( مصدر ) ۱ - پراگندن گرد و غبار : کسی را ندانم که روز نبرد فشاند بر اسب من از باد گرد . ۲ - پاک کردن گرد و غبار زدودن گرد : چون قصه شنید قصد آن کرد کز چهر. گل فشاند آن گرد . ( نظامی )
گرد فشاندن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
گرد فشاندن. [ گ َ ف َ / ف ِ دَ ] ( مص مرکب ) گرد پراکندن :
کسی را ندانم که روز نبرد
فشاند بر اسب من از باد گرد.
چون قصه شنید قصد آن کرد
کز چهره گل فشاند آن گرد.
گرد از رخت آن مسافر میفشاند.
کسی را ندانم که روز نبرد
فشاند بر اسب من از باد گرد.
فردوسی.
|| گرد پاک کردن. زدودن گرد از : چون قصه شنید قصد آن کرد
کز چهره گل فشاند آن گرد.
نظامی.
خانقه خالی شد و صوفی نماندگرد از رخت آن مسافر میفشاند.
مولوی.
کلمات دیگر: