پیر زن
فارسی به انگلیسی
old woman
مترادف و متضاد
مادر بزرگ، جده، پیر زن
گربه، پیر زن، گربه ماده
قلاب، گوه، پیر زن، گربه نر
پیر زن، پیرزن روستایی
پیر زن
عفریته، عجوزه، پیرزن، زن اخمو و پرحرف، مادر بزرگ
پیرزن، زن اخمو و پرحرف، مادر بزرگ
عفریته، پیرزن، فاحشه از کار افتاده، زن شریر
عفریته، پیرزن، زن، زن مسن، کاملهزن
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱- زن سالخورده پیر زال عجوزه مقابل پیرمرد : یکی پیر زن مایه دار ایدراست که گویی مگر دید. اختر است . ( شا. بخ ۲۶۷ : ۸ )
لغت نامه دهخدا
پیرزن. [ زَ ] ( اِ مرکب ) زن سالخورده. شیخه. عجوزه. پیرزال. زن کهنسال. مقابل پیرمرد :
پس ار ژاژ و خوهل آوری پیش من
همت خوهل پاسخ دهد پیرزن.
برهنه به اندام او درمخید.
پیرزن [گنده پیر] از خانه بیرون شد به ترب.
که از پیرزن طبع مرد جوان.
که این داستانها نشاید نهفت.
که گویی مگر دیده اخترست.
یکی پیرزن خرید بیک مشت سیم ماخ.
نه چنان پیرزنان و کهنان باشی.
نشود مرد خردمند خریدارش.
همان کس که آراست پیرار و پارش.
و آورد پژند چیده برتریان.
بر پایه نردبان ببینم.
تا دفع چشم بد کند از منظر سخاش.
پیرزن وار از دوا بنواخت.
یا مؤذن کوی را عسس برد.
دست زد و دامن سنجر گرفت.
دور از تو بهم نهاد دیده.
چه کرد آن پیرزن با آن جوانمرد.
گفتمش ای مامک دیرینه روز.
که تو شیرمردی و من پیرزن.
نه چندانکه آه دل پیرزن.
پیرزن صندلش همی مالید.
پس چرخه نفرین کنان پیرزن.
پس ار ژاژ و خوهل آوری پیش من
همت خوهل پاسخ دهد پیرزن.
ابوشکور.
سبک پیرزن سوی خانه [چاکر] دویدبرهنه به اندام او درمخید.
ابوشکور.
اندرآمد مرد با زن چرب چرب پیرزن [گنده پیر] از خانه بیرون شد به ترب.
رودکی.
چنان سیر گشتم ز شاه اردوان که از پیرزن طبع مرد جوان.
فردوسی.
بخندید ازان پیرزن شاه و گفت که این داستانها نشاید نهفت.
فردوسی.
یکی پیرزن مایه دار ایدرست که گویی مگر دیده اخترست.
فردوسی.
جوان شد حکیم ما، جوانمرد دل فراخ یکی پیرزن خرید بیک مشت سیم ماخ.
عسجدی.
شوی ناکرده چو حوران جنان باشی نه چنان پیرزنان و کهنان باشی.
منوچهری.
این جهان پیرزنی سخت فریبنده است نشود مرد خردمند خریدارش.
ناصرخسرو.
چو حورا که آراست این پیرزن راهمان کس که آراست پیرار و پارش.
ناصرخسرو.
بیرون شد پیرزن پی سبزه و آورد پژند چیده برتریان.
اسماعیل رشیدی.
انگار خروس پیرزن رابر پایه نردبان ببینم.
خاقانی.
این پیرزن ز دانه دل میدهد سپندتا دفع چشم بد کند از منظر سخاش.
خاقانی.
تا همان پیرزن دوا بشناخت.پیرزن وار از دوا بنواخت.
نظامی.
گیرم که خروس پیرزن رایا مؤذن کوی را عسس برد.
نظامی.
پیرزنی را ستمی درگرفت دست زد و دامن سنجر گرفت.
نظامی.
کان پیرزن بلارسیده دور از تو بهم نهاد دیده.
نظامی.
وزان دنبه که آمد پیه پروردچه کرد آن پیرزن با آن جوانمرد.
نظامی.
پیرزنی موی سیه کرده بودگفتمش ای مامک دیرینه روز.
سعدی.
نکردی درین روز بر من جفاکه تو شیرمردی و من پیرزن.
سعدی.
خرابی کندمرد شمشیرزن نه چندانکه آه دل پیرزن.
سعدی.
پیرمردی ز نزع می نالیدپیرزن صندلش همی مالید.
سعدی.
چه سود آفرین بر سر انجمن پس چرخه نفرین کنان پیرزن.
فرهنگ عمید
زن پیر، زن سال خورده.
گویش مازنی
/peyar zen/ زن بابا
زن بابا
واژه نامه بختیاریکا
دالو
پیشنهاد کاربران
ننه پیروک / پیره زن = پیرزن
( گویش تهرانی )
( گویش تهرانی )
کلمات دیگر: