کلمه جو
صفحه اصلی

تهور


مترادف تهور : بی باکی، بی پروایی، جرئت، جسارت، سرنترسی، دلاوری، دلیری

متضاد تهور : جبن

برابر پارسی : بیباکی، نترسی، بی پروایی

فارسی به انگلیسی

audacity, bravery, courage, daring, dauntlessness, derring-do, valiance, valor

impetuosity, rashness, L. courage


فارسی به عربی

تهور

عربی به فارسی

بي پروايي , تهور , بيباکي , جسارت


مترادف و متضاد

temerity (اسم)
جسارت، بی پروایی، بی باکی، تهور

impetuosity (اسم)
تندی، حرارت، بی پروایی، تهور

بی‌باکی، بی‌پروایی، جرات، جسارت، ≠ جبن


سرنترسی، دلاوری، دلیری


۱. بیباکی، بیپروایی، جرات، جسارت،
۲. سرنترسی، دلاوری، دلیری ≠ جبن


فرهنگ فارسی

منهدم شدن وفرویختن بنا، بی پروایی، گستاخی
۱- ( مصدر ) منهدم شدن فرو ریختن بنا . ۲ - بی باکی کردن بی پروایی کردن . ۳- ( اسم ) بی باکی بی پروایی گستاخی . جمع : تهورات .

فرهنگ معین

(تَ هَ وُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - ویران شدن . ۲ - بی باکی کردن .

لغت نامه دهخدا

تهور. [ ت َ هََ وْ وُ ] ( ع مص ) فرودریدن بنا. تهیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). منهدم شدن و فروریختن بنا. ( فرهنگ فارسی معین ). || فرا گرفتن تب قوم را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || گذشتن شب یا بیشتر از آن. || گذشتن بیشتر زمستان. || شکستن سرما. || افتادن در چیزی به بی باکی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بی باکی کردن. بی پروائی کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِمص ) بی باکی. بی پروائی. گستاخی. ج ، تهورات. ( فرهنگ فارسی معین ). مردانگی و به قول حکما افراط قوت غضبی و آن مذموم است. ( آنندراج ). طرف افراط شجاعت است و از جمله اجناس رذائل و آن اقدام است بر آنچه پسندیده نباشد. ( نفائس الفنون ). آن هیئتی است حاصل از قوه غضبیه و دست زدن به اعمالی است که نباید بدان اقدام کرد. ( از تعریفات جرجانی ) ( از بحر الجواهر ). دلیری. گستاخی. بی پروائی. جسارت. بی باکی. بادساری. شوخ روئی. شوخ چشمی. شوخی. شوخی اندر حرب. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). بی پروائی و گستاخی و بی باکی و تندی و زبردستی و رشادت و دلیری و جلادت. ( ناظم الاطباء ) :
چنان بسازد با حزم توتهور تو
چنانکه رامش را طبع مردم میخوار.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ).
و تا اینجاست ، نشنوم که از وی تهوری و بی طاعتیی که اندک دل بدان مشغول باید داشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 222 ). در شب کس فرستاده بود نزدیک کدخدای علی تکین محمودبیک و پیغام داده و نموده و گفته که اصل تهوّر و تعدی از شما بود. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 354 ).
در تهور کسی فلاح ندید
روی آرامش و صلاح ندید
متهور تباه دارد ملک
وز تهور سیاه دارد ملک.
سنائی.
زن گفت ای ظالم متهور... بنگر تا فضل ایزد... بینی در مقابله جور و تهور خویش. ( کلیله و دمنه ). تهور و تجبر او ( شیر ) می شناختم. ( کلیله و دمنه ). و در تهور چون سیل که از نشیب و فراز پرهیزد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران 23 ). سواران را به گفتن او تهور زیاده شد. ( گلستان ).
برانگیختم گرد هیجا چو دود
چو دولت نباشد تهور چه سود.
سعدی ( بوستان ).
دلاور که باری تهور نمود
بباید به مقدارش اندر فزود.
سعدی ( بوستان ).
رجوع به ترکیبهای این کلمه شود.

فرهنگ عمید

۱. شجاعت، دلیری.
۲. [قدیمی] گستاخی، بی پروایی.
۳. [قدیمی] به واسطۀ بی پروایی دچار حادثه و آسیبی شدن.
۴. [قدیمی] ستم.

گویش مازنی

/te var/ در کنار تو

واژه نامه بختیاریکا

( تَهوَر ) استقامت؛ طاقت

پیشنهاد کاربران

درگویش زبان بختیاری، واژه ته ور ( تور ) درواقع به معنای بی حس شدن است ته ورنیده= بیحس شده. ودر جائی نیزبرای آدمهای گیج ومنگ هم بکار میرود فلانی آدم ته وریه یعنی طرف آدم گیجیه.

درگویش بختیاری به معنای بیحس و درجائی نیز گیج و مبهوت، ودر دو مورد بکارمیرود.

تهوّر : مردانگی، جسارت
دکتر شفیعی کدکنی در مورد واژه ی " تهوّر " می نویسد : ( ( مردانگی و جسارت که از روی قلّتِ مبالات باشد . از نظر حکمای قدیم تهوّر ، افراط ِدر قوه ی غضبی است و در شمار خوی های ناپسند. ) )
( ( میری از حرص است ، چون مور و تهوّر همچو مار
پس به روز حشر یک رنگند مور و مار و میر ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 390. )


افراط در شجاعت ( در علم اخلاق )


کلمات دیگر: