کلمه جو
صفحه اصلی

ملق

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) دوستی و مهربانی بدروغ چاپلوسی . ۲ - ( اسم ) زمین هموار . ۳ - سبزه نرم و نازک .
بعضی نوشته اند که آواز آب که از خشت انداختن بر می آید .

فرهنگ معین

(مَ لَ ) [ ع . ] ۱ - (اِمص . ) دوستی و مهربانی به دروغ و چاپلوسی . ۲ - (اِ. ) زمین هموار. ۳ - سبزة نرم و نازک .

لغت نامه دهخدا

ملق. [ م َ ] ( ع مص ) ستردن. ( المصادر زوزنی ). محو و پاک کردن. ( از منتهی الارب ). محو و نابود کردن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || به عصا زدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). با چوب دستی زدن. ( از ناظم الاطباء ). با عصا یا تازیانه زدن. ( از اقرب الموارد ). || شستن جامه. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ): ملق الثوب والاناء؛ شست جامه و ظرف را. ( از اقرب الموارد ). || مکیدن شیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مکیدن بچه شیر مادر را. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). شیر خوردن شتر بچه. ( تاج المصادربیهقی ). || سخت رفتن و بسیار سیر نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || گاییدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ). || نرم کردن. ( از اقرب الموارد ). || زدن. و گویند: ملقه ملقات ؛ اذا ضربه. || زدن خرزمین را با سمهای خود. || بیرون ریختن آنچه در دست است و حبس نکردن آن. ( از اقرب الموارد ).

ملق. [ م َ ل َ ] ( ع مص ) برآمدن خاتم از انگشت. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). برآمدن انگشتری از انگشت. ( از ناظم الاطباء ). چرخیدن وتکان خوردن انگشتری در انگشت از گشادی آن. ( از اقرب الموارد ). || چاپلوسی کردن. ( المصادر زوزنی ). چاپلوسی و دوستی و نرمی بسیار کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دوستی کردن و مهربانی نمودن و نرمی بسیار و چاپلوسی نمودن. ( از ناظم الاطباء ) :
جز مگر مرغی که حزمش داد حق
تا نگردد گیج ازآن دانه ملق.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 141 ).
|| به زبان بخشیدن نه به دل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بخشش به زبان نه به دل و در حدیث است : لیس من خلق المؤمن الملق. ( از معجم متن اللغة ). || عشق ریایی که بر زبان باشد و در دل نباشد. ( از دزی ج 2 ص 613 ). || تیز و تند دویدن اسب. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) زمین هموار. ( منتهی الارب ) ( غیاث )( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سبزه نرم و نازک و زودروینده. مَلَقة یکی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || کمر کوه که نرم و چسبیده به کوه باشد. واحد آن ملقة. ( از اقرب الموارد ). || دعا. و گویند: ایاک ادعو فتقبل ملقی ؛ یعنی دعائی و تضرعی. ( از اقرب الموارد ).

ملق . [ م َ ] (ع مص ) ستردن . (المصادر زوزنی ). محو و پاک کردن . (از منتهی الارب ). محو و نابود کردن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به عصا زدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). با چوب دستی زدن . (از ناظم الاطباء). با عصا یا تازیانه زدن . (از اقرب الموارد). || شستن جامه . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء): ملق الثوب والاناء؛ شست جامه و ظرف را. (از اقرب الموارد). || مکیدن شیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مکیدن بچه شیر مادر را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شیر خوردن شتر بچه . (تاج المصادربیهقی ). || سخت رفتن و بسیار سیر نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گاییدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || نرم کردن . (از اقرب الموارد). || زدن . و گویند: ملقه ملقات ؛ اذا ضربه . || زدن خرزمین را با سمهای خود. || بیرون ریختن آنچه در دست است و حبس نکردن آن . (از اقرب الموارد).


ملق . [ م َ ل َ ] (ع مص ) برآمدن خاتم از انگشت . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). برآمدن انگشتری از انگشت . (از ناظم الاطباء). چرخیدن وتکان خوردن انگشتری در انگشت از گشادی آن . (از اقرب الموارد). || چاپلوسی کردن . (المصادر زوزنی ). چاپلوسی و دوستی و نرمی بسیار کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دوستی کردن و مهربانی نمودن و نرمی بسیار و چاپلوسی نمودن . (از ناظم الاطباء) :
جز مگر مرغی که حزمش داد حق
تا نگردد گیج ازآن دانه ٔ ملق .

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 141).


|| به زبان بخشیدن نه به دل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بخشش به زبان نه به دل و در حدیث است : لیس من خلق المؤمن الملق . (از معجم متن اللغة). || عشق ریایی که بر زبان باشد و در دل نباشد. (از دزی ج 2 ص 613). || تیز و تند دویدن اسب . (ناظم الاطباء). || (اِ) زمین هموار. (منتهی الارب ) (غیاث )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سبزه ٔ نرم و نازک و زودروینده . مَلَقة یکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کمر کوه که نرم و چسبیده به کوه باشد. واحد آن ملقة. (از اقرب الموارد). || دعا. و گویند: ایاک ادعو فتقبل ملقی ؛ یعنی دعائی و تضرعی . (از اقرب الموارد).

ملق . [ م َ ل ِ ] (ع ص ) مرد به زبان بخشنده نه به دل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه به زبان بخشد نه به دل . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنکه به زبان چاپلوسی کند و در دل اخلاصی نداشته باشد. (غیاث ). چاپلوس . متملق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || سست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ضعیف . (از اقرب الموارد). || اسب که به رفتار وی اعتماد نتوان کرد. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اسب تیز دونده . (منتهی الارب ) (آنندراج ): فرس ملق ؛ اسب تیز و تند دونده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


ملق . [ م ُ ل ُ ] (اِ صوت ) بعضی نوشته اند که آواز آب که از خشت انداختن برمی آید. (غیاث ).


فرهنگ عمید

تملق، چاپلوسی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۲(بار)
(بروزن فلس) فقر. اصل آن به معنی نرمی است که فقر انسان را نرم و ذلیل می‏کند. اِمْلاق نیز به معنی فقر وبی چیزی است . همینطور است آیه 31 از سوره اسراء. یعنی: فرزندان خویش را از ترس فقر و گرسنگی نکشید شما و آنها را ما روزی می‏دهیم. هر دو آیه صریح اند دراینکه عرب از ترس فقر و گرسنگی فرزندان خویش را می‏کشتند، در آیه دیگری آمده . این آیه شامل مطلق کشتن اولاد است خواه از برای عار باشد چنانکه در زنده به گور کردن دختران و خواه برای فقر. در نهج البلاغه حکمت 258 فرموده: «اِذا اَمْلَقْتُمْ فَتاجِرُوالله بِالصَّدَقَةِ» چون فقیر شدید با خدا با صدقه معامله کنید صدقه بدهید تاخدا توانگرتان کند. املاق فقط دوبار در قرآن آمده است.

واژه نامه بختیاریکا

( مِلِق ) لزج؛ موچ
( ملّق ) سَرگُمبَلی


کلمات دیگر: