کلمه جو
صفحه اصلی

دیباه

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - نوعی پارچه ابریشمین رنگین ۲ - دیدار زیبا روی صورت جمیل . یا دیبای پخته در پخته دیبایی که هیچ یک از تار و پودش خام نباشد .

لغت نامه دهخدا

دیباه. ( اِ ) دیبه. دیبا. دیباج. نوعی از قماش گرانمایه است. ( برهان ). مزیدعلیه دیبا. ( غیاث ). همان دیبا و آن جامه ای است ابریشمین که آن را دیبا نیز گویند و تعریبش دیباج است. ( شرفنامه منیری ). نوعی از قماش گرانبها و زردار. قماش از حریر الوان. ( ناظم الاطباء ) :
تابه دیماه شود کوه برنگ مصحف
تا بنوروز شود دشت برنگ دیباه.
فرخی.
ای سیاوخش بدیدار، به روم از پی فال
صورت روی تو بافند همی بر دیباه.
فرخی.
کنون چنان شدم از برکت سخاش که من
بناز پوشم توزی و صدره دیباه.
فرخی.
چرا دو چشم تو دیبای لعل پوش شده ست
اگر نپوشند ای دوست زاهدان دیباه.
مسعودسعد.
از کرم پدید آید بی آگهی کرم
چندین قصب و اطلس و خر و بز و دیباه.
سوزنی.
و رجوع به دیبا و دیباج شود.


کلمات دیگر: