اشکال , گير
بق
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) پش. بزرگ پشه .
لغت نامه دهخدا
هر کسی را جفت کرده عدل حق
پیل را با پیل و بق را جنس بق.
بق. [ ب َق ق ْ ] ( ع مص ) فراخ عظمت و بزرگی گردیدن. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || بق الاکل ؛ نشخوار کردن. ( دزی ج 1 ص 102 ). || جدا نمودن عیال خود را: بق عیاله. || پراکنده ساختن مال خویش را: بق ماله. || فراخ کردن عطا و بخشش را: بق العطیة. || رستن گیاه : بق النبت. || شکافتن انبان را: بق الجراب. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || بسیاراولاد شدن زن : بقت المراءة. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). || بسیار بق بق کردن بقوم : بق علی القوم بقاً و بقاً. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). بسیار بق بق کردن. ( آنندراج ). || سخت باریدن : بقت السماء. ( ناظم الاطباء ). سخت باریدن باران. ( آنندراج ). سخت باریدن آسمان. ( منتهی الارب ).
بق. [ ب ِق ق ] ( ع اِ ) نهایت. منتهی. ج ، بقات. ( دزی ج 1 ص 102 ).
بق. [ ب ُق ق ] ( ع اِ ) دهان. ( دزی ج 1 ص 102 ).
بق . [ ب َق ق ْ ] (ع مص ) فراخ عظمت و بزرگی گردیدن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || بق الاکل ؛ نشخوار کردن . (دزی ج 1 ص 102). || جدا نمودن عیال خود را: بق عیاله . || پراکنده ساختن مال خویش را: بق ماله . || فراخ کردن عطا و بخشش را: بق العطیة. || رستن گیاه : بق النبت . || شکافتن انبان را: بق الجراب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || بسیاراولاد شدن زن : بقت المراءة. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ). || بسیار بق بق کردن بقوم : بق علی القوم بقاً و بقاً. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). بسیار بق بق کردن . (آنندراج ). || سخت باریدن : بقت السماء. (ناظم الاطباء). سخت باریدن باران . (آنندراج ). سخت باریدن آسمان . (منتهی الارب ).
بق . [ ب ِق ق ] (ع اِ) نهایت . منتهی . ج ، بقات . (دزی ج 1 ص 102).
بق . [ ب ُق ق ] (ع اِ) دهان . (دزی ج 1 ص 102).
هر کسی را جفت کرده عدل حق
پیل را با پیل و بق را جنس بق .
مولوی .
|| شجرالبق ؛ درخت آغال پشه . (ناظم الاطباء). نارون . اوجا. دارون . دردار. سمت . قره آقاج . سده . نشم . بوقیصا. (فرهنگ فرانسه بفارسی نفیسی ) . دردار (در اراک و سوریه گویند). (دزی ج 1 ص 102). رجوع به شجره شود. || در مغرب به فضولات بینی نیز گفته شود. (دزی ج 1 ص 102). و رجوع به بقة و پشه شود.
فرهنگ عمید
۲. ساس.
دانشنامه عمومی
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این روستا ۲۱۶ نفر (در ۸۴ خانوار) بوده است.
گویش مازنی
بوق – نوعی ساز بادی شبیه شیپور که جهت مساجد و حمام استفاده ...
بخور
واژه نامه بختیاریکا
( بَق ) قورباغه
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
در زبان مازنی داروک*قورباغه درختی *می گویند