کلمه جو
صفحه اصلی

سرف

فارسی به انگلیسی

helot


فرهنگ فارسی

غلام، برده، زرخرید، چاکر، بنده، رعایا، کشاورزان
( اسم ) خروج هوای زفیری که از ریه به طور مقطع و کوتاه براثر تحریک مجاری تنفسی خصوصا قصبه الریه و ابتدای حلق . اکثر اوقات عمل سرفه به منظور خروج سروزیته و ترشحات اخلاط خانه های ششی و برونشها است و گاهی هم برای خروج ذرات غذایی است که تصادفا وارد قصب الریه میشوند سعال .
چیزیست سفید که ببافته کرمک ابریشم ماند .

لغت نامه دهخدا

سرف . [ س َ ](ع مص ) خوردن سرفه برگ درخت را. || پرورش بد کردن مادر بچه را با فزونی شیر. (منتهی الارب ).


سرف. [ س َ ]( ع مص ) خوردن سرفه برگ درخت را. || پرورش بد کردن مادر بچه را با فزونی شیر. ( منتهی الارب ).

سرف. [ س َ رَ ] ( ع مص ) خطا کردن. ( مصادر زوزنی ) ( ناظم الاطباء ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ). || فزونی کردن در جاه و در خرج مال. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). اسراف. زیاده روی. سرفه به این معنی سرف است ، سرفه خوردن برگ درخت را. ( تاج المصادر بیهقی ). || سوراخ کردن وی برگ درخت را. ( تاج المصادر بیهقی ). || ماندن چیز را بغفلت. || فراموش نمودن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). || ( اِمص ، اِ ) خطا. || خیرگی عقل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || خوکردگی. || حرص بر می و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). و فی الحدیث : ان للحم سرفاً کسرف الخمر. ( از منتهی الارب ).

سرف. [ س َ رَ / س ُ رُ ] ( اِ ) درد گلو و سینه که بسبب سرفه کردن بهم رسیده باشد. ( برهان ) ( شرفنامه ). درد گلو که از کثرت سرفه باشد و سرفیدن مصدر آن است. ( آنندراج ).

سرف. [ س ُ ] ( اِ ) سرفه که به عربی سُعال خوانند :
پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت
بی گاه و دود زردم و همواره سرف سرف.
کسایی.

سرف. [ س ُ رُ ] ( اِ ) خاریدن کام. ( برهان ).

سرف. [ س ُ رُ ] ( ع اِ ) چیزی است سفید که به بافته کرمک ابریشم ماند. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).

سرف . [ س َ رَ ] (ع مص ) خطا کردن . (مصادر زوزنی ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). || فزونی کردن در جاه و در خرج مال . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اسراف . زیاده روی . سرفه به این معنی سرف است ، سرفه خوردن برگ درخت را. (تاج المصادر بیهقی ). || سوراخ کردن وی برگ درخت را. (تاج المصادر بیهقی ). || ماندن چیز را بغفلت . || فراموش نمودن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || (اِمص ، اِ) خطا. || خیرگی عقل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || خوکردگی . || حرص بر می و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و فی الحدیث : ان للحم سرفاً کسرف الخمر. (از منتهی الارب ).


سرف . [ س َ رَ / س ُ رُ ] (اِ) درد گلو و سینه که بسبب سرفه کردن بهم رسیده باشد. (برهان ) (شرفنامه ). درد گلو که از کثرت سرفه باشد و سرفیدن مصدر آن است . (آنندراج ).


سرف . [ س ُ ] (اِ) سرفه که به عربی سُعال خوانند :
پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت
بی گاه و دود زردم و همواره سرف سرف .

کسایی .



سرف . [ س ُ رُ ] (اِ) خاریدن کام . (برهان ).


سرف . [ س ُ رُ ] (ع اِ) چیزی است سفید که به بافته ٔ کرمک ابریشم ماند. (آنندراج ) (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

زیاده‌روی و تجاوز از حد اعتدال.


سرفه#NAME?


= سرفه
زیاده روی و تجاوز از حد اعتدال.

دانشنامه آزاد فارسی

سِرْف (serf)
در نظام فئودالی، کشاورزی که معمولاً به صورت موروثی در وضعیتی که بی شباهت با بردگی نبود به ایفای خدماتی پست برای ارباب خود می پرداخت. اگرچه سرف ها معمولاً به زمینی که در آن کار می کردند مقید بودند، در نظام اقتصادی قرون وسطا در اروپای غربی نمونه های نقض آن نیز بسیار یافت می شد و نهاد سرف داری را باید مشتمل بر شکل های گوناگونی در اروپای شرقی نیز دانست. سرف داری در نظام فئودالی چین، ژاپن، هند، و مکزیک، پیش از ورود کریستف کلمببه قارۀ امریکا، و برخی از مناطق دیگر جهان نیز وجود داشت. البته سرف داری با نظام برده داری تفاوت هایی دارد که عمدتاً مربوط می شود به حقوقی که برای سرف ها به لحاظ سنتی محترم شمرده می شدند و براساس آن ها سرف ها در جمع نوکرمآب دانسته می شدند نه به لحاظ فردی، و نیز این که آنان معمولاً اجازه داشتند که حق کار بر روی زمینشان را به پسرانشان منتقل کنند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی صَرَفَ: برگرداند (صرف به معنای برگرداندن چیزی است از حالی به حالی ، و یا عوض کردن آن با غیر آن است )
تکرار در قرآن: ۲۳(بار)

گویش مازنی

/sarf/ میل کردن - سواد داشتن

۱میل کردن ۲سواد داشتن


پیشنهاد کاربران

سرّف ( سَرْرَف ) چوبی که با اسکنه گلکاری شده و ته سقف جایگیر است


کلمات دیگر: