کلمه جو
صفحه اصلی

دبت

فرهنگ فارسی

در اصطلاح هندیان قدیم گرمی و تف و حرارت حاصل از خورشید

لغت نامه دهخدا

دبت. [ دَ ت ُ ] ( اِ ) در اصطلاح هندیان قدیم گرمی و تف و حرارت حاصل از خورشید. بنابر آنچه در باج پران آمده است آتش را سه گونه قرار داده اند: یکی آتش متداول که آب آنرا خاموش سازد و نیازمند هیمه است. دوم آفتاب و سوم برق. ( از ماللهند بیرونی ص 20 ).

دبة. [ دُب ْ ب َ ] ( ع اِ ) مؤنث دُب. ( منتهی الارب ). خرس ماده. ( مهذب الاسماء ). رجوع به دُب شود.

دبة. [ دُب ْ ب َ] ( ع اِ ) حال. ( منتهی الارب ). || طریقه و مذهب. یقال : دَعنی و دُبتی ؛ ای دَعنی و طریقتی. ( منتهی الارب ). || دبة طریق. ( معجم البلدان ).

دبة. [ دَب ْ ب َ ] ( ع اِ )کدو. ( از منتهی الارب ). || خنور روغن. ( ازمنتهی الارب ). ظرف روغن. آوند روغن. روغن دان. || ظرف باروت. جای باروت رجوع به دبه شود. || آوندی است تخم را. || آوندی است از آبگینه بشکل مرغابی. || تل ریگ. || ریگ توده سرخ. || ریگ مستوی. || زمین هموار. || یکبار گام زدن و آن اسم مرة است از دبیب. ج ، دِباب. || موی کوچک و نرم که بر روی باشد. ج ، دَب . ( منتهی الارب ).

دبة. [ دَب ْ ب َ ] ( اِخ ) موضعی است میان اصافر و بدر و پیغامبر اکرم چون به بدر میشد از آن بگذشت و برخی آنرا بموضع دیگر گفته اند و بگفته ٔگروهی دیگر آن میان روحاء و صفراء واقعست. ( معجم البلدان ). موضعی است نزدیک وادی صفرا. ( منتهی الارب ).

دبة. [ دُب ْ ب َ ] ( اِخ ) موضعی است نزدیک بدر. ( منتهی الارب ).

دبة. [ دَب ْ ب َ ] ( ع اِ ) دب. رجوع به دُب شود.

دبة. [ دُب ْب َ ] ( ع اِ ) مؤنث دب. خرس ماده. رجوع به دب شود.

دبة. [ دُب ْ ب َ ] ( ع اِ ) دب. ( از اقرب الموارد ). حال و طریقه و مذهب. ( منتهی الارب ). یقال : دعنی و دبتی ؛ ای دعنی و طریقتی. رکب دب فلان و دبة فلان ؛ ای اخذ طریقته. ( اقرب الموارد ).
- دبة کبری ؛ ستاره ای است از بنات النعش و نزد بعضی دبة صغری هم از بنات النعش است و هرگاه فرق کننددب اکبر و دب اصغر گویند. ( منتهی الارب ). رجوع به دب اکبر و دب اصغر شود.

دبة. [ دِب ْ ب َ ] ( ع اِ ) نرم گام زنی. اسم است نوع را. یقال : هو خفی الدبة. ( منتهی الارب ).

دبة. [ دَب ْ ب َ ] ( ع ) ج ، دبات.

دبة. [ دَب ْ ب َ ] ( اِخ ) بلدیست میان اصافر و بدر و پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم در راه خود به بدر بر آنجا گذشته است. این گفته ابن اسحاق است ، اما ابن الفرات آنرا بجایی دیگر گفته است و گروهی دیگرگفته اند میان روحاء و صفراء است. ( معجم البلدان ).

دبت . [ دَ ت ُ ] (اِ) در اصطلاح هندیان قدیم گرمی و تف و حرارت حاصل از خورشید. بنابر آنچه در باج پران آمده است آتش را سه گونه قرار داده اند: یکی آتش متداول که آب آنرا خاموش سازد و نیازمند هیمه است . دوم آفتاب و سوم برق . (از ماللهند بیرونی ص 20).



کلمات دیگر: