قباد
فارسی به انگلیسی
فرهنگ اسم ها
معنی: محبوب، دانا، شاه محبوب، سرور گرامی، ( اَعلام ) ) ( در شاهنامه ) پهلوان ایرانی، پسر کاوه و برادر قارِن، که به دست پهلوانی تورانی کشته شد، ) ( در شاهنامه ) ( = کیقباد ) شاه داستانی ایران، نخستین شاه از سلسله ی کیانیان و از تبار فریدون، که در البرزکوه به سر می برد، زال پس از مرگ گرشاسپ، رستم را به جستجوی او فرستاد و او را به پادشاهی خواند، او صد سال پادشاهی کرد و پایتختش شهر استخر بود، ) نام دو تن از شاهان ساسانی ایران، قباد اول: شاه [، میلادی]، که پس از خلع بلاش از سوی بزرگان ایران به شاهی برداشته شد، در زمان او مزدک ظهور کرد و قباد آیین او را پذیرفت، در نتیجه بزرگان او را خلع و زندانی کردند [ میلادی]، او پس از مدتی از زندان گریخت و با کمک هپتالیان به سلطنت بازگشت [ میلادی] و این بار به تدریج از مزدکیان دور شد و سرانجام به یاری پسرش انوشیروان به قتل عام مزدکیان پرداخت، [ میلادی]، قباد دوم، معروف به شیرویه: شاه [ میلادی]، که پدرش خسرو پرویز را همراه با تن از برادران خودش کشت و پس از ماه سلطنت بر اثر مسمومیت کشته شد، قباد به معنی محبوب، ( در اعلام ) نام دو تن از شاهنشاهان ساسانی، کیقباد، از شخصیتهای شاهنامه، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسر کاوه آهنگر
(تلفظ: qobād) قباد به معنی محبوب ، شاه محبوب ، سرور گرامی ؛ (در اعلام) نام دو تن از شاهنشاهان ساسانی، ← کیقباد .
فرهنگ فارسی
پسر کاوه و برادر قارن یکی از سرداران لشکر ایران در زمان سلطنت نوذر فرزند منوچهر است که در جنگ با افراسیاب بزخم تیغ بارمان نام یکی از پهلوانان توران کشته شد .
لغت نامه دهخدا
قباد. [ ق ُ ] (اِ) غُباد. یک قسم ماهی خوراکی است که در خلیج فارس صید میشود.
قباد. [ ق ُ ] ( اِ ) غُباد. یک قسم ماهی خوراکی است که در خلیج فارس صید میشود.
قباد. [ ق ُ ] ( پسوند ) در آخر اسماء مرکبه امکنه آید: ابزقباد. خسروسادقباد. فیروزقباد. شادقباد. بزقباد. بهقباد. شهرقباد. رستقباد. استان لبهقباد. روستقباد.
قباد. [ ق ُ ] ( اِخ ) نام معزالدین پادشاه دهلی است. ( غیاث اللغات ).
قباد. [ ق ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان شیان بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. در 19000گزی خاور شاه آباد و 3000 گزی شیان و 1500گزی جنوب راه فرعی هرسم واقع و موقع جغرافیائی آن دشت و سردسیر است. سکنه 370 تن ، آب از زه آب رودخانه شیان. محصول آنجا غلات ، حبوبات ، چغندرقند، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. زمستان گله داران به گرمسیر گیلان میروند. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
قباد. [ ق ُ ] ( اِخ ) پسر اسکندربن قرایوسف. قباد با محبوب ترین کنیزکان پدر که خان سلطان نام و لیلی لقب داشت عشق میورزید و از این رو در آن اوان ( 840 هَ. ق. ) که بایسنقر از آذربایجان بسوی خراسان مراجعت میکرد اسکندر به قلعه النجق رفت و نسبت به آن دو بدرفتاری و تندی آغازید و ایشان را به قتل تهدید نمود. قباد و لیلی به آهنگ جان وی کمر بستند و در یکی از شبها که اسکندر شراب بسیار خورده و بر بام قلعه النجق خفته بود لیلی بخلاف معهود نردبان را بالا نکشید قباد به بام بالا رفت و با خنجری پدررا از پای درآورد. ( حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 627 ).
قباد. [ ق ُ ] ( اِخ ) پسر انوشیروان ملقب به شیرویه بود. شیرویه چون به تخت نشست تاج بر سر نهاد و در راه عدل و رعیت پروری گام نهاد ولی ازنابخردی به روایت اقل ، پانزده برادر خود را به قتل رسانید و به وصلت با شیرین طمع داشت و در این باره بسیار اصرار ورزید. شیرین او را به وصال خود امیدوار ساخته به بهانه ای به دخمه خسرو رفت و زهری کشنده خورده فی الحال درگذشت. گویند چون شیرویه دست به کشتن برادران خود آلود خواهرانش پوراندخت و آذرمیدخت او رادیدار نموده و زبان بسرزنش او گشوده و گفتند که حرص حکومت ترا به کشتن پدر و پانزده برادر وادار ساخت وبی گمان تو به کیفر گناهان خود خواهی رسید. شیرویه از این سخنان بسیار گریست و افسر از سر برگرفت و از فرط ناراحتی به مرض طاعون یا بیماری دیگری دچار گشت ووفات یافت. مدت عمرش 22 سال و مدت سلطنت وی به روایت جمهور مورخان هشت ماه بود. ( حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 251 و 252 ). وی در مدائن مدفون است. ( مجمل التواریخ والقصص چ تهران 1318 ص 464 ). در کامل ابن اثیر آمده است : قباد پسر پرویز پسر هرمز پسر انوشیروان پدر خود را به اشاره اعیان مملکت و هفده برادر خود را بامشورت وزیر خود فیروز به قتل رسانید. ( کامل ابن اثیرچ یکم جزء یکم ص 223 و 224 ). رجوع به شیرویه شود.
قباد. [ ق ُ ] (اِ) نام بوته ای باشد خاردار که شتر آن را برغبت خورد و ازآن صمغی سفید حاصل میشود. (برهان ) (ناظم الاطباء).
قباد. [ ق ُ ] (اِخ ) پسر اسکندربن قرایوسف . قباد با محبوب ترین کنیزکان پدر که خان سلطان نام و لیلی لقب داشت عشق میورزید و از این رو در آن اوان (840 هَ . ق .) که بایسنقر از آذربایجان بسوی خراسان مراجعت میکرد اسکندر به قلعه ٔ النجق رفت و نسبت به آن دو بدرفتاری و تندی آغازید و ایشان را به قتل تهدید نمود. قباد و لیلی به آهنگ جان وی کمر بستند و در یکی از شبها که اسکندر شراب بسیار خورده و بر بام قلعه ٔ النجق خفته بود لیلی بخلاف معهود نردبان را بالا نکشید قباد به بام بالا رفت و با خنجری پدررا از پای درآورد. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 627).
قباد. [ ق ُ ] (اِخ ) پسر انوشیروان ملقب به شیرویه بود. شیرویه چون به تخت نشست تاج بر سر نهاد و در راه عدل و رعیت پروری گام نهاد ولی ازنابخردی به روایت اقل ، پانزده برادر خود را به قتل رسانید و به وصلت با شیرین طمع داشت و در این باره بسیار اصرار ورزید. شیرین او را به وصال خود امیدوار ساخته به بهانه ای به دخمه ٔ خسرو رفت و زهری کشنده خورده فی الحال درگذشت . گویند چون شیرویه دست به کشتن برادران خود آلود خواهرانش پوراندخت و آذرمیدخت او رادیدار نموده و زبان بسرزنش او گشوده و گفتند که حرص حکومت ترا به کشتن پدر و پانزده برادر وادار ساخت وبی گمان تو به کیفر گناهان خود خواهی رسید. شیرویه از این سخنان بسیار گریست و افسر از سر برگرفت و از فرط ناراحتی به مرض طاعون یا بیماری دیگری دچار گشت ووفات یافت . مدت عمرش 22 سال و مدت سلطنت وی به روایت جمهور مورخان هشت ماه بود. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 251 و 252). وی در مدائن مدفون است . (مجمل التواریخ والقصص چ تهران 1318 ص 464). در کامل ابن اثیر آمده است : قباد پسر پرویز پسر هرمز پسر انوشیروان پدر خود را به اشاره ٔ اعیان مملکت و هفده برادر خود را بامشورت وزیر خود فیروز به قتل رسانید. (کامل ابن اثیرچ یکم جزء یکم ص 223 و 224). رجوع به شیرویه شود.
قباد و چو کشواد زرین کلاه
بسی نامداران گیتی پناه .
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 96).
قباد. [ ق ُ ] (اِخ ) نام معزالدین پادشاه دهلی است . (غیاث اللغات ).
قباد. [ ق ُ ] (پسوند) در آخر اسماء مرکبه ٔ امکنه آید: ابزقباد. خسروسادقباد. فیروزقباد. شادقباد. بزقباد. بهقباد. شهرقباد. رستقباد. استان لبهقباد. روستقباد.
آن خواهد دیدن از شه شرق
کزپور قباد دید نعمان .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 348).
قباد. [ ق ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان شیان بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. در 19000گزی خاور شاه آباد و 3000 گزی شیان و 1500گزی جنوب راه فرعی هرسم واقع و موقع جغرافیائی آن دشت و سردسیر است . سکنه 370 تن ، آب از زه آب رودخانه ٔ شیان . محصول آنجا غلات ، حبوبات ، چغندرقند، لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری . زمستان گله داران به گرمسیر گیلان میروند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
کی قباد
قباد در شاهنامه
قباد یکم، پادشاه ساسانی
قباد دوم (شیرویه)، پادشاه ساسانی
قباد شیوا، طراح و گرافیست معاصر ایرانی
ماهی قباد، نوعی ماهی آبهای آزاد
قباد ژاپنی، نوعی ماهی آبهای آزاد
دانشنامه آزاد فارسی
(یا: قَباد) بنابر روایت اَسدی ، پسر کاوۀ آهنگر و برادر قارَن. به هنگام لشکرکشی منوچهر به توران فرماندهی میمنۀ سپاه او را داشت . فردوسی به پیوند میان قباد و کاوه اشاره ای نمی کند. در زمان نوذر، به هنگام جنگ ایران و توران، در سرزمین دِهِستان بود و چون بارمان سردار تورانی از سپاه ایران هماورد خواست و کسی خود را معرفی نکرد، قباد به رغم پیری ، پذیرفت که با بارمان پیکار کند که از پای درآمد و کوشش های قارن برای انتقام جویی به جایی نرسید.
در برخی از نسخه های شاهنامۀ فردوسی ، دلاور ایرانی در روزگار کِیخُسرو، که به هنگام رایزنی کیخسرو با مهتران ایران دربارۀ جنگ با افراسیاب حضور داشت .
غاری آهکی در نزدیکی روستای «شیخ کاتلو» واقع در مسیر قوچان به روستای «دربادان» در خراسان رضوی. این غار آهکی در دو شعبۀ اصلی طولی در حدود ۱۲۰ متر دارد. گزارش های محلی به وجود شهری با نام «قباد» در نزدیکی غار اشاره می کند که در دوران نادرشاه ویران گشته است. گلوله هایی به وزن پنج کیلوگرم در زمین های زراعی اطراف غار مشاهده شده است. دو عدد از این گلوله ها را کوهنوردان شیروان به موزۀ کوهنوردی آورده اند. غار قباد را کوهنوردان شیروانی در ۱۳۶۹ کشف کردند.
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
به نظر بنده خیلی مردم با اسم � قباد � آشنا نیستند و هنوز بسیاری از مردم ایران از نام گذاری فرزند ذکور خود به اسم قباد خود داری می کنند. بهتره در رسانه و فیلم و سریال های های ایرانی بیشتر از این نامه استفاده شود
کوی کوات = کیکوات = کیقباد
کواتیان = قبادیان
کوات::روستاها
کشور کوت ( کویت )
شهر کوت عبدالله
کوت نعیم
هر زبان ، نژاد و فرهنگ در جای خود گرامی است و شایسته مردمان باشنده آن، پس بیایید با گرامیداشت دگراندیشان و همه زبان ها و نژادها برای روشنگری ، پالودن دروغ و پلشتی ها ، دانشگرایی و هم افزایی گام برداریم و از دست درازی و افزون خواهی دست برداریم که رستگاری دو گیتی در این است و بس.
قباد : /qobād/ قباد 1 - محبوب، شاه محبوب، سرور گرامی؛ 2 - ( اَعلام ) 1 ) ( در شاهنامه ) پهلوان ایرانی، پسر کاوه و برادر قارِن، که به دست پهلوانی تورانی کشته شد؛ 2 ) ( در شاهنامه ) ( = کیقباد ) شاه داستانی ایران، نخستین شاه از سلسله ی کیانیان و از تبار فریدون، که در البرزکوه به سر می برد. زال پس از مرگ گرشاسپ، رستم را به جستجوی او فرستاد و او را به پادشاهی خواند. او صد سال پادشاهی کرد و پایتختش شهر استخر بود؛ 3 ) نام دو تن از شاهان ساسانی ایران. قباد اول: شاه [488 - 494؛ 498 - 531 میلادی]، که پس از خلع بلاش از سوی بزرگان ایران به شاهی برداشته شد. در زمان او مزدک ظهور کرد و قباد آیین او را پذیرفت. در نتیجه بزرگان او را خلع و زندانی کردند [594 میلادی]. او پس از مدتی از زندان گریخت و با کمک هپتالیان به سلطنت بازگشت [598 میلادی] و این بار به تدریج از مزدکیان دور شد و سرانجام به یاری پسرش انوشیروان به قتل عام مزدکیان پرداخت. [529 میلادی]. قباد دوم، معروف به شیرویه: شاه [628 میلادی]، که پدرش خسرو پرویز را همراه با 17 تن از برادران خودش کشت و پس از 6 ماه سلطنت بر اثر مسمومیت کشته شد.
منبع : http://parsicwords. mihanblog. com/
دکتر کزازی در مورد واژه ی " قَباد" می نویسد : ( ( این نام در اوستایی کواته و در پهلوی کوات kwat بوده است . ریشه و معنای آن به درستی روشن نیست ؛ می تواند بود که از کوی در اوستایی که در پهلوی و پارسی " کی " شده است ، بر آمده باشد . این نام در پارسی در ریخت " قُباد " بکار می رود ؛ اما ریخت بهنجار و نژاده ی آن " قَباد " است . ) )
( ( چپ لشکرش را به گرشاسب داد
اَبر میمنه ، سام یل با قَباد ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 370. )