مترادف سام : بیماری، مرض، ناخوشی، ورم، آسم، سرسام، دوار، خیزران، سمی، زهردار، خطرناک، زهرناک ، آتش
متضاد سام : بی زهر، غیرسمی، آب
Shem (the oldest son of Noah)
Sam (Rustam's grandfather)
Shem
ملا لت , خستگي
زهرالود , مضر , موذي , زهردار , سمي , زهري , ناشي از زهر اگيني , زهراگين
(تلفظ: sām) (در اوستایی) به معنی سیاه ؛ نام خانوادهای ایرانی ؛ (در اعلام) جهان پهلوان ایرانی نوادهی گرشاسب جهان پهلوان پدر زال و جد رستم جهان پهلوان ؛ (در عبری) سام به معنی 'اسم' است و آن نام فرزند ارشد نوح نبی (ع) می باشد.
صفت ≠ بیزهر، غیرسمی
بیماری، مرض، ناخوشی
ورم، آسم
سرسام، دوار
خیزران
سمی، زهردار، خطرناک، زهرناک
۱. بیماری، مرض، ناخوشی
۲. ورم، آسم
۳. سرسام، دوار
۴. خیزران
۵. سمی، زهردار، خطرناک، زهرناک ≠ بیزهر، غیرسمی
۶. آتش ≠ آب
پسر بزرک نوح
نام پدر بزرگ رستم
← سامانۀ اطلاعات مکانی
[ ع . ] (اِ.) سبیکة زر و سیم .
[ ع . ] (اِ.) خیزران (واحد آن سامه ).
(مّ) [ ع . ] (ص .) 1 - زهردار، ذوسم . 2 - سام ابرص .
(اِ.) 1 - بیماری . 2 - ورم .
کاتبی (از لباب الالباب سعید نفیسی ص 762).
سام . (اِ) در سانسکریت بمعنی حدیث خوش است . (التفهیم ص 62). رجوع به سام بیذ شود.
سام . (اِخ ) ابن غیاث الدین غور. از جد غوریان است که بعد از عم زاده پادشاه شد و بعراق رفت . (تاریخ گزیده ص 407). رجوع به حبیب السیر شود.
سام . (اِخ ) ابن نوح علیه السلام . بقول بعضی مورخان پیغمبر مرسل است .اکثر انبیاء و جمیع اهل ایران از تخم اویند و او را شش پسر بود. رجوع به تاریخ گزیده ص 27 شود. سام بن نوح را هفت پسر بود مادر وی عموریه از نسل ادریس (ع ) قوم عاد ازنسل ویند. رجوع به حبیب السیر و رجوع به سام شود.
سام . (اِخ ) از عمال و کسان عمرولیث که خزانه دار عمرو بود و عمرو خزانه ٔ خود را به او سپرده بود. رجوع به شرح احوال رودکی سعید نفیسی ص 372 و 373 شود.
سام . (اِخ ) از قراء غوطه دمشق است . (معجم البلدان ).
ناصرخسرو (دیوان چ عبدالرسولی ص 261).
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
خاقانی .
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 583).
فردوسی .
سام . (اِخ ) رکن الدین . از خانواده های اتابکان یزد است که مادر او دختر امیر علاءالدوله علی بوده . رجوع بتاریخ مغول ص 406 و رجوع به فهرست تاریخ افضل بنام بدایعالازمان فی وقایع کرمان شود.
سام . (اِخ ) عموسام . شخصیت مضحکی است از دموکراسی ایالات متحده ٔآمریکا. نام وی معرف هزل آمیز افراد آمریکایی است .
اسدی (گرشاسب نامه ص 49).
(از شرفنامه ٔ منیری ).
رودکی (احوال و اشعار سعید نفیسی ص 670).
فردوسی .
فردوسی .
ناصرخسرو (دیوان چ عبدالرسولی ص 258).
سوزنی .
خاقانی .
خاقانی .
سعدی (بوستان ).
سام . (اِخ ) نام کوهی است در ماوراءالنهر. (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (جهانگیری ).
سام . (اِخ ) نام کوهی است مر هذیل را. (منتهی الارب ).
فردوسی .
سام . (ع اِ) رگهایی را گویند که از زر و طلا در کان و معدن بهم میرسد. (برهان ) (جهانگیری ). رگ زر. (شرفنامه ٔ منیری ). زر ساده ، یعنی زری که زرگری نشده و مسکوک نیز نگشته است . زر و سیم . (منتهی الارب ). رگ زر و نقره است که بفارسی سام گویند. (الجماهر بیرونی ص 242). رگهای زر در کان . (منتهی الارب ). || زر طلا. (برهان ). زرسرخ . (غیاث ). || مرگ و هلاک . (غیاث ). مرگ . (شرفنامه ٔ منیری ) (منتهی الارب ). || بزبان هندی نام کتابی است . (جهانگیری ). || گوی که بر روی آب گرد آید. || خیزران که درختی است . (منتهی الارب ).
دارای سَم؛ زهردار؛ زهرناک.
〈 سام ابرص: (زیستشناسی) [قدیمی] جانوری شبیه چلپاسه؛ ماترنگ؛ ماتورنگ.
۱. ورم؛ آماس.
۲. مرض.
سام: آﺗﺶ مقدس ،ﺳﻮﮔﻨﺪ، ﭘﯿﻤﺎﻥ از ﺷﺨﺼﯿﺘﻬﺎﻯ ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ، ﻧﺎﻡ ﭘﻬﻠﻮاﻥ اﯾﺮاﻧﯽ ﭘﺴﺮ ﻧﺮﯾﻤﺎﻥ و ﭘﺪر زاﻝ و ﺟﻬﺎﻥ ﭘﻬﻠﻮاﻥ ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ در زﻣﺎﻥ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﭘﯿﺸﺪادﻯ
(اوستایی) سیاه.
۱هرم ۲گرما