puff, draught
پک
فارسی به انگلیسی
draft, drag, draw, peck, puff, pulse
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- برجستن و فرو جستن . ۲- یک بار کشیدن سیگار و چپق و تریاک و غیره دم : یک یک چپق کشید .
نام دهستان سن و او از ایالت ورسای
فرهنگ معین
( ~.) (ص .) 1 - بی هنر. 2 - خودپسند. 3 - پله ، پله های نردبان .
(پُ) (اِ.) (عا.) 1 - یک بار کشیدن سیگار و چپق . 2 - برجستن و فروجستن .
( ~.) (اِ.) 1 - گنده و درشت . 2 - جامة سخت و درشت .
(پِ) (اِ.) بند انگشت دست یا پا.
(پَ) (اِ.) وزغ ، قورباغه .
(پُ ) (اِ. ) (عا. ) ۱ - یک بار کشیدن سیگار و چپق . ۲ - برجستن و فروجستن .
( ~. ) (اِ. ) ۱ - گنده و درشت . ۲ - جامة سخت و درشت .
(پِ ) (اِ. ) بند انگشت دست یا پا.
(پَ ) (اِ. ) وزغ ، قورباغه .
لغت نامه دهخدا
ای همچو یک پلید و چنو دیده ها برون
مانند آن کسی که مر او را کنی خَبَک
تا کی همی درآئی و گردم همی دوی
حقا که کمتری و فژاگن تری ز پک.
تا کی همی درآیی و گردم همی دوی
حقا که کمتری و فژاگن تری ز پک.
وین دگر خوارمانده زیر سمک
این علامت نه آن هستی بود
پس چه دعوی کنی بدو و چه پک ؟
پک. [ پ ُ ] ( اِ ) هر چیز گنده ناهموار و ناتراشیده را گویند و مرادف لک باشد چنانکه گویند لک و پک. ( برهان قاطع ) :
ای شوربخت مدبر معلول شوم پی
وی ترش روی ناخوش مکروه لک و پک.
در آن بارگه گفت پک پیش شاخ
میانهای دندانش از گو فراخ.
چو جامه خواب پکست و قطیفه اخضر.
تیزی و بی طعام و تفه چون پنیر و دوغ
بی ذوق وخشک مغز و تهی همچو جوز پک.
با من مشو چو آهن و پولاد سخت چشم
تا نشکنم سر تو چو سندان بزخم پک.
دست در شش بجل سبک نزنی
نخوری ریو و چار پک نزنی.
- پک زدن ؛ یک بار نفس زدن به غلیان و چپق و سیگار و مانند آن : دو پک به غلیان زدن. یک یک چپق کشیدن.
پک . [ پ ِک ک ] (اِ)بند انگشت دست و انگشت پای را گویند. (برهان قاطع). || (اِ صوت ) نقل آواز خنده ٔ ناگهانی که مانع شدن از آن را نیز خواهند: پِکّی زد بخنده ، یعنی با آنکه میخواست از خنده خودداری کند و دهان فراهم آورده بود بی اختیار لب های او باز شده و سخت بخندید.
ای همچو یک پلید و چنو دیده ها برون
مانند آن کسی که مر او را کنی خَبَک
تا کی همی درآئی و گردم همی دوی
حقا که کمتری و فژاگن تری ز پک .
دقیقی یا لبیبی (از لغت نامه ٔ اسدی ).
|| رعنائی بود و گرد کسی برگردیدن نیز بطمع گویند ولیکن از آن ِ پیشین درست تر است . (لغت نامه ٔ اسدی ). خودآرای و خودپسند را گویند و به این معنی به ضم اول هم گفته اند. (برهان قاطع) :
تا کی همی درآیی و گردم همی دوی
حقا که کمتری ّ و فژاگن تری ز پک .
خسروانی (از لغت نامه ٔ اسدی ).
آن یکی بی هنر عزیز چراست
وین دگر خوارمانده زیر سمک
این علامت نه آن هستی بود
پس چه دعوی کنی بدو و چه پک ؟
خسروی (از لغت نامه ٔ اسدی ).
|| هر یک از پله های نردبان . (برهان قاطع). پایه ٔ نردبان . || تک و پوی . (اوبهی ). || آلات خانه را از کاسه و کوزه و غیره گویند. (اوبهی ).
