غرین
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
غرین. [ غ ِرْ ی َ ] ( ع اِ ) لای سیل آورد، تر باشد یا خشک. لغة فی الغریل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گل و لای که سیل آن را آورد و بر زمین بماند، تر باشد یا خشک. گل رقیق. || اتی بالطِریَن و الغرین ؛ یعنی خشمناک شد. ( از اقرب الموارد ). رجوع به غِریَل شود. || گولی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). حمق. || کف. زبد. ( اقرب الموارد ). || مسکه تازه. ( ناظم الاطباء ).
غرین. [ غ َ ] ( اِ ) این لفظ در صفت شیر واقع می شود پس این لفظ را به غین معجمه خواندن و به معنی شورکننده فهمیدن محض خطاست ، صحیح به عین مهمله است به معنی بیشه و صحرا که در آن شیر ماند. ( المنتخب بنقل غیاث اللغات و آنندراج ). بیشه شیر، و نیز صفت شیر است. ( از فرهنگ شعوری ). دربعض نسخ شاهنامه فردوسی بیت زیر آمده :
به پیش سپهبد بزد بر زمین
نشست از برش همچو شیر غرین.
ولی غلط است. و در فهرست ولف عرین به عین ذکر شده و غرین نیامده است.
غرین . [ غ َ ] (اِ) این لفظ در صفت شیر واقع می شود پس این لفظ را به غین معجمه خواندن و به معنی شورکننده فهمیدن محض خطاست ، صحیح به عین مهمله است به معنی بیشه و صحرا که در آن شیر ماند. (المنتخب بنقل غیاث اللغات و آنندراج ). بیشه ٔ شیر، و نیز صفت شیر است . (از فرهنگ شعوری ). دربعض نسخ شاهنامه ٔ فردوسی بیت زیر آمده :
به پیش سپهبد بزد بر زمین
نشست از برش همچو شیر غرین .
ولی غلط است . و در فهرست ولف عرین به عین ذکر شده و غرین نیامده است .
غرین . [ غ َ ] (ع اِ) به تمام معانی غِریَن است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به غِریَن شود.
غرین . [ غ ِرْ ی َ ] (ع اِ) لای سیل آورد، تر باشد یا خشک . لغة فی الغریل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گل و لای که سیل آن را آورد و بر زمین بماند، تر باشد یا خشک . گل رقیق . || اتی بالطِریَن و الغرین ؛ یعنی خشمناک شد. (از اقرب الموارد). رجوع به غِریَل شود. || گولی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حمق . || کف . زبد. (اقرب الموارد). || مسکه ٔ تازه . (ناظم الاطباء).