کلمه جو
صفحه اصلی

توله


مترادف توله : نوزاد سگ، بچه سگ، نوزاد جانور

فارسی به انگلیسی

baby, cub, get, offspring, spawn, youngling


whelp, young, hunting-dog, hound, pup, puppy, baby, cub, get, offspring, spawn, youngling

مترادف و متضاد

۱. نوزاد سگ، بچه سگ
۲. نوزاد جانور


نوزاد سگ، بچه سگ


نوزاد جانور


cub (اسم)
بچه، توله، بچه پستانداران گوشتخوار، بچهحیوان

whelp (اسم)
بچه، توله، بچهحیوان، توله سگ، بچه هر نوع حیوان گوشتخوار

yelper (اسم)
توله

فرهنگ فارسی

بچه سگ، سگ بچه، سگ کوچک ، بچه شغال، حیران شدن، سرگشته وبیخودشدن ازشدت حزن واندوه
( اسم ) نان کلاغ خبازی .
نامی است که رومی ها به جزیره در شمال اروپا احتمالا به یکی از جزایر شتلند اطلاق می کردند و آنرا انتهای شمالی دنیا می دانستند

فرهنگ معین

(لِ ) (اِ. ) نوزاد سگ .

لغت نامه دهخدا

تولة. [ ل َ / ت َ ل َ ] (ع اِ) بلا و سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سختی . (مهذب الاسماء).


تولة. [ ت ُ وَ ل َ ] (ع اِ) به معنی تولة است . (منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ قبل شود. || بلا و سختی . ج ، تولات . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد).


توله . [ ت َ وَل ْ ل ُه ْ ] (ع مص ) (از: ول ه ) اندوهگین شدن و سرگشته و بی خود گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


توله . [ ت ُ وُل ْل ِ ] (ع اِ) تباهی و هلاکت . (ناظم الاطباء): وقع فی وادی توله . بضمتین و کسراللام ؛ یعنی در وادی هلاکت افتاد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


( تولة ) تولة. [ ل َ / ت َ ل َ ] ( ع اِ ) بلا و سختی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سختی. ( مهذب الاسماء ).

تولة. [ ت ِ وَ ل َ / ت ُ وَ ل َ ] ( ع اِ ) جادوئی و تعویذ و فسون دوستی و مهره فسون دوستی و مهره فسون که زنان شوهر را بدان شیفته خود گردانند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ذیل اقرب الموارد ). مانند تعویذی که زنان سازند تا شویشان ایشان را دوست دارند. ( مهذب الاسماء ).

تولة. [ ت ُ وَ ل َ ] ( ع اِ ) به معنی تولة است. ( منتهی الارب ). رجوع به ماده قبل شود. || بلا و سختی. ج ، تولات. ( منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد ).
توله. [ ل َ / ل ِ ] ( اِ )گلی باشد که آن را نان کلاغ و خبازی گویند. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). گل خبازی و نان کلاغ. ( ناظم الاطباء ). پنیرک. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). نان کلاغ. خبازی. ( فرهنگ فارسی معین ). || بچه سگ را نیز گفته اند. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). سگ بچه و سگ توله و توله سگ نیزگویند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). توره. بچه شیرخوار سگ. نوزاد سگ. بچه سگ که هنوز از لحاظ تغذیه و نگهداری احتیاج به مادرش دارد. ( فرهنگ فارسی معین ). همریشه توره ، پهلوی «تروک « » توروک » هندی باستان «ترونه » کردی «تول » ( بچه سگ )... دزفولی «تیله » گیلکی «توله » . ( حاشیه برهان چ معین ). رجوع به یسنا ص 173 و فرهنگ ایران باستان ص 217 شود. || جوجه مرغان شکاری. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || بچه شغال. ( فرهنگ فارسی معین ). || ماربچه. و توله مار نیز گویند. ( یادداشت ایضاً ).
- توله تفلیسی ؛ تشبه مبتذل : مثل توله تفلیسی دائم به دنبال کسی رفتن ؛ همیشه در دنبال کسی رفتن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
- توله خر ؛ خرکره. ( آنندراج ). کره خر. ( ناظم الاطباء ).
- توله سگ ؛ بچه سگ. ( ناظم الاطباء ).
در جهانگیری سگی باشد که در زیر بوته ها جست و خیز کرده جانوران را برآرد و در محاوره ، سگی کوتاه پاچه که آن را سگ گرجی گویند. ( آنندراج ) :
ای توله سگ فخر کنی از جل رنگین
پیداست چه ارزد دو سه پالان دپوئی.
حکیم شفائی ( ازآنندراج ).
- توله مار ؛ ماربچه. بچه مار. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
|| نوعی از سگ شکاری باشد که جانوررا به بوی و قوت شامه پیدا کند. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از غیاث اللغات ) ( از ناظم الاطباء ). سگ شکاری. کلب معلم. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). در بعضی کتب ، توله را مرادف با سگ شکاری ذکر کرده اند. ( فرهنگ فارسی معین ). || مقداری است معین در هندوستان و آن به وزن دو مثقال و نیم باشد. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). بیرونی این وزن را معادل سه چهارم سورن که واحدی از اوزان هند است دانسته و گوید که توله با دو مثقال و یکدهم مثقال ما برابر است . رجوع به ماللهند بیرونی ص 75 و 76 و الجماهر بیرونی ص 164 شود.

توله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) عملی که برای سفید کردن کرباس کنند. (فرهنگ لغات دیوان البسه ). کرباس را در آب آهک نهند و چند ساعت بگذارند رنگ آن سفید گردد و رخنه های آن پر شود و در دیده ٔ خریدار مرغوب تر نماید :
جامه چون در توله است از قنطره
در کدینه گشت پاره یکسره .

نظام قاری (دیوان البسه ص 24).


مدتی جولاهه در بارت کشید
عاقبت کرباس گشتی توله وار.

(دیوان البسه ایضاً ص 27).


کرباس خام به گازران ناشی مدهید تا توله زده و خراب نکنند. (دیوان البسه ایضاً ص 166). و با نهادن و گذاشتن ترکیب شود.

توله . [ ل ِ ] (اِخ ) نامی است که رومی ها به جزیره ای در شمال اروپا، احتمالاً به یکی از جزایر شتلند اطلاق می کردند و آن را انتهای شمالی دنیا می دانستند. (از لاروس ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی و تولس و تولیه شود.


تولة. [ ت ِ وَ ل َ / ت ُ وَ ل َ ] (ع اِ) جادوئی و تعویذ و فسون دوستی و مهره ٔ فسون دوستی و مهره ٔ فسون که زنان شوهر را بدان شیفته ٔ خود گردانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد). مانند تعویذی که زنان سازند تا شویشان ایشان را دوست دارند. (مهذب الاسماء).


توله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ)گلی باشد که آن را نان کلاغ و خبازی گویند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گل خبازی و نان کلاغ . (ناظم الاطباء). پنیرک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نان کلاغ . خبازی . (فرهنگ فارسی معین ). || بچه ٔ سگ را نیز گفته اند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). سگ بچه و سگ توله و توله سگ نیزگویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). توره . بچه ٔ شیرخوار سگ . نوزاد سگ . بچه ٔ سگ که هنوز از لحاظ تغذیه و نگهداری احتیاج به مادرش دارد. (فرهنگ فارسی معین ). همریشه ٔ توره ، پهلوی «تروک « » توروک » هندی باستان «ترونه » کردی «تول » (بچه ٔ سگ )... دزفولی «تیله » گیلکی «توله » . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به یسنا ص 173 و فرهنگ ایران باستان ص 217 شود. || جوجه ٔ مرغان شکاری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || بچه ٔ شغال . (فرهنگ فارسی معین ). || ماربچه . و توله مار نیز گویند. (یادداشت ایضاً).
- توله ٔ تفلیسی ؛ تشبه مبتذل : مثل توله ٔ تفلیسی دائم به دنبال کسی رفتن ؛ همیشه در دنبال کسی رفتن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- توله ٔ خر ؛ خرکره . (آنندراج ). کره خر. (ناظم الاطباء).
- توله ٔ سگ ؛ بچه ٔ سگ . (ناظم الاطباء).
در جهانگیری سگی باشد که در زیر بوته ها جست و خیز کرده جانوران را برآرد و در محاوره ، سگی کوتاه پاچه که آن را سگ گرجی گویند. (آنندراج ) :
ای توله ٔ سگ فخر کنی از جل رنگین
پیداست چه ارزد دو سه پالان دپوئی .

حکیم شفائی (ازآنندراج ).


- توله ٔ مار ؛ ماربچه . بچه ٔ مار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
|| نوعی از سگ شکاری باشد که جانوررا به بوی و قوت شامه پیدا کند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء). سگ شکاری . کلب معلم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در بعضی کتب ، توله را مرادف با سگ شکاری ذکر کرده اند. (فرهنگ فارسی معین ). || مقداری است معین در هندوستان و آن به وزن دو مثقال و نیم باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بیرونی این وزن را معادل سه چهارم سورن که واحدی از اوزان هند است دانسته و گوید که توله با دو مثقال و یکدهم مثقال ما برابر است . رجوع به ماللهند بیرونی ص 75 و 76 و الجماهر بیرونی ص 164 شود.

فرهنگ عمید

۱. حیران شدن.
۲. سرگشته و بی‌خود شدن از شدت حزن و اندوه یا کثرت وجد.


۱. بچۀ برخی پستانداران گوشتخوار: توله‌سگ، توله‌شیر.
۲. [مجاز] سگ کوچک.
۳. [عامیانه، مجاز] بچۀ انسان.


پنیرک#NAME?


۱. حیران شدن.
۲. سرگشته و بی خود شدن از شدت حزن و اندوه یا کثرت وجد.
۱. بچۀ برخی پستانداران گوشتخوار: توله سگ، توله شیر.
۲. [مجاز] سگ کوچک.
۳. [عامیانه، مجاز] بچۀ انسان.
= پنیرک

دانشنامه عمومی

گیاهی است خودرو که در فصل زمستان پس از باران می روید. دارای برگهای پهنی است و مردم با توجه به خاصیتهای درمانی آن که می گویند برای دستگاه تنفسی ، ریه ها و معده خوب است آن را با چاقو چیده و سپس خرد کرده و می جوشانند تا پخته شود. مصرف آن با دو سبزی محلی و خودرو دیگر به نام " کاکُل " و " تُرُوشو " ، انجام می شود. آن را می چلانند تا آب آن خالی شود و سپس می خورند.آب آن باعث سرگیچه وتلو تلوخوردن می شود.


توله می تواند به معانی زیر اشاره داشته باشد:
بچهٔ برخی پستانداران گوشتخوار: توله سگ، توله شیر، توله شغال. برای مار نیز توله مار به کار رفته است.
بچهٔ انسان.
توله نام دیگر گیاه پنیرک است.
توله، مقداری است معین در هندوستان و آن به وزن دو مثقال و نیم باشد. ابوریحان بیرونی این وزن را معادل سه چهارم سورن که واحدی از اوزان هند است دانسته و گوید که توله با دو مثقال و یکدهم مثقال ما برابر است.
توله گلی باشد که آن را نان کلاغ و خبازی گویند.
پایگاه هوایی توله، شمالی ترین پایگاه نیروی هوایی ایالات متحده است.
دهخدا: توله

دانشنامه آزاد فارسی

تولِه (Thule)
نام یونانی و رومی شمالی ترین سرزمین شناخته شده، که در ابتدا پوتئاس۱ کاشف، آن را به سرزمینی اطلاق کرد که شش روز پس از عزیمت از ساحل شمالی بریتانیا به آن جا رسید. جزایر شتلند۲ و اورکنی۳، و همچنین ایسلند و اسکاندیناوی را همین ناحیه دانسته اند.
PytheasShetlandOrkneys

گویش اصفهانی

تکیه ای: tüla
طاری: tüla
طامه ای: tula
طرقی: tüla
کشه ای: tula
نطنزی: tula


گویش مازنی

/tavele/ تخم ابریشمی که برای پرورش سال بعد، کنار گذارند & به سگ ویژه ی شکار پرندگان گویند

تخم ابریشمی که برای پرورش سال بعد،کنار گذارند


به سگ ویژه ی شکار پرندگان گویند


واژه نامه بختیاریکا

( تولِه ) پنیرک
تیل؛ تیلِه

پیشنهاد کاربران

● تُوله: بچه ی شیرخوارِ پستاندارانِ گوشتخوار اعمّ از اهلی و وحشی مانندِ سگ و گرگ و شیر و ببر و گربه و کفتار و پلنگ و خرس.

وای من به این کلمه بدجور عادت کردم
به همه میگم توله

وقتی پسری ب دختری میگوید ب معنی شیطون، تودل برو است


کلمات دیگر: