مترادف ستار : پوشاننده، رازپوش، عیب پوش
متضاد ستار : افشاگر
[kind of cittern played wity the nail of the index]
(تلفظ: sattār) (عربی) آنکه چیزی را پوشیده و در پرده میدارد ، پوشنده ، از نامهای خداوند .
پوشاننده، رازپوش، عیبپوش ≠ افشاگر
(سَ تّ) [ ع . ] (ص .) بسیار پوشاننده . ؛~ العیوب الف - پوشانندة عیب ها. ب - صفتی از صفت های خدا.
(س ) [ ع . ] (اِ.) پوشش .
ستار. [ س َ / س ِ ] (اِ) مخفف ستاره باشد که بعربی کوکب خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). || خیمه ای که بجهت منع مگس و پشه زنند و آن را در این زمان پشه دان گویند. (برهان ). پشه بند.
سعدی .
ستار. [ س ِ ] (اِخ ) پشته هااند بالای انصاب حرم بدانجهت که سترده اند میان حرم و میان حل . (منتهی الارب ). رجوع به معجم البلدان و المرصع ص 56 شود.
ستار. [ س ِ ] (اِخ ) کوهی است ازکوههای حمی ضربه که از ستار تا امرة پنج میل است . (از معجم البلدان ). کوهی است به حمی . (منتهی الارب ).
ستار. [ س ِ ] (اِخ ) کوهی است در عالیه در دیار بنی سلیم روبروی صفینه . (معجم البلدان ).
ستار. [ س ِ ] (اِخ ) کوهی است سیاه بین ضیقه و حورا که بین آن و بین ینبع سه روز فاصله است . (از معجم البلدان ).
ستار. [ س ِ ] (اِخ ) ناحیه ای است به بحرین شامل بیش از یکصد دِه که متعلق به بنی امروءالقیس بن زید مناة است . (معجم البلدان ).
ستار. [ س ِ ] (ع اِ) پرده . (منتهی الارب ). ج ، سُتُر. (اقرب الموارد).
ستار. [ س ِ ](اِ مرکب ) در زبان کنونی نیز سه تار (آلت موسیقی که دارای سه یا چهار سیم است ). رجوع شود به ستاره . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ساز طنبور را هم میگویند. (برهان ). نام سازی است و ستاره گویندش و نیز سه تار. (آنندراج ) (شرفنامه ).
(از معجم البلدان ).
ستار. [ س ِ] (اِخ ) کوهی است به أجَأه . (از معجم البلدان ).
نظامی .
سعدی .
ستار. [ س ِ ] (اِخ ) کوههای کوچک سیاهی که منقاد است بنی ابی بکربن کلاب را. (از معجم البلدان ).
بسیارپوشاننده.
سهتار#NAME?
ستاره١#NAME?
ستر؛ پرده؛ پوشش.
آتش پر شعله