کلمه جو
صفحه اصلی

دم بستن

فرهنگ فارسی

خاموش شدن .

لغت نامه دهخدا

دم بستن. [ دَ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) خاموش شدن. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( غیاث ) :
تا صبح نبست از این دعا دم
یک پرده نکرد از این نوا کم.
نظامی.
دیده را مژگان زبان است و نگه عرض نیاز
نیستم از گفتگو خاموش اگر دم بسته ام.
واله هروی ( از آنندراج ).
- دم دربستن از کسی ؛ با اوسخنی نگفتن. لب به سخن نگشودن با وی. با وی به گفتگو نپرداختن :
پخته غم های عشقم لاجرم
دم ز خاقان جهان دربسته ام.
خاقانی.

واژه نامه بختیاریکا

( دَم بستِن ) دهان بستن؛ وردی که دزدان برای پاس نکردن سگ ها خوانند.


کلمات دیگر: