کلمه جو
صفحه اصلی

منجل

عربی به فارسی

کارد بزرگ و سنگين , داس , با داس بردن , درو کردن


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - آلتی که بوسیله آن گیاه را درو کنند داس جمع : مناجل . ۲ - سنانی که زخم فراخ وارد آورد. ۳ - کشت در هم پیچیده . ۴ - تیر بزرگ سوراخ داری که از سوراخهای آن زنجیرهایی را - که بدانها سنگهای بزرگ آویزان کرده اند - می گذرانند و آنرا برای آزمایش زور و قوت بکار برند
جای انداختن چیزی باشد .

فرهنگ معین

(مِ جَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - ابزاری که با آن گیاه را درو کنند، داس . ج . مناجل . ۲ - نیزه ای که زخم فراخ وارد آورد. ۳ - کشت درهم پیچیده .

لغت نامه دهخدا

منجل. [ م ِ ج َ ] ( ع اِ ) داس. ج ، مناجل. ( مهذب الاسماء )( آنندراج ). داس و ابزاری که بدان درو می کنند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). مِحصَد. مِقضَب. مِقضاب. مِحطَب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
تا بود ابلق زمان در تک
تا شود منجل هلال مجن
تو همی شیرگیر و خصم تو گور
تو فنک پوش و دشمن تو کفن.
جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان چ وحید دستگردی ص 290 و 291 ).
وقت بدرودن گه منجل زدن
روز پاداش آمد و پیدا شدن.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 404 ).
سینه پرآتش مرا چون منقل است
کشت کامل گشت و وقت منجل است.
مولوی ( ایضاً ص 413 ).
|| ( ص ) نیزه فراخ جراحت. ( مهذب الاسماء ). سنان فراخ زخم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). سنانی که زخم فراخ واردمی کند. ( ناظم الاطباء ). || کشت درهم پیچیده. || مرد بسیارفرزند. || شتر که سماروغ و جز آن را به سپل خود براندازد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || شتربان حاذق. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) چیزی که بدان لوح کودکان را پاک کنند. ( از اقرب الموارد ). || چیزی که بدان کودکان تخته را پاک کنند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

منجل. [ ] ( ع اِ ) نوعی پرنده. ( دزی ج 1 ص 7 ).

منجل. [ م ِ ج َ ] ( اِ ) به معنی کشکنجیر است و آن چیزی باشد که به کشیدن آن آرزوی کمان کشیدن حاصل شود. ( برهان ) ( آنندراج ). تیر کلان سوراخ داری که از سوراخهای آن زنجیرهایی را که بدانها سنگهای بزرگ آویزان کرده اند، می گذرانند و آن را در آزمایش زور و قوت به کار می برند. ( ناظم الاطباء ).

منجل. [ م َ ج َ ] ( ع اِ ) جای انداختن چیزی باشد. ( غیاث ). رجوع به منجلاب شود.

منجل . [ ] (ع اِ) نوعی پرنده . (دزی ج 1 ص 7).


منجل . [ م َ ج َ ] (ع اِ) جای انداختن چیزی باشد. (غیاث ). رجوع به منجلاب شود.


منجل . [ م ِ ج َ ] (اِ) به معنی کشکنجیر است و آن چیزی باشد که به کشیدن آن آرزوی کمان کشیدن حاصل شود. (برهان ) (آنندراج ). تیر کلان سوراخ داری که از سوراخهای آن زنجیرهایی را که بدانها سنگهای بزرگ آویزان کرده اند، می گذرانند و آن را در آزمایش زور و قوت به کار می برند. (ناظم الاطباء).


منجل . [ م ِ ج َ ] (ع اِ) داس . ج ، مناجل . (مهذب الاسماء)(آنندراج ). داس و ابزاری که بدان درو می کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مِحصَد. مِقضَب . مِقضاب . مِحطَب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
تا بود ابلق زمان در تک
تا شود منجل هلال مجن
تو همی شیرگیر و خصم تو گور
تو فنک پوش و دشمن تو کفن .
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 290 و 291).
وقت بدرودن گه منجل زدن
روز پاداش آمد و پیدا شدن .

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 404).


سینه پرآتش مرا چون منقل است
کشت کامل گشت و وقت منجل است .

مولوی (ایضاً ص 413).


|| (ص ) نیزه ٔ فراخ جراحت . (مهذب الاسماء). سنان فراخ زخم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). سنانی که زخم فراخ واردمی کند. (ناظم الاطباء). || کشت درهم پیچیده . || مرد بسیارفرزند. || شتر که سماروغ و جز آن را به سپل خود براندازد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شتربان حاذق . (از اقرب الموارد). || (اِ) چیزی که بدان لوح کودکان را پاک کنند. (از اقرب الموارد). || چیزی که بدان کودکان تخته را پاک کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. [جمع: مناجل] ابزاری که با آن گیاه را درو کنند، داس.
۲. گیاه و سبزۀ درهم پیچیده.

دانشنامه عمومی

منجل (روستا). منجل به عربی ( المِنجلَ )، روستایی است در عزلهٔ (بنی قیس خیاب)، در ناحیهٔ (یریم)، در وادی الشرقی، از توابع استان لَحِج در کشور یمن در شبه جزیره عربستان.
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت آن (۹۷۵) نفر (۱۹ خانوار) می باشد.

واژه نامه بختیاریکا

( مَنجل ) وسیله ای شبیه داس اما بزرگتر از آن جهت دروی محصولات آبی مانند یونجه و شبدر

پیشنهاد کاربران

Manjal مَنجَل در زبان بلوچی به معنای دیگ است

دیگ در زبان ملکی گالی ( زبان بومیان رشته کوه مکران در جنوب شرق کشور )


کلمات دیگر: