رَثَدة شود.


رثد. [ رَ ث َ ] ( ع مص ) تیره رنگ گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

رثد. [ رَ ] ( ع مص ) بر هم نهادن رخت را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || درنگ کردن و انتظار چیزی نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || پهلوی همدیگر نهادن متاع را. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بر هم نهادن کالا. ( تاج المصادر بیهقی ). کالا بر هم نهادن. ( از مهذب الاسماء ) ( دهار ) ( مصادراللغة زوزنی ).

رثد. [ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ رِثْدة. ( منتهی الارب ). || جماعت مردم که اقامت ورزند و کوچ نکنند. ( از اقرب الموارد ). جماعت مردم که مقیم باشند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به رِثْدة شود.

رثد. [ رَ ث َ ] ( ع ص ) متاع رثد؛ رخت برهم نهاده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کالای برهم نهاده. ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ). || مردم ضعیف. ( از اقرب الموارد ). || ج ِ رَثَدة. ( منتهی الارب ). رجوع به رَثَدة شود.

رثد. [ رَ ] (ع مص ) بر هم نهادن رخت را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || درنگ کردن و انتظار چیزی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پهلوی همدیگر نهادن متاع را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بر هم نهادن کالا. (تاج المصادر بیهقی ). کالا بر هم نهادن . (از مهذب الاسماء) (دهار) (مصادراللغة زوزنی ).


رثد. [ رَ ث َ ] (ع مص ) تیره رنگ گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: