کلمه جو
صفحه اصلی

مهتاب


مترادف مهتاب : ماهتاب، مهشید، روشنایی ماه، قمراء

فارسی به انگلیسی

moonlight

فارسی به عربی

ضوء القمر , غمر

فرهنگ اسم ها

اسم: مهتاب (دختر) (فارسی) (طبیعت، کهکشانی) (تلفظ: mahtāb) (فارسی: مَهتاب) (انگلیسی: mahtab)
معنی: پرتو و نور ماه، ماهتاب، نور و روشنایی ماه، مهتابی

(تلفظ: mahtāb) نور و روشنایی ماه ؛ مهتابی .


مترادف و متضاد

moonshine (اسم)
ماهتاب، مهتاب، حرف پوچ

moonlight (اسم)
مهتاب، نور مهتاب، مشروبات

ماهتاب، مهشید، روشنایی‌ماه، قمراء


فرهنگ فارسی

ماهتاب: تاب ماه، روشنایی ماه، مهشید هم گفته شده
( اسم ) ۱ - پرتو ماه شعاع قمر . ۲ - ماه قمر : [ و این آفتاب و مهتاب بمیان آب اندر همی روند ...] یا رنگ مهتاب رنگ پریده . یا مهتاب آتشبار . نوعی آتشبازی است و آن چنانست که در شبهای جشن گویی محترق را بهوا سر دهند و روشنایی آن چون روشنی ماه تا بدور جای رسد. [ زرد شد رخسار مه تا عارض خود بر فروخت حسن او خاصیت مهتاب آتشبار داشت .] ( ناصر علی . فرهنگ عامه .۹۲ )

فرهنگ معین

(مَ ) (اِ. ) پرتو ماه ، روشنی ماه ، تابش نور ماه .

لغت نامه دهخدا

مهتاب. [ م َ ] ( اِ مرکب ) پرتو ماه و مهشید و روشنی و تابش ماه و نوری که از کره ماه به سطح زمین می رسد. ( ناظم الاطباء ). از: «مه »، مخفف ماه + «تاب »، از تافتن ، به معنی نور دادن ماه. قمراء. فخت. ( یادداشت مؤلف ). صاحب غیاث اللغات و به تبع او صاحب آنندراج آرد: این لفظ مقلوب است که در اصل تاب مه بود، پس اطلاق آن بر ماه درست نباشد لیکن آمده است... و اضافت آن به هلال و ماه و بدر درست نباشد مگر آنکه به معنی روشنی مجازاً گرفته آید چنانکه سعید اشرف گوید :
فیض پیران چو نوجوانان نبود
مهتاب و هلال و بدر یکسان نبود.
( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ).
تا دیوچه افکند هوا بر زنخ سیب
مهتاب به گلگونه بیالودش رخسار.
مخلدی گرگانی.
چون نپوشی چه خزّ و چه مهتاب
چون نبوئی چه نرگس و چه پیاز.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 204،چ دانشگاه ص 152 ).
بر ره دین حق تو پیش از صبح
خوش همی رو به روشنی مهتاب.
ناصرخسرو.
نردبان پایه کی بود مهتاب.
سنائی.
مهتاب از بناگوش او رنگ بردی. ( کلیله و دمنه ). دست در روشنایی مهتاب زدی. ( کلیله و دمنه ). بر مهتاب از روزن برآمدی. ( کلیله و دمنه ).
همی پزیم همه در تنور چوبین نان
همی بریم همه جامه تن از مهتاب.
سوزنی.
ولی تو گهر است و وفاق تو خورشید
عدوی تو قصب است و خلاف تو مهتاب.
وطواط.
چند مهتاب بر تو پیماید
این و آن در بهای روی چو ماه.
انوری.
عقل داند که چو مهتاب زند دست به تیغ
رد و منعش نه به اندازه درع قصب است.
انوری.
از همنفسان نیست مرا روزی ازایراک
در روزی من هم نرود صورت مهتاب.
خاقانی.
به ناف قبه عالم به صلب قائم کوه
به پشت راکع چرخ و به سجده مهتاب.
خاقانی.
شب همه مهتاب و من کردم سربازیی
بسکه سر شبروان در شب مهتاب شد.
خاقانی.
آبی است بدگوار ز یخ بسته طاق پل
سقفی است زرنگار و ز مهتاب نردبان.
خاقانی.
جزع ز خورشید جگرسوزتر
لعل ز مهتاب شب افروزتر.
نظامی.
ز شرم چشم او در چشمه آب
همی لرزید چون در چشمه مهتاب.
نظامی.
چنان کز بس گهرهای جهانتاب

مهتاب . [ م َ ] (اِ مرکب ) پرتو ماه و مهشید و روشنی و تابش ماه و نوری که از کره ٔ ماه به سطح زمین می رسد. (ناظم الاطباء). از: «مه »، مخفف ماه + «تاب »، از تافتن ، به معنی نور دادن ماه . قمراء. فخت . (یادداشت مؤلف ). صاحب غیاث اللغات و به تبع او صاحب آنندراج آرد: این لفظ مقلوب است که در اصل تاب مه بود، پس اطلاق آن بر ماه درست نباشد لیکن آمده است ... و اضافت آن به هلال و ماه و بدر درست نباشد مگر آنکه به معنی روشنی مجازاً گرفته آید چنانکه سعید اشرف گوید :
فیض پیران چو نوجوانان نبود
مهتاب و هلال و بدر یکسان نبود.

(از غیاث اللغات ) (از آنندراج ).


تا دیوچه افکند هوا بر زنخ سیب
مهتاب به گلگونه بیالودش رخسار.

مخلدی گرگانی .


چون نپوشی چه خزّ و چه مهتاب
چون نبوئی چه نرگس و چه پیاز.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 204،چ دانشگاه ص 152).
بر ره دین حق تو پیش از صبح
خوش همی رو به روشنی مهتاب .

ناصرخسرو.


نردبان پایه کی بود مهتاب .

سنائی .


مهتاب از بناگوش او رنگ بردی . (کلیله و دمنه ). دست در روشنایی مهتاب زدی . (کلیله و دمنه ). بر مهتاب از روزن برآمدی . (کلیله و دمنه ).
همی پزیم همه در تنور چوبین نان
همی بریم همه جامه ٔ تن از مهتاب .

سوزنی .


ولی تو گهر است و وفاق تو خورشید
عدوی تو قصب است و خلاف تو مهتاب .

وطواط.


چند مهتاب بر تو پیماید
این و آن در بهای روی چو ماه .

انوری .


عقل داند که چو مهتاب زند دست به تیغ
رد و منعش نه به اندازه ٔ درع قصب است .

انوری .


از همنفسان نیست مرا روزی ازایراک
در روزی من هم نرود صورت مهتاب .

خاقانی .


به ناف قبه ٔ عالم به صلب قائم کوه
به پشت راکع چرخ و به سجده ٔ مهتاب .

خاقانی .


شب همه مهتاب و من کردم سربازیی
بسکه سر شبروان در شب مهتاب شد.

خاقانی .


آبی است بدگوار ز یخ بسته طاق پل
سقفی است زرنگار و ز مهتاب نردبان .

خاقانی .


جزع ز خورشید جگرسوزتر
لعل ز مهتاب شب افروزتر.

نظامی .


ز شرم چشم او در چشمه ٔ آب
همی لرزید چون در چشمه مهتاب .

نظامی .


چنان کز بس گهرهای جهانتاب
به شب تابنده تر بودی ز مهتاب .

نظامی .


ساحران مهتاب پیمایند زود
پیش بازرگان و زر گیرند سود.

مولوی .


صلح کن با مه ببین مهتاب را.

مولوی .


مهتاب که نور پاک دارد
از بانگ سگی چه باک دارد.

مولوی .


شب هجران دوست ظلمانی است
ور برآید هزار مهتابش ...

سعدی (بدایع).


شمعی به پیش روی تو گفتم که برکنم
حاجت به شمع نیست که مهتاب خوشتر است .

سعدی (طیبات ).


اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد
و گر بریزد کتان چه غم خوردمهتاب .

سعدی (بدایع).


گر جمال یار نبود با خیالش هم خوشم
خانه ٔ درویش را شمعی به از مهتاب نیست .

امیرخسرو.


شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان
که مهتابی دل افروز است و طرف لاله زاری خوش .

حافظ.


روی نگار در نظرم جلوه می نمود
وزدور بوسه بر رخ مهتاب می زدم .

حافظ.


- مثل مهتاب ؛ رنگی پریده (در روی آدمی ). (یادداشت مؤلف ).
- مهتاب آتشبار ؛ نوعی آتشبازی و آن چنان است که در شبهای جشن گویی محترق را به هوا سر دهند و روشنایی آن چون روشنایی ماه تا به دور جای رسد. (از آنندراج ) :
شب که برقی جست از سوز دل دیوانه ام
سوخت چون مهتاب آتشبار مه در خانه ام .

میرمحمدافضل ثابت (از آنندراج ).


زرد شدرخسار مه تا عارض خود برفروخت
حسن او خاصیت مهتاب آتشبار داشت .

میان ناصرعلی (از آنندراج ).


- مهتاب به جای کرباس پیمودن ؛ مهتاب به گز پیمودن . مهتاب پیمودن . (امثال و حکم ج 4 ص 1760). و رجوع به همان کتاب شود.
- مهتاب به گزپیمودن ؛ کنایه از کار محال کردن که سرانجامش ممکن نباشد. (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
خرد زآن طیره گشت الحق مرا گفتا که با من هم
به گز مهتاب پیمایی به گل خورشید اندایی .

انوری .


گفت دیوانه مشو دیده ز مهتاب بدوز
وقت آن نیست که مهتاب به گز پیمائی .

قاآنی .


- مهتاب پیمائیدن (پیمودن ) ؛ کنایه از کارهای بیهوده و هرزه کردن . (برهان ) (آنندراج ) :
آن چنان مهتاب پیماید به سحر
کز خسان صد کیسه برباید به سحر.

مولوی .


- مهتاب پیموده خریدن ؛ کنایه از کار بیهوده و لغو کردن . مغبون شدن :
این جهان جادوست ما آن تاجریم
که از او مهتاب پیموده خریم .

مولوی .


- مهتاب را به گل اندودن ؛ در مفهوم آفتاب را به گل اندودن . (از امثال و حکم ج 4 ص 1760). کار عبث کردن .
- مهتاب رو ؛ جایی که مواجه با مهتاب باشد. (یادداشت مؤلف ).
- مهتاب شب ؛ شبی که نور ماه به زمین روشنی بخشد. لیله ٔ قمراء. ابن ثمیر. لیله ٔ غراء. (یادداشت مؤلف ). شب ماهناک . مقمر.
- مهتاب گیر ؛ جایی که پرتو ماه بر آن بتابد.
- امثال :
مهتاب نرخ ماست را می شکند ؛ زردی ماست که دلیل بر داشتن چربو و روغن کند در پیش مهتاب نامرئی است . نظیر: سگ سفید ضرر پنبه فروش است . (امثال و حکم ج 4 ص 1760).
|| ماه . قمر :
یکی همچون پرن بر اوج خورشید
یکی چون شایورد از گرد مهتاب .

فیروز مشرقی .


از ستارگان دوستاره عظیم تر است نخست آفتاب و آنگه مهتاب . (جامعالحکمتین ناصرخسرو ص 180).

فرهنگ عمید

تابش ماه، روشنایی ماه.

دانشنامه عمومی

مهتاب نوری است که از کرهٔ ماه بر زمین می تابد. مهتاب بازتاب نور خورشید از سطح ماه به زمین است.
واژه مهتاب از ترکیب دو واژه «مه» (کوتاه شده ماه) و «تاب» (از تافتن) به معنی نور دادن ماه حاصل شده است.
مهتاب روشنایی ناچیزی بر روی زمین ایجاد می کند. شدت این نور بستگی به گام های ماه دارد. در حالت بدر کامل معمولاً مهتاب در سطح زمین بیش از دو دهم لوکس روشنایی ایجاد نمی کند؛ بنابراین نور مهتاب در سطح زمین، حدود پانصدهزار بار کمتر از آفتاب است. همچنین مهتاب شدتی شانزده بار کمتر از بازتاب نور زمین بر ماه دارد.
مهتاب در بسیاری از فرهنگها محور داستانها و اشعار عاشقانه است.

نقل قول ها

مهتاب (فیلم ۲۰۱۶). مهتاب (به انگلیسی: Moonlight) فیلمی در سبک درام و زندگینامه ای به کارگردانی بری جنکینز است که در سال ۲۰۱۶ منتشر شد. فیلمنامه آن توسط خود بری جنکینز بر اساس رمان «پسرهای سیاه زیر نور مهتاب آبی به نظر می رسند»، به قلم تارل الوین مک کرینی نوشته شده است.

گویش اصفهانی

تکیه ای: mahtow
طاری: moxdow
طامه ای: moxdow
طرقی: moxdow
کشه ای: moxdow
نطنزی: moftow


واژه نامه بختیاریکا

شَو تَو

پیشنهاد کاربران

مهتاب یعنی ماه شب چهارده که کاملآ تابان است ، مهتاب یعنی ماه کامل روشن

با جرات میشه گفت یکی از بهترین اسم های فارسی مهتابه

نور و درخشندگی ماه

مهتاب یعنی نورماه که برتاریکی هامیتابه واوناروازبین میبره

یعنی نور ورشنایی ماه

مهتاب یعنی ماه تابان و من به پدرم برای این سلیقه زیبا افتخار میکنم

مهتاب یعنی زیبایی کسی که اسمش مهتابه واقعا بهش افتخار میکنم حتی به معلم خودم که واقعا عاشقشم دوست دارم معلمم. . . .

نور ماه❤

روشنایی ماه و افتخار میکنم اسمم مهتاب هست

زیبا همیشه تابنده

ماه تابان، درخشان

ماه تابناک البته میتوان گفت که مهتاب در واقع معنایی ندارد چون نام دیگر ماه است ولی اسم بسیار زیبا و با معنی است

درخشان و تابان و همیشگی

مهتاب ینی ماه تابان

مهتاب به نوری گفته میشه ک از ماه بر روی زمین تابیده میشه، ماه تابان، اسمی بسیار زیبا

مهتاب یعنی نور ماه

به معنی نور و روشنایی ماه هستش


به نوری که زمان قرص کامل ماه درخشیده میشه گفته میشه. به عبارتی نوری که در شب چهاردههم ماه چون حاله به دور ماه هستش گفته میشه

ماه تابان و درخشان


ماه تابان ، افتخار میکنم که اسمم مهتابه

ماه تابان


نور ماه روشن

شعرم درباره اسم مهتاب رو تقدیم می کنم

آریا دختی و زمین می چرخد
به دور موهای پر پیچ و تابَت
سیاهی شب جان می دهد پیشِ
چشمانِ سیاهِ ماه و مهتابَت

( پیمان کریمی )




سازمان ثبت احوال ۲۰ نام دخترانه که در ۹ماهه سال ۹۷ در میان باقی اسامی بیشترین فراوانی را داشته اند اعلام کرده که شامل :

فاطمه، زهرا، حلما، زینب، یسنا، آوا، نازنین زهرا، باران، ریحانه، فاطمه زهرا، رها، مرسانا، آیلین، النا، مهرسا، بهار، رقیه، آیناز، محیا و مریم است.

مهتاب : درگویش زبان لری مهتاب را ( مهتاو ) تلفظ می کنند. حروف ( ه - ح ) مهتاب واسامی دیگرمثل ( مهسا - بهناز - احمد - محیا - شهین - مهین ) را لرزبانها معمولادرتلفظ حذف می کنند. ومهتاب را متاو و محیا را میا و بهناز را بناز ومهین را مین تلفظ می کنند.
آب : درگویش زبان لری آب را ( آو ) تلفظ می کنند.
بردار : درگویش زبان لری بردار را ( وردار ) تلفظ می کنند.
بردارش : درگویش زبان لری بردارش را ( وردارش ) تلفظ می کنند.
بلندشو : درگویش زبان لری بلندشو را ( وریس ) تلفظ می کنند.
آسمان : درگویش زبان لری آسمان را ( آسمو ) تلفظ می کنند.
ستاره : درگویش زبان لری ستاره را ( آساره ) تلفظ می کنند.

مهتاب یعنی روشنایی ونور ماه و اسم ماه

ماه درخشان و بسیار زیبا
به خودم افتخار میکنم که مادر وپدری بسیاااااااار باسلیقه دارم
من اسمم رو خیلی دوست دارم ❤❤❤❤

مهتاب یعنی روشنایی یعنی زیبا و درحین حال پرنور و تابان و البته بهترین اسم

یعنی نور ماه و من افتخار میکنم اسمم مهتاب هستش خیلی ها امروز میگن مهتاب قدیمی هستش ولی مهتاب با توجه به معنی زیباش هیچوقت قدیمی نمیشه و این نظر بعضی از افراد کوتاه نظر هستش دست پدر مادرمو میبوسم به خاطر این حسن سلیقشون و افتخاری که به من دادن ❤

مهتاب ب معنی ماه تابان هستش مه مخفف ماه و تاب مخفف تابان. . . . اسم اصیل وخیلی خاصیه

مهتاب یعنی نور ماه نور ستاره ها نور خورشید من اسم مهتاب برای اینکه همیشه میدرخشه رو خیلی خیلی دوست دارم

یعنـی نـور ماه که بسیار هم زیباست.

اسمی به زیبایی مهتاب تا به حال ندیدم . . اسمم و خیلی خیلی دوست دارم و به معنای ماه روشن و تابنده هست 😍❤

مهتاب ، پرتوی است که تاریکی را می زداید و روشنی بخش شب های تیره هست. . .
مهتاب زیباترین اسم دنیا هست. . . کسی که دوستش دارم هم همین اسمش هست و خودش هم مثل اسمش زیباست

به ماه کامل میگن مهتاب
و در اصلا هر چیزی که زیبای کامل داشته باشع بهش میگن مهتاب
منم به اسم مهتاب افتخار میکنم و هیچ وقت قدیمی نمیشه

اسم دختر خالم مهتاب است مهتاب هم قشنگ است هم اسمش قشنگ است🥰😘😍

مترادف هافارسی به انگلیسیابتدای صفحه
مهتاب
/mahtAb/
مترادف مهتاب: ماهتاب، مهشید، روشنایی ماه، قمراء
فارسی به انگلیسی
moonlight
مترادف ها
moonshine ( اسم )
ماهتاب، مهتاب، حرف پوچ
moonlight ( اسم )
مهتاب، نور مهتاب، مشروبات
فرهنگ اسم ها
اسم: مهتاب ( دختر ) ( فارسی ) ( طبیعت، کهکشانی ) ( تلفظ: mahtāb ) ( فارسی: مَهتاب ) ( انگلیسی: mahtab )
معنی: پرتو و نور ماه، ماهتاب، نور و روشنایی ماه، مهتابی
برچسب ها: اسم، اسم با م، اسم دختر، اسم فارسی، اسم طبیعت، اسم کهکشانی
لغت نامه دهخدا
مهتاب. [ م َ ] ( اِ مرکب ) پرتو ماه و مهشید و روشنی و تابش ماه و نوری که از کره ماه به سطح زمین می رسد. ( ناظم الاطباء ) . از: �مه �، مخفف ماه �تاب �، از تافتن ، به معنی نور دادن ماه. قمراء. فخت. ( یادداشت مؤلف ) . صاحب غیاث اللغات و به تبع او صاحب آنندراج آرد: این لفظ مقلوب است که در اصل تاب مه بود، پس اطلاق آن بر ماه درست نباشد لیکن آمده است. . . و اضافت آن به هلال و ماه و بدر درست نباشد مگر آنکه به معنی روشنی مجازاً گرفته آید چنانکه سعید اشرف گوید :
فیض پیران چو نوجوانان نبود
مهتاب و هلال و بدر یکسان نبود.
( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج


کلمات دیگر: