1 : [دِ] ( نف مرکب ) دل آسای آسایندهء دل آسایش دهنده به دل ( آنندراج ) هرآنچه خاطر را آسایش دهد و موجب تسکین قلب گردد خاطرنواز تسلی دهنده ( از ناظم الاطباء ) دل آسا شدن؛ تسلی شدن ( از آنندراج ) : از کنار و بوسم اکنون دل نمی گیرد قرار من که از شوقش به پیغامی دل آسا می شدم اشرف ( از آنندراج ) دل آسا نمودن؛ دل دادن جرأت دادن ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : نواب ابوالمنصورخان سرداران لشکر هندوستان را دل آسا نموده ( مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ) آزادخان از راه عجز بعرض رسانید که این سگ در صحراها و بیابانها می گردید حالا به خانهء کریم شاه رو آورده است، کریم خان متألم شده او را دل آسا نمود ( تاریخ زندیه
2 : ) آسایش دادن به دل ( آنندراج ) تسلی تسلیت ( ناظم الاطباء
3 : ) آسایش یافته به دل ( آنندراج (
4 : ) ص مرکب ) مانند دل بر سان دل همانند دل : خط نسیان بر صفحهء عصیان او کشیده او را دل آسا و با خود همراه گرفت ( مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ) .