پک . [ پ ِ ] (اِخ ) نام دهستان سن و اُواز از ایالت ورسای . دارای 4603 تن سکنه . و راه آهن از آن میگذرد.
ای شوربخت مدبر معلول شوم پی
وی ترش روی ناخوش مکروه لک و پک .
پوربهای جامی .
|| جامه ٔ سخت و درشت :
در آن بارگه گفت پک پیش شاخ
میانهای دندانش از گو فراخ .
نظام قاری (دیوان البسه ).
خیال فاسد بافندگان و معنی من
چو جامه ٔ خواب پکست و قطیفه ٔ اخضر.
نظام قاری (دیوان البسه ).
|| (ص ) مخفف پوک که بمعنی بی مغز و پوچ و میانه تهی باشد. (برهان قاطع) :
تیزی و بی طعام و تفه چون پنیر و دوغ
بی ذوق وخشک مغز و تهی همچو جوز پک .
پوربهای جامی .
|| (اِ) پتک و مطراق آهنگران (مخفف پتک ) :
با من مشو چو آهن و پولاد سخت چشم
تا نشکنم سر تو چو سندان بزخم پک .
پوربهای جامی .
|| نام یک طرف بجول (قاب بازی ) که آنرا عاشق گویند. (برهان قاطع). و روی دیگر را جیک خوانند :
دست در شش بجل سبک نزنی
نخوری ریو و چار پک نزنی .
؟ (از فرهنگ رشیدی ).
|| برجستن و فروجستن باشد. (برهان قاطع).
- پک زدن ؛ یک بار نفس زدن به غلیان و چپق و سیگار و مانند آن : دو پک به غلیان زدن . یک یک چپق کشیدن .
فرهنگ عمید
= پوک
۱. [تابعِ لُک] گُنده، ستبر، درشت: لُک وپُک.
۲. ناهموار.
۱. وزغ.
۲. قورباغه.
= پُتک
۱. دَم، نفس.
۲. دَم یا نفسی که به قلیان، چپق، یا سیگار می زنند.
* پک زدن: (مصدر لازم ) دود سیگار یا قلیان یا چپق را با نفس به دهان کشیدن.
۱. وزغ.
۲. قورباغه.
پوک#NAME?
۱. [تابعِ لُک] گُنده؛ ستبر؛ درشت: لُکوپُک.
۲. ناهموار.
پُتک#NAME?
۱. دَم؛ نفس.
۲. دَم یا نفسی که به قلیان، چپق، یا سیگار میزنند.
〈 پک زدن: (مصدر لازم) دود سیگار یا قلیان یا چپق را با نفس به دهان کشیدن.
یک طرف قاب یا بُجول که با آن قمار میکنند.
دانشنامه عمومی
پک (فیلم)
پک (یکا)
کنینگ
گالون
کوارت
بوشل
در اسکاتلند، پک تا زمان معرفی یکاهای امپریال به عنوان نتیجه پیمان نامه وزنها و اندازه گیریهای سال ۱۸۲۴ به عنوان یکای اندازه گیری جرم خشک استفاده می شد. پک معادل ۹ لیتی (۱٫۹۸ mp gal) است (زمان اندازه گیری غلات معینی، مثل گندم، جو، جو دو سر و مالت). یک فیرلات معادل ۴ پک بود و پک معادل ۴ لیپی یا فریت بود.
دانشنامه آزاد فارسی
یکای قدیمی اندازه گیری اجسام خشک، برابر با هشت کوارتیا۴/۱ بوشل (۹.۰۰۲ لیتر).
گویش مازنی
فرد،در برابر زوج
فک بی دندان و دندان کشیده
۱پتک ۲پک زدن به قلیان یا سیگار
بوی تخم مرغ فاسد یا بوی ماهی گندیده
۱انسانی که رنگ و رویش از تس یا ضعف پریده باشد