کلمه جو
صفحه اصلی

منظره


مترادف منظره : تماشاگاه، چشم انداز، منظر، نظرانداز، نظرگاه، نما

برابر پارسی : چشم انداز، دورنما، دیدگاه

فارسی به انگلیسی

view, sight, landscape, scenery, spectacle, appearance


landscape, outlook, perspective, prospect, scene, scenery, sight, spectacle, view, vista, appearance

landscape, outlook, perspective, prospect, scene, scenery, sight, spectacle, view, vista


فارسی به عربی

بصر , رویة , فرصة , مشهد , منظر , منظر طبیعی , منظور , وجهة النظر

مترادف و متضاد

تماشاگاه، چشم‌انداز، منظر، نظرانداز، نظرگاه، نما


object (اسم)
شیی ء، هدف، مقصود، کالا، چیز، مفعول، موضوع، منظره، شیء، شیی

vision (اسم)
بینایی، الهام، خیال، بصیرت، تصور، دید، وحی، منظره، رویا

sight (اسم)
بینایی، نظر، هدف، منظر، دیدگاه، جلوه، قیافه، چشم، دید، بینش، منظره، تماشا، باصره، قدرت دید، الت نشانه روی

view (اسم)
قضاوت، نظر، نما، عقیده، دید، چشم انداز، منظره، نظریه

prospect (اسم)
پیش بینی، انتظار، چشم انداز، منظره، دور نما، امید انجام چیزی

perspective (اسم)
بینایی، منظر، روشن بینی، دید، مال اندیشی، چشم انداز، منظره، لحاظ، جنبه فکری، سعه نظر، مناظر و مرایا، تجسم شی، خطور فکر

picture (اسم)
وصف، صورت، رسم، سینما، تصور، تصویر، عکس، تمثال، منظره، نگار

scene (اسم)
صحنه، چشم انداز، منظره، پرده جزء صحنه نمایش، جای وقوع

outlook (اسم)
مرام، چشم داشت، چشم انداز، منظره، دور نما، نظریه

scenery (اسم)
صحنه سازی، چشم انداز، منظره

landscape (اسم)
چشم انداز، منظره، خاکبرداری وخیابان بندی کردن، دور نما

spectacle (اسم)
نمایش، منظره، تماشا

فرهنگ فارسی

جای نگریستن ونظرانداختن، چشم انداز، دورنما
( اسم ) ۱ - محل نظر جای نگریستن . ۲ - آنچه برابر چشم واقع شود چشم انداز . ۳ - دور نمایی از درختان جنگل کوه دریا کارخانه ده شهر و غیره. ۴ - روزن : [ درین حالت عین الحیاه و شریفه هر دو بر بام ایوان رسیدند از بالای منظره بشیب نگاه کردند . ] ( داراب نامه . چا . دکتر . صفا ۱۴۵:۱ )
نظر . یا جای نگریستن خوش آیند باشد یا بد نما .

← دید 2


فرهنگ معین

(مَ ظَ رَ یا رِ ) [ ع . منظرة ] (اِ. ) جای نگریستن ، چشم انداز.

لغت نامه دهخدا

( منظرة ) منظرة. [ م ِ ظَ رَ ] ( ع اِ ) عینک. ( ناظم الاطباء ).

منظرة. [ م َ ظَ رَ ] ( ع مص ) نظر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به نظر شود. || ( اِ ) جای نگریستن ، خوش آیند باشد یا بدنما. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). هر چیز که بدان بنگرند خوش آیند باشد یا بدنما. ( از اقرب الموارد ). || جای دیده بان. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || قومی که به سوی چیزی نگران باشند. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).گروهی که به سوی چیزی بنگرند. ( از اقرب الموارد ).
منظره. [ م َ ظَ رَ / رِ ] ( از ع ، اِ ) منظرة. رجوع به منظرة شود. || کوشک. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). خانه بر طبقه برین.خانه بر بلندی. قسمت مرتفع از قصر و کاخی چون ایوان بی در. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ). منظر :
ای منظره و کاخ برآورده به خورشید
تا گنبد گردان بکشیده سر ایوان.
دقیقی.
جایی در او چو منظره عالی کنم
جایی فراخ و پهن چو میدان کنم.
ناصرخسرو.
مگر روزی شاه شمیران بر منظره نشسته بود و بزرگان پیش او. ( نوروزنامه ).
درون منظره وهم تست بیش از عقل
برون کنگره مجد تست قصر قصور.
کمال الدین اسماعیل ( دیوان چ بحرالعلومی ص 376 ).
ای تن از حجره دل رخت هوس بیرون نه
تا دلت منظره رحمت یزدان گردد.
کمال الدین اسماعیل ( ایضاً ص 8 ).
بود اندر منظره شه منتظر
تا ببیند آنچه بنمودند سر.
مولوی.
رجوع به منظر شود.
- چارم ( چهارم ) منظره ؛ فلک چهارم :
برده به چارم منظره مهره برون از ششدره
نزل جهان را از بره صد خوان نو پرداخته.
خاقانی.
|| چشم انداز. دورنما. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). دورنمایی از صحنه های طبیعت همچون کوه و جنگل و باغ و روستا.

منظره . [ م َ ظَ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) منظرة. رجوع به منظرة شود. || کوشک . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). خانه بر طبقه ٔ برین .خانه بر بلندی . قسمت مرتفع از قصر و کاخی چون ایوان بی در. (از یادداشت مرحوم دهخدا). منظر :
ای منظره و کاخ برآورده به خورشید
تا گنبد گردان بکشیده سر ایوان .

دقیقی .


جایی در او چو منظره عالی کنم
جایی فراخ و پهن چو میدان کنم .

ناصرخسرو.


مگر روزی شاه شمیران بر منظره نشسته بود و بزرگان پیش او. (نوروزنامه ).
درون منظره ٔ وهم تست بیش از عقل
برون کنگره ٔ مجد تست قصر قصور.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 376).
ای تن از حجره ٔ دل رخت هوس بیرون نه
تا دلت منظره ٔ رحمت یزدان گردد.

کمال الدین اسماعیل (ایضاً ص 8).


بود اندر منظره شه منتظر
تا ببیند آنچه بنمودند سر.

مولوی .


رجوع به منظر شود.
- چارم (چهارم ) منظره ؛ فلک چهارم :
برده به چارم منظره مهره برون از ششدره
نزل جهان را از بره صد خوان نو پرداخته .

خاقانی .


|| چشم انداز. دورنما. (یادداشت مرحوم دهخدا). دورنمایی از صحنه های طبیعت همچون کوه و جنگل و باغ و روستا.

منظرة. [ م َ ظَ رَ ] (ع مص ) نظر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نظر شود. || (اِ) جای نگریستن ، خوش آیند باشد یا بدنما. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). هر چیز که بدان بنگرند خوش آیند باشد یا بدنما. (از اقرب الموارد). || جای دیده بان . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || قومی که به سوی چیزی نگران باشند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).گروهی که به سوی چیزی بنگرند. (از اقرب الموارد).


منظرة. [ م ِ ظَ رَ ] (ع اِ) عینک . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

جای نگریستن و نظر انداختن، چشم انداز، دورنما.

فرهنگ فارسی ساره

چشم انداز


فرهنگستان زبان و ادب

[عمومی] ← دید 2

واژه نامه بختیاریکا

تی وَن؛ هوگو

پیشنهاد کاربران

جلوه گاه

دورنما

دور دست، چیره دست

"منظر"و"منظره" واژگان عربی هستند . ومنظر برریتم مفعل
هست . منظره برریتم مفعله هست . ریشه ی هردو "ن"ظ"ر"
هست . یعنی محلی یا جایی که ان را تماشا بکنن یا بادقت
ببینن . حالا می خواهد موجب ناراحتی بشه یا خوشحالی . برا
همین در عربی اسم مکان هست . وچون تماشا کردن یا بادقت
دیدن یک محلی در زمان مشخصی رخ می دهد . براهمین در
عربی اسم زمان نیز هست . جمع:مناظر برریتم مفاعل .

تماشاگاه، چشم انداز، منظر، نظرانداز، نظرگاه، نما، دورنما، دیدگاه

در باره چشم اندازه که در زبان آلمانی به آن Landschaft می گویند به یاد نوشته ایی از Heinrich Heine نویسنده و چامه سرای آلمانی افتادم ایشان که بیشتر زندگانی خود را در پاریس گذرانده می نویسد: // خدای نازنین ( دوست داشتنی ) هنگامیکه سهش یا شور یکنواختی و خستگی می کند پنجره را می گشاید و ژرف به بلوار های پاریس نگاه می کند\\. با آن می خواهد بگوید که زیبایی چیزی است که خستگی و یکنواختی را می زداید.
Goethe هم می گوید:\\ آدمی گاهی به این نیاز دارد که به آهنگی گوش دهد چشم انداز زیبایی را و یا کاری از یک نخشگر ببیند//. ما تنها آنچه زیباست به آن نگاه می کنیم و آنچه بد است از آن دیده بر می دوزیم. در همه جا زیبایی هست. مدتی در یکی از دانشگاههای آلمان دستیار یک پرفسور بودم. او که به کشور ما گردش کرده بود به من می گفت: که کشور زیبایی دارید! از دوران کودکی می دانم. گاه نزدیکان ما از پایتخت برای پیک نیک به گهر از زیبا ترین دریاچه های ایران که در نزدیکی دورود ( استان لرستان ) است و آنرا فیروزه ایی بر دامن اشترانکوه می نامند می رفتند و روزها برای ما از آنچه گذرانده اند می گفتند. در باره آن نیازی نیست که بنویسم چون امروز آدمی که آنرا homo digitalis می شود نامید همه چیز را خود در اینترنت پیدا می کند و می خواند. گهر یک نمونه از جاهای زیبا در کشور مان است. در اروپا چقدر زیبایی هست و روز های می توان در باره آنها نوشت.


کلمات دیگر: