کلمه جو
صفحه اصلی

سام


مترادف سام : بیماری، مرض، ناخوشی، ورم، آسم، سرسام، دوار، خیزران، سمی، زهردار، خطرناک، زهرناک ، آتش

متضاد سام : بی زهر، غیرسمی، آب

فارسی به انگلیسی

shem

Shem (the oldest son of Noah)


Sam (Rustam's grandfather)


Shem


عربی به فارسی

ملا لت , خستگي


زهرالود , مضر , موذي , زهردار , سمي , زهري , ناشي از زهر اگيني , زهراگين


فرهنگ اسم ها

اسم: سام (پسر) (فارسی، اوستایی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: sām) (فارسی: سام) (انگلیسی: sam)
معنی: آتش، از شخصیتهای شاهنامه، به معنی سیاه، نام خانواده ای ایرانی، ( اَعلام ) ( در شاهنامه ) ایرانی نواده ی گرشاسب جهان پهلوان پدر زال و جد رستم جهان پهلوان، ( در عبری ) سام به معنی «اسم» و آن نام فرزند ارشد نوح نبی ( ع ) می باشد، که قوم سامی به او منسوب است، ( در اعلام ) جهان پهلوان ایرانی نواده ی گرشاسب جهان پهلوان پدر زال و جد رستم جهان پهلوان، ( در عبری ) سام به معنی 'اسم' است و آن نام فرزند ارشد نوح نبی ( ع ) می باشد، نام پهلوان ایرانی پسر نریمان و پدر زال و جهان پهلوان شاهنامه در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی

(تلفظ: sām) (در اوستایی) به معنی سیاه ؛ نام خانواده‌ای ایرانی ؛ (در اعلام) جهان پهلوان ایرانی نواده‌ی گرشاسب جهان پهلوان پدر زال و جد رستم جهان پهلوان ؛ (در عبری) سام به معنی 'اسم' است و آن نام فرزند ارشد نوح نبی (ع) می باشد.


مترادف و متضاد

inflammation (اسم)
سوزش، التهاب، احتراق، اماس، سام، شعله ور سازی

swelling (اسم)
خیز، ورم، سام

infectious (صفت)
ساری، واگیر، مسری، فاسد کننده، عفونی، سام

pestilential (صفت)
سام، وابسته به طاعون یا افت

صفت ≠ بی‌زهر، غیرسمی


بیماری، مرض، ناخوشی


ورم، آسم


سرسام، دوار


خیزران


سمی، زهردار، خطرناک، زهرناک


۱. بیماری، مرض، ناخوشی
۲. ورم، آسم
۳. سرسام، دوار
۴. خیزران
۵. سمی، زهردار، خطرناک، زهرناک ≠ بیزهر، غیرسمی
۶. آتش ≠ آب


فرهنگ فارسی

نام پسر بزرگ نوح ۴ که نژاد سامی را بدو نسبت دهند . وی با زوجه خود داخل کشتی نوح شد و از طوفان رهایی یافت .
ورم، آماس، مرض، دارای سم، زهردار، زهرناک
( صفت ) ۱ - زهر دار ذوسم . ۲ - سام ابرص .
بستوه آمدن

پسر بزرک نوح


نام پدر بزرگ رستم


← سامانۀ اطلاعات مکانی


فرهنگ معین

[ ع . ] (اِ. ) سبیکة زر و سیم .
[ ع . ] (اِ. ) خیزران (واحد آن سامه ).
(مّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - زهردار، ذوسم . ۲ - سام ابرص .
(اِ. ) ۱ - بیماری . ۲ - ورم .

[ ع . ] (اِ.) سبیکة زر و سیم .


[ ع . ] (اِ.) خیزران (واحد آن سامه ).


(مّ) [ ع . ] (ص .) 1 - زهردار، ذوسم . 2 - سام ابرص .


(اِ.) 1 - بیماری . 2 - ورم .


لغت نامه دهخدا

سام. ( اِ ) آتش ، چه جانوری که در آتش مسکون میشود او را سام اندر میگویند یعنی اندر آتش و سمندر مخفف آن است. ( برهان ) ( آنندراج ) ( غیاث ) ( جهانگیری ). آتش. ( الفاظ الادویه ). این اشتقاق عامیانه است ، چه سمندر مأخوذاز «سالامندرا» یونانی است. رک. سالامندرا و سمندر. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || نام علتی ومرضی است که بعضی آن را ورم دماغی میدانند و سرسام همان است. قال الطبری : هذا الاسم فارسی و تفسیره مرض الرأس و السام عندهم المرض و قال الشیخ هو ورم الرأس. ( برهان ). بمعنی ورم و درد. از اینجاست سرسام بمعنی ورم دماغ. ( غیاث ). ورم و از اینجاست سرسام و برسام یعنی ورم سر و ورم سینه و بدین معنی مخفف آسام است که لغتی است در آماس یا قلب آماس است و آسامه کسی آماس دارد و آسیمه اماله او است و بیان او در لغت آسیمه گذشت. ( رشیدی ). البرسام هو فارسیة و البر هو الصدر و السام هوالورم و المرض و السرسام ایضاً هو فارسیة و السر هوالرأس و السام هوالورم والمرض. ( قانون مقالة الثالثه فی اورام الرأس ص 23 کتاب چ تهران ). صاحب قاموس گوید: سام بفارسی بمعنی بیماری است. چنانکه برسام بمعنی بیماری سینه و سرسام بمعنی بیماری سر : و اگر [ آماس ] اندر غشا باشد که اندرون سینه بدان پوشیده است و سینه را همچون بطانه است یعنی آستری ، آن را برسام گویند یعنی آماس سینه [ از آنکه ] سام آماس است و بر سینه. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- برسام ؛ بیماری سینه.
- سرسام ؛ بیماری سر :
دور از تو سَرِسام بسرسام بمرد
وینک سرسوری بعراق آوردند.
کاتبی ( از لباب الالباب سعید نفیسی ص 762 ).

سام. ( ع اِ ) رگهایی را گویند که از زر و طلا در کان و معدن بهم میرسد. ( برهان ) ( جهانگیری ). رگ زر. ( شرفنامه منیری ). زر ساده ، یعنی زری که زرگری نشده و مسکوک نیز نگشته است. زر و سیم. ( منتهی الارب ). رگ زر و نقره است که بفارسی سام گویند. ( الجماهر بیرونی ص 242 ). رگهای زر در کان. ( منتهی الارب ). || زر طلا. ( برهان ). زرسرخ. ( غیاث ). || مرگ و هلاک. ( غیاث ). مرگ. ( شرفنامه منیری ) ( منتهی الارب ). || بزبان هندی نام کتابی است. ( جهانگیری ). || گوی که بر روی آب گرد آید. || خیزران که درختی است. ( منتهی الارب ).

سام. ( اِ ) در سانسکریت بمعنی حدیث خوش است. ( التفهیم ص 62 ). رجوع به سام بیذ شود.

سام . (اِ) آتش ، چه جانوری که در آتش مسکون میشود او را سام اندر میگویند یعنی اندر آتش و سمندر مخفف آن است . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) (جهانگیری ). آتش . (الفاظ الادویه ). این اشتقاق عامیانه است ، چه سمندر مأخوذاز «سالامندرا» یونانی است . رک . سالامندرا و سمندر. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || نام علتی ومرضی است که بعضی آن را ورم دماغی میدانند و سرسام همان است . قال الطبری : هذا الاسم فارسی و تفسیره مرض الرأس و السام عندهم المرض و قال الشیخ هو ورم الرأس . (برهان ). بمعنی ورم و درد. از اینجاست سرسام بمعنی ورم دماغ . (غیاث ). ورم و از اینجاست سرسام و برسام یعنی ورم سر و ورم سینه و بدین معنی مخفف آسام است که لغتی است در آماس یا قلب آماس است و آسامه کسی آماس دارد و آسیمه اماله ٔ او است و بیان او در لغت آسیمه گذشت . (رشیدی ). البرسام هو فارسیة و البر هو الصدر و السام هوالورم و المرض و السرسام ایضاً هو فارسیة و السر هوالرأس و السام هوالورم والمرض . (قانون مقالة الثالثه فی اورام الرأس ص 23 کتاب چ تهران ). صاحب قاموس گوید: سام بفارسی بمعنی بیماری است . چنانکه برسام بمعنی بیماری سینه و سرسام بمعنی بیماری سر : و اگر [ آماس ] اندر غشا باشد که اندرون سینه بدان پوشیده است و سینه را همچون بطانه است یعنی آستری ، آن را برسام گویند یعنی آماس سینه [ از آنکه ] سام آماس است و بر سینه . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- برسام ؛ بیماری سینه .
- سرسام ؛ بیماری سر :
دور از تو سَرِسام بسرسام بمرد
وینک سرسوری بعراق آوردند.

