کلمه جو
صفحه اصلی

منتخب


مترادف منتخب : انتخاب شده، برگزیده، زبده، صفوت، گزیده، مندوب، نخبه، نقاوه

متضاد منتخب : انتصابی

برابر پارسی : برگزیده، بهینه

فارسی به انگلیسی

adoptive, choice, chosen, elect, pick, picked, picking, select

elected


elector, chooser


فارسی به عربی

اختیار , مختار

عربی به فارسی

برگزيدن , انتخاب کردن , برگزيده منتخب


مترادف و متضاد

elect (اسم)
منتخب

chosen (صفت)
برگزیده، منتخب

elected (صفت)
منتخب

selected (صفت)
منتخب، سوا کرده

انتخاب‌شده، برگزیده، زبده، صفوت، گزیده، مندوب، نخبه، نقاوه ≠ انتصابی


فرهنگ فارسی

برگزیننده، انتخاب کننده، انتخاب شده، برگزیده
( اسم ) برگزیننده انتخاب کننده جمع : منتخبین .

فرهنگ معین

(مُ تَ خَ ) [ ع . ] (اِمف . ) برگزیده شده .

لغت نامه دهخدا

منتخب. [ م ُ ت َ خ َ ] ( ع ص ) برگزیده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). برگزیده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). مختار. ( اقرب الموارد ). گزیده. بگزیده. گزین. دست گزین. انتخاب گشته. خیاره. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
ز فرزانگی رای تو منتخب
وز آزادگی رسم تو مختصر.
عنصری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 45 ).
آفتاب مهتران دهر ابومنصور کوست
از کریمان اختیار و از سواران منتخب.
قطران ( دیوان چ محمد نخجوانی ص 33 ).
از معالی هست کردارت همیشه منتخب
وز معانی هست گفتارت همیشه مستفاد.
امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 190 ).
فکرت بنده چو معنی خوش آورد به دست
طبع زودش بر مدح تو کند منتخبی.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 321 ).
مقام منتخبان است و مقصد احرار
مخیم فضلا و مکان اعیان است.
عبدالواسع جبلی ( دیوان چ صفا ج 1 ص 63 ).
تا در جهان معاقبت روز و شب بود
گردون مطیع صدر اجل منتخب بود.
عبدالواسع جبلی ( ایضاً ج ص 78 ).
گرچه شیبان در عرب بود از امیران معتبر
ور چه مهران در عجم بود از بزرگان منتخب.
عبدالواسع جبلی ( ایضاً ص 33 ).
چون هوا تاری شد از ابر سیاه تندباد
چون زمین خالی شد از گلهای خوب منتخب.
عبدالواسع جبلی ( ایضاً ص 34 ).
بی تو ترتیب شب و روز و مه و سال مباد
که ز سرجمله آن مدت تو منتخب است.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 51 ).
در سمر گفتند هر دو منتخب
سرگذشت نیک و بد تا نیم شب.
مولوی.
مشتغل ماندند قوم منتخب
روز رفت و شد زمان ثلث شب.
مولوی.
شیخ الاسلام در «عوارف » از آن جمله منتخبی آورده و در این مختصر از آن منتخب ، نبذی و شطری انتخاب کرده شد. ( مصباح الهدایه چ همایی 327 ).
- منتخب گشتن ؛ برگزیده شدن :
آزادگی ز سیرت او گشت منتخب
فرزانگی ز همت او گشت معتبر.
عبدالواسع جبلی ( دیوان چ صفا ج 1 ص 188 ).
|| رجل منتخب ؛ مرد بددل و مرد عقل رفته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مرد ترسوی عقل رفته. و مؤنث آن منتخبة است. ج ، منتخبات. ( از اقرب الموارد ).

منتخب. [ م ُ ت َ خ ِ ] ( ع ص ) برگزیننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). آنکه برمی گزیند و پسند می کند بهترین چیزی را. ( ناظم الاطباء ). || بیرون کشنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

منتخب . [ م ُ ت َ خ َ ] (ع ص ) برگزیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برگزیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). مختار. (اقرب الموارد). گزیده . بگزیده . گزین . دست گزین . انتخاب گشته . خیاره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز فرزانگی رای تو منتخب
وز آزادگی رسم تو مختصر.

عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 45).


آفتاب مهتران دهر ابومنصور کوست
از کریمان اختیار و از سواران منتخب .

قطران (دیوان چ محمد نخجوانی ص 33).


از معالی هست کردارت همیشه منتخب
وز معانی هست گفتارت همیشه مستفاد.

امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 190).


فکرت بنده چو معنی خوش آورد به دست
طبع زودش بر مدح تو کند منتخبی .

سنائی (دیوان چ مصفا ص 321).


مقام منتخبان است و مقصد احرار
مخیم فضلا و مکان اعیان است .
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 63).
تا در جهان معاقبت روز و شب بود
گردون مطیع صدر اجل منتخب بود.

عبدالواسع جبلی (ایضاً ج ص 78).


گرچه شیبان در عرب بود از امیران معتبر
ور چه مهران در عجم بود از بزرگان منتخب .

عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 33).


چون هوا تاری شد از ابر سیاه تندباد
چون زمین خالی شد از گلهای خوب منتخب .

عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 34).


بی تو ترتیب شب و روز و مه و سال مباد
که ز سرجمله ٔ آن مدت تو منتخب است .

انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 51).


در سمر گفتند هر دو منتخب
سرگذشت نیک و بد تا نیم شب .

مولوی .


مشتغل ماندند قوم منتخب
روز رفت و شد زمان ثلث شب .

مولوی .


شیخ الاسلام در «عوارف » از آن جمله منتخبی آورده و در این مختصر از آن منتخب ، نبذی و شطری انتخاب کرده شد. (مصباح الهدایه چ همایی 327).
- منتخب گشتن ؛ برگزیده شدن :
آزادگی ز سیرت او گشت منتخب
فرزانگی ز همت او گشت معتبر.

عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 188).


|| رجل منتخب ؛ مرد بددل و مرد عقل رفته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مرد ترسوی عقل رفته . و مؤنث آن منتخبة است . ج ، منتخبات . (از اقرب الموارد).

منتخب . [ م ُ ت َ خ َ] (اِخ ) میر روح اﷲ. از شعرای کشمیر بود. از اوست :
مبین ای بوالهوس بر چهره ٔ زردم به چشم کم
که من خود را به اکسیر محبت کیمیا کردم .

(از قاموس الاعلام ترکی ).



منتخب . [ م ُ ت َ خ ِ ] (ع ص ) برگزیننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). آنکه برمی گزیند و پسند می کند بهترین چیزی را. (ناظم الاطباء). || بیرون کشنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

انتخاب شده، برگزیده.

فرهنگ فارسی ساره

برگزیده


واژه نامه بختیاریکا

تیر؛ گُل گِر
گُل بیز؛ تیربگر

پیشنهاد کاربران

این واژه تازى ( اربى ) است و برابرهاى پارسى آن اینهاست: گُزینیک Gozinik ( پهلوى: ویزینیک : منتخب ، گزینش شده ) ، چیتک Chitak ( پهلوى: منتخب ، چیده شده ) ، پدویزین Padvizin ( پهلوى: منتخب، گُزیده ، ممتاز ) ، گُزیده Gozideh ، پدچین Padchin ( پهلوى: منتخب، چینش شده ) ،
دُشیک Doshik ( پهلوى: منتخب ، محبوب، معشوق ) ، پراویک Peravik ( پراو Perav از سنسکریت: پْراوْر Pravr = انتخاب + ایک پسوند مفعولى: منتخب ) آهیوپیک Ahyupik ( آهیوپ Ahyup از سنسکریت: آبْهیوپَگَم= انتخاب + ایک پسوند مفعولى : منتخب ) سَموهاریک Samuharik ( سَموهار Samuhar
از سنسکریت: سَمودهارَ= انتخاب + ایک پسوند مفعولى:منتخب )

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
پراویک prãvik ( پراو از سنسکریت: پْراوْر prãvr = انتخاب + پسوند «یک» )
آهیوپیک ( آهیوپ از سنسکریت: آبْهیوپَگَم= انتخاب + «یک» )
سَموهاریک ( سَموهار از سنسکریت: سَمودهارَ= انتخاب + «یک» )


کلمات دیگر: