( اسم ) ۱- منجنیق . ۲- سر دیوار .
بلکن
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(بَ کَ یا بُ لُ کَ ) ( اِ. ) ۱ - منجنیق . ۲ - سر دیوار.
لغت نامه دهخدا
بلکن. [ ب َ ک َ ] ( اِ ) منجنیق ، یعنی پیلوارافکن. ( از لغت فرس اسدی ). منجنیق. ( اوبهی ) :
سرو است و کوه سیمین جز یک میانْش سوزن
خسته است جان عاشق وز غمزکانش بلکن.
چنانکه حصن فلکها ز صدمت بلکن.
ای عهد تو بیمدار و پیمان تو سست
چون برف تموز و آفتاب بلکن.
سرو است و کوه سیمین جز یک میانْش سوزن
خسته است جان عاشق وز غمزکانش بلکن.
ابوالمثل بخاری.
ز سیل خیز فنا ایمنست قصر بقات چنانکه حصن فلکها ز صدمت بلکن.
شمس فخری.
|| سر دیوار. ( برهان ). بلگن : ای عهد تو بیمدار و پیمان تو سست
چون برف تموز و آفتاب بلکن.
رکن الدین سنجری.
بلکس. بلگن. پلکن.فرهنگ عمید
۱. سر دیوار.
۲. کنگرۀ دیوار، منجنیق.
۲. کنگرۀ دیوار، منجنیق.
واژه نامه بختیاریکا
( بُل کن ) پرنده؛ پرش کار
( بُل کن ) لافو
( بُل کن ) لافو
کلمات دیگر: