مترادف صنم : الهه، بت، شمن، دلبر، نگار
برابر پارسی : بت، دلبر، دلدار، شمن، نگار
(تلفظ: sanam) (عربی) (به مجاز) (شاعرانه) بت ، شخص زیبا رو ، معشوق زیبا رو ؛ (در عرفان) صنم در نزد بعضی از عرفا عبارت است از حقایق روحی در ظهور تجلی صورت صفاتی است .
۱. الهه، بت، شمن
۲. دلبر، نگار
الهه، بت، شمن
دلبر، نگار
صنم . [ ص َ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالاتجن بخش مرکزی شهرستان شاهی که در 9 هزارگزی جنوب باختری شاهی در دامنه واقع است . هوای آن معتدل ، مرطوب و مالاریایی است . 550 تن سکنه دارد. محصول آن برنج ، پنبه ، غلات ، صیفی ، مرکبات و مختصر ابریشم درآنجا بعمل می آید. شغل اهالی زراعت ، تهیه ٔ زغال و گاوداری است . صنایع دستی آنان بافتن پارچه های پشمی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
صنم . [ ص َ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پائین جام بخش تربت جام شهرستان مشهد، واقع در 21000 گزی جنوب خاوری تربت جام و 4000 گزی شمال جاده ٔ شوسه ٔ نظامی تربت جام به جنت آباد. دارای 167 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و پنبه . شغل اهالی زراعت و مالداری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
صنم . [ ص َ ن ِ ] (ع ص ) قوی و توانا. (منتهی الارب ).
صنم . [ ص ُ] (اِخ ) موضعی است . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
صَنَم؛ بت، الهه، معبود، قابل پرستش.