کلمه جو
صفحه اصلی

صل

عربی به فارسی

وارد شدن , رسيدن , موفق شدن , دعا کردن , نماز خواندن , بدرگاه خدا استغاثه کردن , خواستارشدن , درخواست کردن


فرهنگ فارسی

( اسم ) مارخرد که افسون بردار نیست جمع : صلال .
برگردیده بو و مزه از گوشت و جز آن

لغت نامه دهخدا

صل. [ ص ِل ل ] ( ع ص ، اِ ) مار یا مار باریک زردرنگ یا مار خردکه فسون نپذیرد. ( منتهی الارب ). مار کشنده. ( دهار ). مار باریک زرد. ( اقرب الموارد ). ماری است باریک و زرد که بمحض گزیدن بکشد. من این مار را در چهارمحال اصفهان میان شلم زار و چقاخور از راه کوهستانی دیدم به باریکی و زردی سبحه های شاه مقصودی است چنانکه گوئی روغنی است در شیشه. ( مؤلف لغت نامه ). و یقال انه لصل اصلال ؛ یعنی او ماری است از مارها یعنی در خصومت و نزاع و جز آن بد بلائی است. ( منتهی الارب ). || بلد. || سختی. || مانند. همتا. || شمشیر بران. ج ، اَصلال. ( منتهی الارب ).

صل. [ ص ِل ل ] ( ع اِ ) درختی است. || گیاهی است. ( منتهی الارب ). || و در اصطلاح تجوید علامت وصل است.

صل. [ ص َ / ص ِ ل ل ] ( ع ص ، اِ ) باران فراخ. || باران کم و پریشان ، ضد است. || آواز آمین.

صل. [ ص َل ل ] ( ع ص ) صاف و روشن کردن شراب را. || جدا کردن حبه را از خاک به ریختن آب. || رسیدن حادثه و بلا کسی را. ( منتهی الارب ).

صل. [ ص ُل ل ] ( ع ص )برگردیده بو ومزه از گوشت و جز آن. ( منتهی الارب ).

صل . [ ص َ / ص ِ ل ل ] (ع ص ، اِ) باران فراخ . || باران کم و پریشان ، ضد است . || آواز آمین .


صل . [ ص َل ل ] (ع ص ) صاف و روشن کردن شراب را. || جدا کردن حبه را از خاک به ریختن آب . || رسیدن حادثه و بلا کسی را. (منتهی الارب ).


صل . [ ص ِل ل ] (ع اِ) درختی است . || گیاهی است . (منتهی الارب ). || و در اصطلاح تجوید علامت وصل است .


صل . [ ص ِل ل ] (ع ص ، اِ) مار یا مار باریک زردرنگ یا مار خردکه فسون نپذیرد. (منتهی الارب ). مار کشنده . (دهار). مار باریک زرد. (اقرب الموارد). ماری است باریک و زرد که بمحض گزیدن بکشد. من این مار را در چهارمحال اصفهان میان شلم زار و چقاخور از راه کوهستانی دیدم به باریکی و زردی سبحه های شاه مقصودی است چنانکه گوئی روغنی است در شیشه . (مؤلف لغت نامه ). و یقال انه لصل اصلال ؛ یعنی او ماری است از مارها یعنی در خصومت و نزاع و جز آن بد بلائی است . (منتهی الارب ). || بلد. || سختی . || مانند. همتا. || شمشیر بران . ج ، اَصلال . (منتهی الارب ).


صل . [ ص ُل ل ] (ع ص )برگردیده بو ومزه از گوشت و جز آن . (منتهی الارب ).


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی صَلِّ: دعا کن - نماز بخوان (صل از صلوة و به معنای دعا است)
معنی سَلْ: سؤال کن - بپرس - بخواه
معنی لَا تُصَلِّ: نماز نگزار((صل از صلوة و به معنای دعا است)
معنی صَلُّواْ: درود فرستید - دعا کنید (طلب خیر کنید)(صل از صلوة و به معنای دعا است)
معنی ظَالِمِی: ستمگران (درا صل همان "ظالمین " بوده ولی درعباراتی نظیر "ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ " چون مضاف واقع شده حرف نون حذف شده است)
ریشه کلمه:
صلو (۹۸ بار)


کلمات دیگر: