مترادف تهیگاه : لگن خاصره، دبر، کون، ماتحت
تهیگاه
مترادف تهیگاه : لگن خاصره، دبر، کون، ماتحت
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
جناح
مترادف و متضاد
لگن خاصره
دبر، کون، ماتحت
۱. لگن خاصره
۲. دبر، کون، ماتحت
طرف، جناح، پهلو، تهیگاه
فرهنگ فارسی
پهلو، طرف، راست یاچپ شکم، مابین دنده ولگن خاصره
( اسم ) ۱ - جانب راست و چپ شکم پهلو . ۲ - لگن خاصره .
( اسم ) ۱ - جانب راست و چپ شکم پهلو . ۲ - لگن خاصره .
فرهنگ معین
(تُ ) (اِمر. ) ۱ - پهلوی راست و چپ شکم . ۲ - بین دنده و لگن خاصره .
لغت نامه دهخدا
تهیگاه. [ ت َ / ت ِ / ت ُ ] ( اِ مرکب ) مابین شکم و پهلو را گویند. ( برهان ) ( انجمن آرا ). به معنی کمر و آن جائی است نرم بالای استخوان سرین و زیر استخوانهای پهلو. ( از غیاث اللغات ). بن بغل که به تازی خاصره گویند مابین شکم و پهلو. ( آنندراج ). شاکله. ( منتهی الارب ) ( دهار ). آفقه. افقه. صقله. اطل. ایطل. ( منتهی الارب ). خاصره. ( بحر الجواهر ). کشح. ( زمخشری ) ( صراح اللغة ). آبگاه. شاکله. جوف. حقو. جایگاه ازار بستن. آنجا از دو سوی تن آدمی که زیر دنده ها و بالای لگن خاصره است و استخوانها در آنجا نیست. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ). آن جزء از پهلوی آدمی که بالای استخوان سرین و زیر استخوانهای پهلو می باشد. ( ناظم الاطباء ) :
وزآن پس بکاوید موبد برش
میان تهیگاه و مغز سرش.
بدو اندر آگند کافور و مشک.
رها شد به زخم اندر از شاه آه.
بیاگن تهیگاهم از زرّ ناب.
چو طبل از تهیگاه خالی خروش.
تا تهیگاه یکدگر بدرند.
وزآن پس بکاوید موبد برش
میان تهیگاه و مغز سرش.
فردوسی.
ز خون کرد باید تهیگاه خشک بدو اندر آگند کافور و مشک.
فردوسی.
یکی دشنه زد بر تهیگاه شاه رها شد به زخم اندر از شاه آه.
فردوسی.
تنم رابه عنبر بشوی و گلاب بیاگن تهیگاهم از زرّ ناب.
اسدی.
برآورد صافی دل صوف پوش چو طبل از تهیگاه خالی خروش.
( بوستان ).
لقمه ای در میانشان اندازتا تهیگاه یکدگر بدرند.
سعدی.
فرهنگ عمید
طرف راست یا چپ شکم، مابین آخرین دنده و لگن خاصره، پهلو.
واژه نامه بختیاریکا
دین اِشکَم
کلمات دیگر: