کلمه جو
صفحه اصلی

بلغور

فارسی به انگلیسی

groats, grits, meal

Bulgur, groats


grits, groats, meal


فارسی به عربی

جص

مترادف و متضاد

frumenty (اسم)
بلغور

grout (اسم)
بلغور، دوغاب، ارد خشن، ملاط رقیق، قطعات کوچک و نامنظم سنگ

فرهنگ فارسی

گندم نیم کوفته، گندمی که آن رانیم کوفته درست کنند
( اسم ) ۱- هر چیز در هم شکسته و در هم کوفته عموما . ۲- گندم و جو نیم پخته که آنرا در آسیا انداخته شکسته باشند خصوصا. ۳- آشی که از گندم مذکور پزند . ۴- سخنان بزرگ حرفهای قلمبه .
ده از دهستان چولائی خانه بخش حومه شهرستان مشهد . آب از چشمه . محصول غلات و بن شن .

به خود غله‌ای که در آسیاب آن را خرد کنند و بشکنند چنان‌که آرد نشود گویند (بلغور از غلات دارای سبوس درست می‌شود)


فرهنگ معین

(بَ یا بُ ) ( اِ. ) ۱ - گندم نیم کوفته . ۲ - آشی که از گندم مذکور پزند. ۳ - سخنان درهم برهم . ۴ - هر چیز درهم شکسته .

لغت نامه دهخدا

بلغور. [ ب ُ ] (اِ) هرچیز درهم شکسته و درهم کوفته ، عموماً. (برهان ) (آنندراج ). || گندم نیم پخته که آن را در آسیا انداخته شکسته باشند، خصوصاً. (برهان ) (آنندراج ). گندم یا جو که بپزند سپس خشک و نیم کوب کرده در آش و دم پخت و جز آن کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). اَفشه . بُربور. بُرغل . بُرغول . پُرغور. پُرغول . جَریش . فَروشَک . کبیده . کبیده ٔ گندم . جشیش . جشیشة. یارمه :
به صد بلغور میافتد به دستم
ز قزغان فلک یک کفجه اوماج .

بسحاق .


- امثال :
فراخور بلغور سماع باید کرد ؛ نظیر ارزان خری انبان خری . هیچ گرانی بی حکمت نیست و هیچ ارزانی بی علت . (از امثال و حکم دهخدا).
بلغور کشیدن موش از انبان کسی ؛ کنایه از ضعف جسمانی یا معنوی و ازکارافتادگی و بی مصرفی است . (فرهنگ لغات عامیانه ).
موش از دهنش بلغور میدزدد ؛ سخت ضعیف و ناتوان است . (امثال و حکم دهخدا).
|| آشی که از گندم مذکور پزند. (برهان ) (آنندراج ). طعامی که به هندی کاچی و به تازی عصیده خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). جَشیشة. دَشیش . دَشیشة. || کنایه از سخنان بزرگ و حرفهای قلمبه . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به بلغور کردن شود.

بلغور. [ ب َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان چولائی خانه ، بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. سکنه ٔ آن 823 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بنشن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


بلغور. [ ب ُ ] ( اِ ) هرچیز درهم شکسته و درهم کوفته ، عموماً. ( برهان ) ( آنندراج ). || گندم نیم پخته که آن را در آسیا انداخته شکسته باشند، خصوصاً. ( برهان ) ( آنندراج ). گندم یا جو که بپزند سپس خشک و نیم کوب کرده در آش و دم پخت و جز آن کنند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). اَفشه. بُربور. بُرغل. بُرغول. پُرغور. پُرغول. جَریش. فَروشَک. کبیده. کبیده گندم. جشیش. جشیشة. یارمه :
به صد بلغور میافتد به دستم
ز قزغان فلک یک کفجه اوماج.
بسحاق.
- امثال :
فراخور بلغور سماع باید کرد ؛ نظیر ارزان خری انبان خری. هیچ گرانی بی حکمت نیست و هیچ ارزانی بی علت. ( از امثال و حکم دهخدا ).
بلغور کشیدن موش از انبان کسی ؛ کنایه از ضعف جسمانی یا معنوی و ازکارافتادگی و بی مصرفی است. ( فرهنگ لغات عامیانه ).
موش از دهنش بلغور میدزدد ؛ سخت ضعیف و ناتوان است. ( امثال و حکم دهخدا ).
|| آشی که از گندم مذکور پزند. ( برهان ) ( آنندراج ). طعامی که به هندی کاچی و به تازی عصیده خوانند. ( شرفنامه منیری ). جَشیشة. دَشیش. دَشیشة. || کنایه از سخنان بزرگ و حرفهای قلمبه. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به بلغور کردن شود.

بلغور. [ ب َ ] ( اِخ ) دهی ازدهستان چولائی خانه ، بخش حومه شهرستان مشهد. سکنه آن 823 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بنشن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

فرهنگ عمید

۱. گندمی که آن را در دستاس بریزند و بگردانند که خرد شود اما آرد نشود، گندم نیم کوفته، دانۀ نیم کوبیده.
۲. آشی که با این گندم نیم کوفته تهیه می شود، افشه، فروشک، فروشه.

دانشنامه عمومی

بُلغور یا پرک (بعضی گویش ها: بَلغور) به خود غله ای که در آسیاب آن را خرد کنند و بشکنند چنان که آرد نشود گویند، همچنین آش و خوراکی است که از گندم یا جوی نیم کوب تهیه می شود.
برای تهیه بلغور گندم پخته را پس از خشک شدن با آسیاب خرد می کنند، نه به نرمی آرد بلکه به درشتی لپهٔ ماش و کوچکتر و بزرگتر. قدما از برنج کمتر و شاید سالی یک یا دو بار استفاده می کردند و بیشتر از غذاهایی مانند شب چره، به جای شام و پلوی بلغور یا آش بلغور استفاده می کردند. از آنجا که نمی توان گندم یا جو را به مدت طولانی نگاه داشت، گندم یا جو را پس از پوست گرفتن با آب یا شیر نیم پخت کرده و سپس خشک می نمودند و در هاون نیم کوب کرده و نگاه می داشتند.
بلغور را می توان مدت ها نگاهداری کرد بدون آنکه کپک بزند یا بوی رطوبت بگیرد و در مواقع ضرورت می توان با آن آش یا پلو تهیه کرد. هر کیلوگرم بلغور پخته شده حاوی ۸۰ میلی گرم کلسیم، ۴۰۰ میلی گرم فسفر، ۱۰ میلی گرم آهن، ۶۰۰ میلی گرم پتاسیم است و حدود ۸۵۰ کالری انرژی تولید می کند.
از نظر لغوی، بلغور به طور عام به معنی هرچیز درهم شکسته و درهم کوفته است و در اصطلاح، بلغور کردن یعنی نامفهوم، غلط و شکسته حرف زدن.

گویش مازنی

/belghoor/ طبخ پلو همراه با نیم دانه ی گندم که بلغورش نامند - کته از برنج نیم دانه – پلوی نیم پخته و خوب دم نکشیده

۱طبخ پلو همراه با نیم دانه ی گندم که بلغورش نامند ۲کته از ...


واژه نامه بختیاریکا

گِمنِه


کلمات دیگر: