کلمه جو
صفحه اصلی

پیوندی

فارسی به انگلیسی

associative, connective, cross, hybrid, relational, grafted, produced by grafting, crossbred, mongrel

connective, cross, hybrid, relational


grafted, produced by grafting, crossbred, mongrel


فارسی به عربی

هجین

مترادف و متضاد

linked (صفت)
مربوط، مسلسل، مرتبط، پیوندی، پیوند یافته

connective (صفت)
پیوندی، رابط، متصل کننده

hybrid (صفت)
پیوندی

crossbred (صفت)
پیوندی

فرهنگ فارسی

1. عنصر یا جزئی که پیوند در آن رخ داده باشد 2. حالت ایجادشده پس از پیوند


( صفت ) ۱- منسوب به پیوند دارای پیوند. پیوند یافته( درخت )میوه یا گیاهی که براثر پیوند بوجود آمده باشد پیوند شده . ۳- قسمی زرد آلوی مرغوب . ۴- قسمی قیسی خشک . ۵- قسمی گوجه ( سرخ درشت ) قسمی گوج. درشت خشک کرده گوج. برقانی . ۶- قسمی گل سرخ پرپر سوری پرپر صدبرگ ورد مضاعف . یاجام. پیوندی . جام. وصله زده و پینه دارمرقع .یا صفتهای ( صفات ) پیوندی . صفات مکتسب صفات عرضی : پی مرواجب الوجود را نشاید که صفتهای بسیار بود و از آن جمله که ذاتی بود یا عرضی بود... و اما صفتی پیوندی و آنکه وی با چیزی دیگر بود یا از وی چیز دیگر بود...

فرهنگ معین

( ~. ) (ص نسب . ) گیاه یا درختی که بر اثر پیوند بوجود آمده باشد.

لغت نامه دهخدا

پیوندی. [ پ َ / پ ِ وَ ]( حامص ) خویشی. قرابت سببی و نسبی : پس انوشروان... با او صلح کرد و دختر او را بخواست و قرار دادند که ماوراءالنهر یا فرغانه انوشروان را باشد بسبب پیوندی... ( فارسنامه ابن البلخی چ اروپا ص 94 ).
همزبانی خویشی و پیوندی است
مرد با نامحرمان چون بندی است.
مولوی.
|| ( ص نسبی ) منسوب به پیوند. باپیوند. || پیوندیافته ( درخت ). درخت که آنرا از درختی دیگر یا از نوع بهتر آن پیوند کرده باشند. || مقابل نرک. مقابل نر. هر میوه که باپیوند بعمل آمده است. که با پیوند بهتر شده باشد ( درخت یا میوه ). میوه ای که درخت آن پیوند شده باشد. || ( اِ ) قسمی زردآلوی از جنس مرغوب. || قسمی قیسی خشک. || قسمی گوجه. || قسمی گوجه سرخ درشت. || قسمی گوجه درشت خشک کرده. گوجه برقانی. قسمی آلوی درشت و شیرین خشک که در خورش کنند. || سوری پرپر. قسمی گل سرخ پُرپَر . قسمی گل سرخ که آنرا در قدیم صدبرگ نامیدندی و عرب ورد مضاعف گوید. || ( ص ) وصله زده. وصله دار.
- جامه پیوندی ؛ جامه درپی کرده یعنی وصله زده و پینه دار. مرقع.

فرهنگ عمید

۱. پیوند داشتن.
۲. [قدیمی] خویشی داشتن، خویشاوندی.
۳. (صفت نسبی، منسوب به پیوند ) (کشاورزی ) میوه ای که از درخت پیوندشده به دست آید.
۴. (پزشکی ) دارای پیوند: عضو پیوندی.
۵. (کشاورزی ) درختی که آن را پیوند زده باشند.

دانشنامه عمومی

پیوندی (منسوب به پیوند) می تواند به موارد زیر اشاره کند:
سعید پیوندی، جامعه شناس ایرانی
مهتاب پیوندی، بازیگر ایرانی

فرهنگستان زبان و ادب

{linkage} [رایانه و فنّاوری اطلاعات، مهندسی مخابرات] 1. عنصر یا جزئی که پیوند در آن رخ داده باشد 2. حالت ایجادشده پس از پیوند

واژه نامه بختیاریکا

از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( تش ) ؛ ( ت ) ایهاوند زراس وند؛ ( ط ) دورکی

پیشنهاد کاربران

پیوندی


کلمات دیگر: