بعضی نوشته اند که آواز آب که از خشت انداختن بر می آید .
ملق
فرهنگ فارسی
بعضی نوشته اند که آواز آب که از خشت انداختن بر می آید .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
ملق. [ م َ ل َ ] ( ع مص ) برآمدن خاتم از انگشت. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). برآمدن انگشتری از انگشت. ( از ناظم الاطباء ). چرخیدن وتکان خوردن انگشتری در انگشت از گشادی آن. ( از اقرب الموارد ). || چاپلوسی کردن. ( المصادر زوزنی ). چاپلوسی و دوستی و نرمی بسیار کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دوستی کردن و مهربانی نمودن و نرمی بسیار و چاپلوسی نمودن. ( از ناظم الاطباء ) :
جز مگر مرغی که حزمش داد حق
تا نگردد گیج ازآن دانه ملق.
ملق . [ م َ ] (ع مص ) ستردن . (المصادر زوزنی ). محو و پاک کردن . (از منتهی الارب ). محو و نابود کردن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به عصا زدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). با چوب دستی زدن . (از ناظم الاطباء). با عصا یا تازیانه زدن . (از اقرب الموارد). || شستن جامه . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء): ملق الثوب والاناء؛ شست جامه و ظرف را. (از اقرب الموارد). || مکیدن شیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مکیدن بچه شیر مادر را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شیر خوردن شتر بچه . (تاج المصادربیهقی ). || سخت رفتن و بسیار سیر نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گاییدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || نرم کردن . (از اقرب الموارد). || زدن . و گویند: ملقه ملقات ؛ اذا ضربه . || زدن خرزمین را با سمهای خود. || بیرون ریختن آنچه در دست است و حبس نکردن آن . (از اقرب الموارد).
جز مگر مرغی که حزمش داد حق
تا نگردد گیج ازآن دانه ٔ ملق .
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 141).
|| به زبان بخشیدن نه به دل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بخشش به زبان نه به دل و در حدیث است : لیس من خلق المؤمن الملق . (از معجم متن اللغة). || عشق ریایی که بر زبان باشد و در دل نباشد. (از دزی ج 2 ص 613). || تیز و تند دویدن اسب . (ناظم الاطباء). || (اِ) زمین هموار. (منتهی الارب ) (غیاث )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سبزه ٔ نرم و نازک و زودروینده . مَلَقة یکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کمر کوه که نرم و چسبیده به کوه باشد. واحد آن ملقة. (از اقرب الموارد). || دعا. و گویند: ایاک ادعو فتقبل ملقی ؛ یعنی دعائی و تضرعی . (از اقرب الموارد).
ملق . [ م َ ل ِ ] (ع ص ) مرد به زبان بخشنده نه به دل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه به زبان بخشد نه به دل . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنکه به زبان چاپلوسی کند و در دل اخلاصی نداشته باشد. (غیاث ). چاپلوس . متملق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || سست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ضعیف . (از اقرب الموارد). || اسب که به رفتار وی اعتماد نتوان کرد. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اسب تیز دونده . (منتهی الارب ) (آنندراج ): فرس ملق ؛ اسب تیز و تند دونده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ملق . [ م ُ ل ُ ] (اِ صوت ) بعضی نوشته اند که آواز آب که از خشت انداختن برمی آید. (غیاث ).
فرهنگ عمید
دانشنامه اسلامی
(بروزن فلس) فقر. اصل آن به معنی نرمی است که فقر انسان را نرم و ذلیل میکند. اِمْلاق نیز به معنی فقر وبی چیزی است . همینطور است آیه 31 از سوره اسراء. یعنی: فرزندان خویش را از ترس فقر و گرسنگی نکشید شما و آنها را ما روزی میدهیم. هر دو آیه صریح اند دراینکه عرب از ترس فقر و گرسنگی فرزندان خویش را میکشتند، در آیه دیگری آمده . این آیه شامل مطلق کشتن اولاد است خواه از برای عار باشد چنانکه در زنده به گور کردن دختران و خواه برای فقر. در نهج البلاغه حکمت 258 فرموده: «اِذا اَمْلَقْتُمْ فَتاجِرُوالله بِالصَّدَقَةِ» چون فقیر شدید با خدا با صدقه معامله کنید صدقه بدهید تاخدا توانگرتان کند. املاق فقط دوبار در قرآن آمده است.
واژه نامه بختیاریکا
( ملّق ) سَرگُمبَلی