کلمه جو
صفحه اصلی

فراخ شاخ

فرهنگ فارسی

(صفت ) ۱ - جانوری که دارای شاخ بزرگ است ۲ - گاو نر ورزوا : و یک هزار سر فراخ شاخ و دراز گوش و هزار گوسفند بیاوردند .

لغت نامه دهخدا

فراخ شاخ. [ ف َ ] ( اِ مرکب ) گاو.گاو نر. ورزاو. ورزگاو. ( از یادداشت بخط مؤلف ) : سیصد سر اسب و فراخ شاخ و گوسفند. ( جهانگشای جوینی ). حاضران قصه شاخ زدن فراخ شاخ را از او پرسیدند. ( انیس الطالبین ص 137 ). به این مبلغ چهل وهفت دینار فراخ شاخی بگیر و زراعت کن. ( انیس الطالبین ص 99 ).


کلمات دیگر: