کلمه جو
صفحه اصلی

تننده

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - آنکه می تند نساج . ۲ - عنکبوت تنندو . ۳ - آلتی است جولاهگانرا مکوک .

فرهنگ معین

(تَ نَ دِ ) (ص فا. ) بافنده ، تارتن .

لغت نامه دهخدا

تننده. [ ت َ ن َن ْ دَ / دِ ] ( نف ) آنکه می تند و کشنده و پیچنده. ( ناظم الاطباء ). صفت فاعلی از تنیدن. کسی که عمل تنیدن را بجای آورد. رجوع به تنیدن و ماده بعد شود.

تننده. [ ت َ ن َن ْ دَ / دِ ] ( اِ ) عنکبوت. غنده. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). عنکبوت. ( صحاح الفرس ) ( زمخشری ) ( منتهی الارب ). بمعنی تندو است که عنکبوت باشد. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ). تنند و تنندو. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ). تندو. ( انجمن آرا ) ( فرهنگ رشیدی ). || آلتی هم هست جولاهگان را که آنرا مکوک می گویند. ( برهان ). آنکه جولاهگان ریسمان بدو پیچند. ( صحاح الفرس ). چوبی که جولاهان سر ریسمان در میان آن نهند و می گردانند تا آن ریسمان که در میان آنست بتند.( فرهنگ رشیدی ). رجوع به تندو و تنند و تنندو شود.

تننده . [ ت َ ن َن ْ دَ / دِ ] (اِ) عنکبوت . غنده . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). عنکبوت . (صحاح الفرس ) (زمخشری ) (منتهی الارب ). بمعنی تندو است که عنکبوت باشد. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). تنند و تنندو. (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). تندو. (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). || آلتی هم هست جولاهگان را که آنرا مکوک می گویند. (برهان ). آنکه جولاهگان ریسمان بدو پیچند. (صحاح الفرس ). چوبی که جولاهان سر ریسمان در میان آن نهند و می گردانند تا آن ریسمان که در میان آنست بتند.(فرهنگ رشیدی ). رجوع به تندو و تنند و تنندو شود.


تننده . [ ت َ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) آنکه می تند و کشنده و پیچنده . (ناظم الاطباء). صفت فاعلی از تنیدن . کسی که عمل تنیدن را بجای آورد. رجوع به تنیدن و ماده ٔ بعد شود.


فرهنگ عمید

۱. بافنده.
۲. (زیست شناسی ) = عنکبوت

واژه نامه بختیاریکا

باد ده


کلمات دیگر: