مجسمه , تمثال , شکل , پنداره , شمايل , تصوير , پندار , تصور , خيالي , منظر , مجسم کردن , خوب شرح دادن , مجسم ساختن , نقاشي , عکس , عکس برداشتن از , عکسبرداري کردن , عکس يا تصوير صورت , تصوير کردن , شورش يا طغيان کردن , اظهار تنفر کردن , طغيان , شورش , بهم خوردگي , انقلا ب , شوريدن , دور , دوران کامل
صوره
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
خارش سر
لغت نامه دهخدا
صورة. [ رَ تَن ْ ] (ع ق ) از جهت صورت . از لحاظ صورت . مقابل معنی . رجوع به صورتاً و صورت شود.
صورة. [ ص َ رَ ] (ع اِ) خارش سر. (مهذب الاسماء). خارش سر، چنانکه صاحب او خواهد که کسی شپش سر او را جوید. (منتهی الارب ).
صورة.[ رَ ] (ع اِ) صورت . ج ، صُوَر. رجوع به صورت شود.
صورة. [ رَ ] (اِخ ) مکانی است در صدر یلملم از اراضی مکه . (معجم البلدان ).
پیشنهاد کاربران
به معنای عکس
کلمات دیگر: