مترادف عزیز : ارجمند، شایسته، عالیقدر، عزتمند، گرامی، گرانمایه، محترم، نورچشم
متضاد عزیز : ذلیل
برابر پارسی : گرامی، گرانمایه، ارجمند، مهربان، نازنین
dear, honoured, powerful, darling
beloved, bosom, close , darling, dear, lovable, precious
محبوب , عزيز , گرامي , پرارزش , کسي را عزيز خطاب کردن , گران کردن
(تلفظ: aziz) (عربی) آن که او را بسیار دوست بدارند یا برای او ارزش و احترام زیادی قائل باشند ، گرامی، محبوب ، دارای رفاه ، عزت و احترام در مقابلِ ذلیل ؛ از نامها و صفات خداوند ؛(در قدیم) دارای عظمت و احترام ؛ (در تصوف) مرشد ، پیر .
ارجمند، شایسته، عالیقدر، عزتمند، گرامی، گرانمایه، محترم، نورچشم ≠ ذلیل
عزیز. [ ع ُ زَ ] (ع اِ) سرمه ای است .(منتهی الارب ). کحلی است معروف . (مخزن الادویة) (از اقرب الموارد). نام سرمه ای است که تاریکی چشم و خشک کردن رطوبات آن را سود دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). || (اِخ ) از اعلام است . (از منتهی الارب ).
عزیز. [ ع َ ] (اِخ ) (المک الَ ...) لقب عثمان بن عادل ایوبی ، از ایوبیان شام است . رجوع به عمادالدین ایوبی و به الاعلام زرکلی شود.
عزیز. [ ع َ ] (اِخ ) (الملک الَ ...) (827-868 هَ .ق .) لقب یوسف بن برسبای دقماقی ظاهری ، مکنی به ابوالمحاسن و ملقب به جمال الدین ، از ملوک دولت چرکسیان در مصر و شام است . تولد او در قاهره بود و به سال 841 هَ .ق . پادشاه خوانده شد و در سال 842 ممالیک جقمق او را از سلطنت خلع کردند و در برج اسکندریه زندانی ساختند. و در سال 865 هَ .ق . در زمان دولت الظاهر خشقدم از زندان آزاد شد و در اسکندریه سکنی گزید و در همین شهر درگذشت . (از الاعلام زرکلی از الضوء اللامع و شذرات الذهب ).
عزیز. [ ع َ ] (اِخ ) (الملک الَ ...) لقب عثمان بن یوسف ، ملقب به عمادالدین ، دومین از امرای ایوبی مصر است . رجوع به عمادالدین ایوبی و به الاعلام زرکلی شود.
عزیز. [ ع َ ] (اِخ ) (الملک الَ ...)لقب محمدبن غازی بن یوسف بن ایوب (611-634 هَ .ق .) ازایوبیان شام و صاحب حلب است و درگذشت او نیز در حلب بود. (از الاعلام زرکلی از ابن الوردی و ابن الشحنة).
عزیز. [ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن محمدبن خطاب ازدی ، مشهور به ابن خطاب . از امرای اندلس و از اهالی مرسیه . وی از جانب ابن هود المتوکل والی اندلس بود و پس از ادعای استقلال بسال 636 هَ .ق . با وی بیعت شد و پس از نه ماه به دست زبان بن مدافع بقتل رسید. (از الاعلام زرکلی از الحلة السیراء).
عزیز. [ ع َ ] (اِخ ) ابن فضل بن فضالة، مکنی به ابوالاشعث . رجوع به ابوالاشعث (عزیز...) شود.
عزیز. [ ع َ ] (اِخ ) ابن مالک بن عوف ، از بنی اوس ، از قحطانیه . جدی جاهلی است و از نسل او جرول بن مالک بن عمرو را که از صحابیان است میتوان نام برد. (از الاعلام زرکلی از جمهرةالانساب و التاج ).
عزیز. [ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن بُرْزال زناتی ، ملقب به المستظهر. دومین تن از ملوک بنی برزال در قرمونة و توابع آن در اندلس . وی به سال 434 هَ .ق . والی آنجا گشت و پس از 25 سال حکومت از المعتضدبن عباد شکست خورد و به اشبیلیه گریخت و به سال 459 هَ .ق . درآنجا درگذشت . (از الاعلام زرکلی از البیان المغرب ).
عزیز. [ ع َ ] (اِخ ) جدّی است جاهلی ، و فرزندان او بطنی از بنی هلال بن عامر از عدنانیه اند. مساکن آنان در ساقیة قلتة، از عمل اخمیم ، درصعید مصر بوده است . (از الاعلام زرکلی به نقل از نهایة الارب و البیان و الاعراب و خطط مبارک و السبائک ).
شهید بلخی .
رودکی .
دقیقی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
فرخی .
ابوحنیفه ٔ اسکافی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
مسعودسعد.
مسعودسعد.
انوری .
انوری .
جمال الدین عبدالرزاق .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
مولوی .
سعدی .
سعدی .
حافظ.
ادیب (از امثال و حکم دهخدا).
فردوسی .
خاقانی .
خاقانی .
سعدی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
سعدی .
سعدی .
خاقانی .
سعدی .
روحانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
سعدی .
سعدی .
سالک یزدی (از آنندراج ).
عزیز. [ع َ ] (اِخ ) ابن هبةاﷲبن علی علوی حسینی . جد او نقیب النقبای خراسان بود و نقابت علویان و وزارت سلطان به او پیشنهاد شد اما او از شدت زهد و تقوی از پذیرفتن آن امتناع ورزید و به سال 527 هَ .ق . بطور ناگهانی در نیشابور درگذشت . (از الاعلام زرکلی از ابن الاثیر).
۱. شریف؛ گرامی؛ گرانمایه؛ ارجمند؛ بزرگوار.
۲. (اسم) [قدیمی] لقب هریک از فرمانروایان مصر یا بزرگترین صاحبمنصب دربار فرعون.
۳. (اسم) خویشاوند بسیار نزدیک.
۴. آنچه به سختی به دست میآید؛ کمیاب.
۵. [قدیمی] نیرومند؛ قوی.
۶. (اسم) (تصوف) پیر.
۷. از نامهای خداوند.
〈 عزیز داشتن: (مصدر متعدی) گرامی داشتن؛ ارجمند داشتن.
〈 عزیز کردن: (مصدر متعدی) گرامی کردن.
(اسم) (xānevāde) ۱. کوچک ترین واحد اجتماعی که شامل پدر، مادر، و فرزندان آن ها است. ۲. (زیست شناسی) تیره. ۳. خاندان؛ دودمان؛ فامیل
گرامی، نازنین، گرانمایه، مهربان