کاتبی (از لباب الالباب سعید نفیسی ص 762).



سام . (اِ) در سانسکریت بمعنی حدیث خوش است . (التفهیم ص 62). رجوع به سام بیذ شود.


سام . (اِخ ) ابن غیاث الدین غور. از جد غوریان است که بعد از عم زاده پادشاه شد و بعراق رفت . (تاریخ گزیده ص 407). رجوع به حبیب السیر شود.


سام . (اِخ ) ابن نوح علیه السلام . بقول بعضی مورخان پیغمبر مرسل است .اکثر انبیاء و جمیع اهل ایران از تخم اویند و او را شش پسر بود. رجوع به تاریخ گزیده ص 27 شود. سام بن نوح را هفت پسر بود مادر وی عموریه از نسل ادریس (ع ) قوم عاد ازنسل ویند. رجوع به حبیب السیر و رجوع به سام شود.


سام . (اِخ ) از عمال و کسان عمرولیث که خزانه دار عمرو بود و عمرو خزانه ٔ خود را به او سپرده بود. رجوع به شرح احوال رودکی سعید نفیسی ص 372 و 373 شود.


سام . (اِخ ) از قراء غوطه دمشق است . (معجم البلدان ).


سام . (اِخ ) او ارشد اولاد نوح بود که با زوجه ٔ خود در کشتی داخل گشته از هلاک طوفان رهایی یافت و رفتار نیکویی که درباره ٔ پدر بزرگوار خود کرد در سفر پیدایش 9:20 - 27 مذکور است . قوم یهود و آرام و فرس و آشور و عرب از نسل سام میباشند و لغات ایشان را لغات سامیه گویند. (قاموس کتاب مقدس ). پسر نوح است و در عربی نیز بهمین نام خوانند. (برهان ) (آنندراج ). نام پسر نوح است . (غیاث ). نام پسر نوح علیه السلام که بعد از طوفان نوح زنده بود. (شرفنامه ٔ منیری ). نام پسر نوح که پدر عرب است . (منتهی الارب ) :
بی باک و بدخویی که ندانی بگاه خشم
نه نوح را ز سام ونه سام را ز حام .

ناصرخسرو (دیوان چ عبدالرسولی ص 261).


زین در چو درآیی بدان برون شو
درستر چنین گفت نوح با سام .

ناصرخسرو.


بشنو پدرانه ای پسر پندی
این پند که نوح داد سامش را.

ناصرخسرو.


کوس جلالش ز شرق و غرب بجنبید
شکر نوالش ز سام و حام برآید.

خاقانی .


تو جهان خور چو نوح مشکن از آنک
سام بر خیل حام پیروز است .

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 583).


و سیوم میانگی گندم گونانند پسرش را سام . (التفهیم بیرونی ص 195). از سام عجم و عرب آمدند سپیدرویان و مردمان . (سبک شناسی ج 1 ص 369).

سام . (اِخ ) خلف کیقباد. (فهرست ولف ) :
چو به زاد برزین رستم نژاد
چو سام یل از تخمه ٔ کیقباد.

فردوسی .



سام . (اِخ ) رکن الدین . از خانواده های اتابکان یزد است که مادر او دختر امیر علاءالدوله علی بوده . رجوع بتاریخ مغول ص 406 و رجوع به فهرست تاریخ افضل بنام بدایعالازمان فی وقایع کرمان شود.


سام . (اِخ ) عموسام . شخصیت مضحکی است از دموکراسی ایالات متحده ٔآمریکا. نام وی معرف هزل آمیز افراد آمریکایی است .


سام . (اِخ ) گرشاسب به اسم خاندانش سام گرشاسب خوانده شد. (فروردین یشت بندهای 61 و 136). حتی در کتب پهلوی هم گاهی فقط بنام خاندانش (سام ) نامیده شده است . و اکنون او را سام گرشاسب نریمان یا سام نریمان گوئیم . رجوع به مزدیسنای دکتر معین صص 416 و 418 و سام نریمان شود. و گرشاسب در اوستا ساما (سیاه ) نام یک خانواده ٔ ایرانی است . (یسنا 9، 10)(بارتولمه 1571) در روایات پهلوی ما، نام دو تن از دلیران سیستان «سام » است : یکی پدر اثرط که در گرشاسب نامه بصورت «شم » آمده و اصل آن سام است :
ز شم زآن سپس اثرط آمد پدید
وزین هر دو [ از تورک و سم ] شاهی به اثرط رسید.

اسدی (گرشاسب نامه ص 49).


دیگر نواده ٔ گرشاسب و پدر زال . (مزدیسنا ص 413، 417) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نام پدر زال هم هست که جد رستم باشد. (برهان ). نام پدر زال زر که بدستان معروف است . (آنندراج ). نام جد رستم . (غیاث ). رجوع به یکزخم شود :
مرا سام یک زخم از آن خواندند
جهانی برم گوهر افشاندند.
بشد سام یک زخم و بنشست زال
می و مجلس آراست ، بفراشت یال
پسر چون ز مادر براین گونه زاد
نکردند یک هفته برسام یاد.

(از شرفنامه ٔ منیری ).


از بخشش و بخشایش بهرام دگر آمد
از مردمی و مردی سام دگر آمد.

رودکی (احوال و اشعار سعید نفیسی ص 670).


سپه کش چو قارن ، مبارز چو سام
سپه تیغها برکشد از نیام .

فردوسی .


تو پور گو پیلتن رستمی
ز دستان سامی و از نیرمی .

فردوسی .


سام و فریدون کجا شدند نگویی
بهمن و بهرام گور و حیدر و دلدل .

ناصرخسرو (دیوان چ عبدالرسولی ص 258).


تو آن ملک داری که نتوان ستد
ز دست تو دستان دستان سام .

سوزنی .


جمشید سام حشمت سام سپهر سطوت
دارای زال صولت زال زمانه داور.

خاقانی .


ملکت چو ملک سام و سکندرنشان و تو
همسان سام و همسر اسکندر آمده .

خاقانی .


عنان باز پیچان نفس از حرام
بمردی ز رستم گذشتند و سام .

سعدی (بوستان ).


و اندر عهد او زال از مادر بزاد و سام او را بینداخت و بعد حالها سام او را بازآورد. (سبک شناسی ج 2 ص 125).

سام . (اِخ ) نام کوهی است در ماوراءالنهر. (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (جهانگیری ).


سام . (اِخ ) نام کوهی است مر هذیل را. (منتهی الارب ).


سام . (اِخ ) نام یکی از نجبای ایران که معاصر هرمزد بوده . (فهرست ولف ) :
ز شیراز چون سام اسفندیار
ز کرمان چو پیروز گرد سوار.

فردوسی .



سام . (ع اِ) رگهایی را گویند که از زر و طلا در کان و معدن بهم میرسد. (برهان ) (جهانگیری ). رگ زر. (شرفنامه ٔ منیری ). زر ساده ، یعنی زری که زرگری نشده و مسکوک نیز نگشته است . زر و سیم . (منتهی الارب ). رگ زر و نقره است که بفارسی سام گویند. (الجماهر بیرونی ص 242). رگهای زر در کان . (منتهی الارب ). || زر طلا. (برهان ). زرسرخ . (غیاث ). || مرگ و هلاک . (غیاث ). مرگ . (شرفنامه ٔ منیری ) (منتهی الارب ). || بزبان هندی نام کتابی است . (جهانگیری ). || گوی که بر روی آب گرد آید. || خیزران که درختی است . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

دارای سَم؛ زهردار؛ زهرناک.
⟨ سام ابرص: (زیست‌شناسی) [قدیمی] جانوری شبیه چلپاسه؛ ماترنگ؛ ماتورنگ.


۱. ورم، آماس.
۲. مرض.
دارای سَم، زهردار، زهرناک.
* سام ابرص: (زیست شناسی ) [قدیمی] جانوری شبیه چلپاسه، ماترنگ، ماتورنگ.

۱. ورم؛ آماس.
۲. مرض.


دانشنامه عمومی

سام می تواند به موارد زیر اشاره کند:
سام پسر نریمان
سام پسر نوح
عمو سام لقبی برای آمریکا

سام: آﺗﺶ مقدس ،ﺳﻮﮔﻨﺪ، ﭘﯿﻤﺎﻥ از ﺷﺨﺼﯿﺘﻬﺎﻯ ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ، ﻧﺎﻡ ﭘﻬﻠﻮاﻥ اﯾﺮاﻧﯽ ﭘﺴﺮ ﻧﺮﯾﻤﺎﻥ و ﭘﺪر زاﻝ و ﺟﻬﺎﻥ ﭘﻬﻠﻮاﻥ ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ در زﻣﺎﻥ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﭘﯿﺸﺪادﻯ


(اوستایی) سیاه.


دانشنامه آزاد فارسی

(به معنی سیاه) پسر نَریمان و پدر زال. بنا بر روایات ، جهان پهلوانِ مَنوچهر بود. از روایت ها چنین برمی آید که سام بلندپایه ای آزاده بود. چون نوذَر، براثر ستمگری، با شورش مردم روبه رو شد، سام را به یاری خواند. با آمدن سام مردم به او روی آوردند و از او خواستند که شاه ایران شود. سام نپذیرفت و بزرگان را از دشمنی با نوذر برحذر داشت و نوذر را به راه راست آورد. اما کار نوذر بار دیگر سستی گرفت و اَفراسیاب برای نبرد به ایران روی آورد. سام در همین هنگام درگذشت . زال در گوراب اُستودانی برای پدر ساخت . در حالی که ثَعالِبی و مَجمَلُ التَواریخ مرگ سام را در هندوستان می دانند، در متن پهلوی مینوی خرد آمده است که تن سام در دشت پیشانسه نزدیک کوه دماوند است . چون سام به یک ضربت گرز گاوسر خود (به یک زخم ) دشمن را از پای درمی آورد به سام یک زخم معروف بود.

فرهنگستان زبان و ادب

{GIS} [مهندسی نقشه برداری] ← سامانۀ اطلاعات مکانی

گویش مازنی

/saam/ هرم - گرما

۱هرم ۲گرما


پیشنهاد کاربران

همچنین به معنی سخن و حدیث خوش میباشد

سام به معنی آتش و آتش نیز از چهار عنصر اصلی دنیا و مظهر پاکی است

اتش خو، کسی که در شرایط سخت سر سخت تر میشود، و وجودش لازم است.

۱. نامدار، نامی، مشهور.
۲. پهلوان، یل
نام پهلوانی ایرانی در شاهنامه

معنی سام ننی آتش سیاه

سام : سام به معنی آتش .

برسام : برسام به معنای آتش بزرگ .

خدایش اسم خوبی سام

سام یه اسم باکلاس و اصیل ٫ اسم پهلوان شاهنامه

در ریشه شناسی عالمانه ای که دکتر بهمن سرکارتی بیان داشته است سام به معنی چالشگر و کوشا می باشد.

لطفا تحریف نکنید اسم وسام ریشه اسم عربی هست
وسام = به عربی یعنی مدال افتخار
و واژه های مشابه دارد به عربی
وسیم=یعنی خوش صورت و زییا
وساس= شکاک . توهمی

این نام به معنای مرد ، مرد سیاه چهره و خود کلمه ی سیاه میباشد و نامی اصیل ایرانی و بسیار زیبا است


پسر حضرت نوح

آتش, جد رستم. زهر دار و خطرناک, پسر ارشد نوح و جد اول نیمی از دنیا, سیاه

پدر زال. . . آتش. . . . . . . اسمی زیبا و کاملا ایرانی

این اسم معنی خوبی ندارد و به معنی درد بی درمان میباشد . مانند سرسام

سام به معنی مرگ میباشد و به نظر من اسامی بهتری هست برای گذاشتناسم تا این اسمی که انقدر بیخود و پرد دردسر میباشد

به نظرم یعنی شجاع و اسم از شاهنامه و یعنی اتش

سام یک پهلوان نامی ایران بوده یعنی درد ومرض واینا چیه که نوشتین

سام یعنی درخشنده و ریشه ایرانی داره و تو شاهنامه هم اورده شده درد و مرض و سر سام و اینا چیه.

سام پسر حضرت نوح ک با حضرت نوح وارد کشتی شد و پیامبرها از نسل سام هستن . ب معنای داستان خوش هم هست

به نظرم یعنی عشق و اتش دلیل زندگی

سام یعنی استعداد یعنی اقتدار یعنی مرگ یعنی جنگ یعنی انتها یعنی باید بهش بکنی اِتکا

معنای سام شجاعت و پهلوانیه همونطور که در شاهنامه یاد شده ازین صفت شخصیتش،

سام نبی پسر حضرت نوح و جد پیامبر اسلام است یعنی رسالت ازادم و سام به پیامبر ما رسید . سام در شاهنامه جد رستم میباشد که مردی قوی هیکل بوده

سام نام خوبیه امیر سام به معنی پادشاه اتش است

سام یعنی پهلوان نامدار ایران زمین یعنی اتش زیباترین و اصیل ترین اسم پسر ایرانی قسنگتر از اسم سام ندیدم که برا پسرم بذارمش

سام جهان پهلوان ایرانی پهلوان شاهنامه یک اسم اصیل که فردوسی بزرگ توشاهنامه اش جز اسمهای زیبایی که میشداستفاده کردش

سام لقب پسربزرگ نوح بوده، نسبت به دیگر برادرانش زهرناکتر بوده که مشهوربه این لقب شده ( اسم فاعل ازکلمه سم میباشد )

در اول که اسم سام تاریخی هست و جد رستم
دوم همون موضوع نوح و پسر اول نوح هست
سوم اسم لاکچریه
چهارم به معنای اتش قدرت و شجاعت هست
خوبیش هم اینه که اسم خودم سامه

سام: اسم اصیل ایرانی، در شاهنامه پدربزرگ رستم
آتش که مظهر پاکی است
بزرگمرد
پهلوان
سخن نیکو
شنیده خداوند ( مخفف ساموئل )

پی نوشت: دوستانی که هر چی معنی ناخوب رو ردیف کردن در نظر داشته باشید اون واژه مد نظر شما که ریشه عربی هم دارد �سمم� م به تشدید است نه این نام اصیل پارسی.


سام با تلفظ فارسی ربطی به نام عبری و عربی ندارند سام در فارسی معنیش مشخص است و در عبری هم نامی به نام سام نداریم بلکه اصل عبری ان ساموئل میباشد که انهادر خلاصه می گویند سام . اما سام فارسی یک نام اورجینال است که مخفف چیزی نیست و معنی ان چه از لحاظ تاریخی و چه از لحاظ معنایی در ریشه زبان فارسی مشخص است پس این دو را باهم اشتباه نگیرید.

قابل توجه ی اون دوستانی که میگن اسم پسر بزرگ و بد حضرت نوح سام بوده باید عرض کنم مهم نیست اون چه جور آدمی بوده مهم اینه حضرت این اسم و برا فرزندش انتخاب کردن

زیباترین و باکلاس ترین اسمی بود که میتونستم برا پسر پهلوانم بذارم و هر روز با صداکردنش بیشتر و بیشتر غرق شادی و لذت میشم ( خداروشکر )

سام یعتی اتش گرما بخش یعنی پهلوان تکیه گاه ضعفا

یک اسم اصیل کاملأ ایرانی
زهردار و خطرناک
آتش
پسر نوح پیامبر که جانشین پدر شد.
سام نبی ( ع )
پهلوان ایران، جد رستم پهلوان

اگه سام به معنی درد و مرض و مرگه پس چرا حضرت نوح برای پسر خودش انتخاب کرده

سام اسم پهلوان شاهنامه جد رستم و سهراب خیلی اسم قشنگی است برازنده برای یک مرد ایرانی

سام اسم اصیل ایرانی و یه اسم شیک و امروزی خوبی این اسم اینه که هیچ وقت از مد نمیافته مثل اسمایی که یه سری مد میشن بعد از چشم میافتن

سام نه عربیه نه عبری. خاص پارسی. به نظر شماها معنیش سیاه. اتش. زهرناک ولی مطمئنم که اگه اسم اصیل و با مفهومی نبود نجات دهنده زبان پارسی ( فردوسی ) هیچ وقت این نام رو انتخاب نمیکرد

من اسم زیبای سام ( پارسی ) را برای پسرم انتخاب کردم.
و از معانی زیبایی که پیدا کردم بیشتر ( سخن نیکو/کلام خوش ) را برای فرزندم پسندیدم.

آتش سوزان


درخشنده بزرگ شخصیت شاهنامه ای اسم اصیل فارسی اسمی بسیار زیبا و برازنده
اسم پسر م که با افتخار میگم سام

قشنگترین باابهت ترین . واز همه مهمتر اصیل ترین اسم ایرانی که برای پسرم انتخاب کردم و بت افتخار صداش میکنم

سام یکی از پسران نوح در تورات است . وی علاوه بر جانشینی پدر وبزرگی قوم پیامبرزمان خود نیز بود . از نسل این پیامبرالهی انبیای بزرگی به وجودآمدند . مهمترین وبزرگترین آنها حضرت ابراهیم علیه السلام می باشد.

حضرت نوح زمین را بین این سه پسر تقسیم کرد. ( چون کنعان در جریان طوفان نوح به هلاکت رسید ) :
سهمیه سام؛ آنقره اراضی بین دجله و فرات و عراق عرب و عجم و خراسان.
سهمیه حام؛ اراضی مغرب، مصر، سودان، حبشه، هند و سند.
سهمیه یافث؛ اراضی چین و تبت و اراضی مشرق گردید

زیبا . بین المللی . تلفظ ساده . معنی زورمند و پهلوان

یه اسم زیبا وشکیل هم ریشه عربی داره وهم پارسی. عربی چون پسر خلف وخوب حضرت نوح بوده ک با همسرش وارد کشتی نوح میشن ونجات پیدا میکنن وهمسرش در کشتی بچش بدنیا میاد
و فارسیه چون نام یکی از پهلوانان ایرانی بوده ب معنی آتش. قدرتمند. و خطرناک

پادشاه آتش و سخن ور

سام :پسر نَریمان و پدر زال ( از قهرمانان شاهنامه )
دکتر سرامی در مورد شخصیت سام می نویسد : ( ( خصوصیت مهم شخصیت او تدبیر گری است. به یاد بیاوریم که با چه استادی توانسته است میان فرجام منوچهر شاه و مهر فرزند خویش زال به دختری از تبار دشمن هماهنگی ایجاد کند و نیز به یاد بیاوریم چگونه در جنگ گرگساران سپاهی را که تا پریشانی فاصله ای چند هیچ دارد ، به سامان می آورد و. . ) )
( از رنگ گل تا رنج خار، دکتر قدمعلی سرامی، ۱۳۸۳، ص 826. )


کسانی که اسم زیبا و اصیل ایرانی را با معانی بد ترجمه میکنند همان اعرابی هستند که به واق واق سگ میگند پارس. برای خراب کردن نام همیشه جاودان پارس. مگه از فردوسی بزرگتر هم داریم که این نام را تو معجزه دنیا یعنی شاهنامه آورده؟


کلمات دیگر: