کلمه جو
صفحه اصلی

خاور


مترادف خاور : مطلع، خاوران، شرق، خراسان، مشرق ، خار، خاشاک

متضاد خاور : باختر

فارسی به انگلیسی

east, orient

east


فارسی به عربی

مشرق

فرهنگ اسم ها

اسم: خاور (دختر) (فارسی) (تلفظ: xāvar) (فارسی: خاور) (انگلیسی: khavar)
معنی: مشرق، ( مخففِ خاوران ) هم به معنی مشرق و هم به معنای مغرب است

(تلفظ: xāvar) (مخففِ خاوران) هم به معنی مشرق و هم به معنای مغرب است .


مترادف و متضاد

مطلع ≠ باختر


خاوران، شرق، خراسان، مشرق


sun (اسم)
خورشید، خاور، افتاب، خرشید

east (اسم)
شرق، خاور، خاورگرایی، مشرق

orient (اسم)
شرق، خاور

۱. مطلع
۲. خاوران، شرق، خراسان، مشرق ≠ باختر
۳. خار، خاشاک


فرهنگ فارسی

مشرق، جای بر آمدن آفتاب، درقدیم مغرب هم میگفتند
( اسم ) ۱ - گیاهی که دارای شاخه های باریک و نوک تیز و خراشنده است شوک . ۲ - هر یک از سیخهای نوک تیز شاخه های درختان تیغ درخت . ۳ - هر چیز نوک تیز و خراشنده . ۴ - هر یک از تیغ های مهر. گردن .
مورچه است که مور کوچک باشد .

فرهنگ معین

(وَ ) (اِ. ) ۱ - مغرب . ۲ - مشرق .

لغت نامه دهخدا

خاور. [ وَ ] ( اِ ) به معنی باختر است که مشرق باشد . ( شرفنامه منیری ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرای ناصری ) ( غیاث اللغات ) :
ز خاورچو خورشید بنمود تاج
گل زرد شد بر زمین رنگ ساج.
فردوسی.
خداوند آن شهر نیکوترست
توگوئی فروزنده خاورست.
فردوسی.
که هر بامدادی چو زرین سپر
ز خاور برآرد فروزنده سر.
فردوسی.
ز خاور بیاراست تا باختر
پدید آمد از فرّ او کان زر.
فردوسی.
خداوندی که ناظم اوست چون خورشید رخشنده
ز مشرقها بمغربها ز خاورها به خاورها.
منوچهری.
چون نیست حال ایشان یکسان و یک نهاد
گاهی بسوی مغرب و گاهی بخاورند.
ناصرخسرو.
بر شکافد صبا مشیمه شب
طفل خونین بخاور اندازد.
خاقانی.
بادت جلال و مرتبه چندانکه آسمان
هر صبحدم بر آورد از خاور آینه.
خاقانی.
ماه چون از جیب مغرب برد سر
آفتاب از دامن خاور بزاد.
خاقانی.
کو مهی کآفتاب چاکر اوست
نقطه خاک تیره خاور اوست.
خاقانی.
نعل براق عزمت ابروی شاه منسوب
دود چراغ بزمت روی عروس خاور.
بدر شاشی.
|| مغرب. ( از برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) :
مهر دیدم بامدادان چون بتافت
از خراسان سوی خاور می شتافت.
رودکی.
سوی خاور می شتابد شاد و کش.
رودکی.
چو خورشید تابنده بنمود پشت
دل خاور از پشت او شد درشت.
فردوسی.
دری را از آن مهر خوانده است مشرق
دری را از آن ماه خوانده است خاور.
فرخی.
چو روز آورد سوی خاور گریغ
هم از باختر برزند باز تیغ.
عنصری.
بشادی و جام دمادم نبید
ببودند تا خور بخاور رسید.
اسدی.
خورشید را چون پست شد در جانب خاور علم
پیدا شد اندر باختر بر آستین شب علم.
لامعی گرگانی.
وز نور تا بظلمت وز اوج تا حضیض
وز باختر بخاور وز بحر تا ببر.
ناصرخسرو.
همی بگذارم این جا قرص خورشید
نهم روی از ضرورت سوی خاور.
مسعودسعد.
چون پخت نان زرین اندر تنور مشرق

خاور. [ وَ ] (اِ) به معنی باختر است که مشرق باشد . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) (غیاث اللغات ) :
ز خاورچو خورشید بنمود تاج
گل زرد شد بر زمین رنگ ساج .

فردوسی .


خداوند آن شهر نیکوترست
توگوئی فروزنده ٔ خاورست .

فردوسی .


که هر بامدادی چو زرین سپر
ز خاور برآرد فروزنده سر.

فردوسی .


ز خاور بیاراست تا باختر
پدید آمد از فرّ او کان زر.

فردوسی .


خداوندی که ناظم اوست چون خورشید رخشنده
ز مشرقها بمغربها ز خاورها به خاورها.

منوچهری .


چون نیست حال ایشان یکسان و یک نهاد
گاهی بسوی مغرب و گاهی بخاورند.

ناصرخسرو.


بر شکافد صبا مشیمه ٔ شب
طفل خونین بخاور اندازد.

خاقانی .


بادت جلال و مرتبه چندانکه آسمان
هر صبحدم بر آورد از خاور آینه .

خاقانی .


ماه چون از جیب مغرب برد سر
آفتاب از دامن خاور بزاد.

خاقانی .


کو مهی کآفتاب چاکر اوست
نقطه ٔ خاک تیره خاور اوست .

خاقانی .


نعل براق عزمت ابروی شاه منسوب
دود چراغ بزمت روی عروس خاور.

بدر شاشی .


|| مغرب . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) :
مهر دیدم بامدادان چون بتافت
از خراسان سوی خاور می شتافت .

رودکی .


سوی خاور می شتابد شاد و کش .

رودکی .


چو خورشید تابنده بنمود پشت
دل خاور از پشت او شد درشت .

فردوسی .


دری را از آن مهر خوانده است مشرق
دری را از آن ماه خوانده است خاور.

فرخی .


چو روز آورد سوی خاور گریغ
هم از باختر برزند باز تیغ.

عنصری .


بشادی و جام دمادم نبید
ببودند تا خور بخاور رسید.

اسدی .


خورشید را چون پست شد در جانب خاور علم
پیدا شد اندر باختر بر آستین شب علم .

لامعی گرگانی .


وز نور تا بظلمت وز اوج تا حضیض
وز باختر بخاور وز بحر تا ببر.

ناصرخسرو.


همی بگذارم این جا قرص خورشید
نهم روی از ضرورت سوی خاور.

مسعودسعد.


چون پخت نان زرین اندر تنور مشرق
افتاد قرص سیمین اندر دهان خاور.

خاقانی .


زحد باختر تا بوم خاور
جهان را گشته ام کشور بکشور.

نظامی .


|| آفتاب . (ناظم الاطباء). || نامی است از نامهای زنان . چون «خاورسلطان »، «خاورخانم »، «خاوربیگم ». || بته ٔ خار و شوک :
یکی جانور خود ز لشکر نماند
بدان بوم و بر خار و خاور نماند.

فردوسی .


بر آن بوم تا سالیان بر نبود
جز از سوخته خاک خاور نبود.

فردوسی .


|| مملکت های شرقی ایران از قبیل چین و تبت و ماچین و هند، (در اطلاقات فردوسی ) :
یکی روم و خاور دگر ترک و چین
سوم دشت گردان و ایران زمین .

فردوسی .


فزون تر از او قارن رزم زن
به هر کار پیروز و لشکرشکن
که بر شهر خاور بد او پادشا
جهاندار و بیدار و فرمان روا.

فردوسی .


ز قنوج تا مرز خاور گرفت
نبردش نجوید کسی ای شگفت .

فردوسی .


فرستاده را پس برون کرد گرد
سر شاه خاور مر او را سپرد.

فردوسی .



خاور. [ وَ ] (اِ) مورچه است که مور کوچک باشد. (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) :
از آرزوی قد چو سروت براستی
بر من زمانه تنگ تر از چشم خاور است .

ابن یمین (از آنندراج ).


رجوع به خاول شود.

خاور. [ وَ ] (اِخ ) بزرگترین شهر ولایت «کاوار» است در جنوب «فزان ». این شهر بدست عقبةبن عامر بسال 47 هَ . ق . بعد از جنگ سخت و کشتن و اسارت اهالی آن گشوده شد. (از معجم البلدان یاقوت حموی ).


خاور. [ وَ ] (اِخ ) محلی است به 784 هزارگزی طهران میان بامدژ و نظامیه بر کنار راه آهن جنوب . در این نقطه ایستگاه راه آهن قرار دارد. در فرهنگ جغرافیایی ایران این نقطه چنین شرح داده شده است : نام یکی از ایستگاههای راه آهن تهران و اهواز است . این ایستگاه در 784 هزارگزی جنوب باختری تهران و 35 هزارگزی شمال اهواز واقع و ساکنان آن از کارمندان راه آهن اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


خاور. [ وَ ] (اِخ ) نام رودی است در 66 هزارگزی شمال قلعه چهارراه حکومت درجه 2 بکوا و خاشرود مربوط به حکومت فراه که به رودخانه ٔ «فراه رود» می ریزد. محل آن بین خط 63 درجه و 6 دقیقه و 6 ثانیه ٔ طول شرقی و خط 32 درجه و 46 دقیقه و 27 ثانیه ٔ عرض شمالی واقع است . (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2).


فرهنگ عمید

۱. جای برآمدن آفتاب، مشرق: خداوندی که نام اوست چون خورشید گسترده / ز مشرق ها به مغرب ها، ز «خاورها» به خاورها (منوچهری: ۳ ).
۲. [قدیمی] مغرب: مهر دیدم بامدادن چون بتافت / از خراسان سوی خاور میشتافت (رودکی: ۵۳۲ ).
* خاور دور: (جغرافیا ) کشورهای شرقی آسیا.
* خاورمیانه: (جغرافیا ) کشورهای جنوب غربی آسیا.
* خاور نزدیک: (جغرافیا ) کشورهای شمال شرقی قارۀ افریقا تا شبه جزیرۀ عربستان.
بوتۀ خار: یکی تاجور خود به لشکر نماند / بر آن بوم وبر خاک و خاور نماند (فردوسی: ۷/۱۳۳ ).

۱. جای برآمدن آفتاب؛ مشرق: ◻︎ خداوندی که نام اوست چون خورشید گسترده / ز مشرق‌ها به مغرب‌ها، ز «خاورها» به خاورها (منوچهری: ۳).
۲. [قدیمی] مغرب: ◻︎ مهر دیدم بامدادن چون بتافت / از خراسان سوی خاور میشتافت (رودکی: ۵۳۲).
⟨ خاور دور: (جغرافیا) کشورهای شرقی آسیا.
⟨ خاورمیانه: (جغرافیا) کشورهای جنوب غربی آسیا.
⟨ خاور نزدیک: (جغرافیا) کشورهای شمال شرقی قارۀ افریقا تا شبه‌جزیرۀ عربستان.


بوتۀ خار: ◻︎ یکی تاجور خود به لشکر نماند / بر آن بوم‌وبر خاک‌ و خاور نماند (فردوسی: ۷/۱۳۳).


دانشنامه عمومی

واژه خاور به چند معنی به کار می رود:
شرق در جغرافیا به معنی شرق است.
خاور نام یک مدل خودرو باربری از کارخانهٔ مرسدس بنز ایران است .
خاور نام رودی است در افغانستان که به رودخانهٔ فراه رود می ریزد.
خاور آذربایجانی یکی از شاعران ایرانی دورهٔ قاجار است.

گویش مازنی

/Khaaver/ نامی برای زنان - خاور – مشرق

۱نامی برای زنان ۲خاور – مشرق


جدول کلمات

شرق

پیشنهاد کاربران

واژه خاور به معنای غرب هست، همانطور که رودکی در وصف خورشید اینگونه میگوید:
از خراسان پر کشد طاووس وش سوی خاور می خرامد شاد و کش

اشاره به این میکند که خورشید از خراسان طلوع و در خاور یا خوروران یا غرب ایران غروب میکند

همچنین در شاهنامه همیشه از خاور به عنوان مغرب یاد میشود

پس از حمله مغول و اسیب های فراوانش به فرهنگ ما میبینیم که از این لغت به اشتباه به عنوان مشرق یاد میشه!


خاور:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " خاور" می نویسد : ( ( خاور در معنی فروشدْ جایِ خورشید و مغرب به کار برده شده است و کاربردی کهن و ویژگی سبکی در شاهنامه است. این واژه از خور و ران xwarwarān پهلوی برآمده است. در این زبان ، فروشدْ جای خورشید خورو فرانxwarōfrān نیز خوانده می شده است. بر آمدْ جای خورشید در پهلوی خوراسانxwarāsān بوده است که در پارسی در ریخت خراسان نام استانی شده است، در شرق ایران . شمال را در پهلوی اپاختر apāxtar می گفته اند و جنوب را نمروچ nēmrōč . در روزگاران سپسین "خاور "در پارسی در معنی شرق به کار رفته است و باختر در معنی غرب . نمروچ نیز در ریخت " نیمروز " در معنی جنوب مانده است . ) )
( ( چو از مشرق او سوی خاور کشد
ز مشرق . شب تیره سر بر کشد . ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 201 )
دکتر سرامی در مورد واژه ی خاور می نویسد : ( ( خاور و باختر را نمی توان جای خاصی در جغرافیا به شمار آورد زیرا جایی که برای منطقه ای خاور محسوب می شده است ، باختر منطقه ای دیگر محسوب می شده است . به عنوان مثال سلطانیه که برای شهر ابهر شهری در باختر محسوب می شد برای زنجان شهری در خاور بوده است . ) )

مغرب
غرب

مخالف:باختر ، مشرق
خاور:یک نوع جهت جغرافیایی


مشرق. شرق

خاور
خاور یک واژه کهن وز دوره ( خورشید پرستی ) است و میباشد.
خاور = خه، ور
خه = شه و یا خوب
ور = در
خاور = دروازه خوبی

خاور = دروازه خوبی
اشور = دروازه جاودانگی
سوریا = سه، ور، یا
سه = ۳
هستی، زندگی و خرد
ور = در
یا = پسوند اشاروی
سوریا = فرزند خورشید ( خدای خورشید پرستان ) و یا دروازه ( هستی، زندگی و خرد ) .
در باره سوریا و دانش ستاره شناسی دید بیندازید. !
خوراسان/خراسان = به سان دروازه خوبی.

خاور = دروازه خوبی ( کوه هایی همالیا ) .
خاوری = دروازه خوبی ( خاک ) .
خور = دروازه خوبی ( خواهر ) .
خورشید = شید دروازه خوبی هایی هستی.
خورشید = خه/شه/خوب، ور، شید.
شید = شید چراغ
خورشید = شید چراغ هستی.

خاور = دروازه خوب
خاور = سرزمین ( سوریا، دیوی و دیوتا، شاهان، پیغمبران ) .
❤️✌️

خاور
خاوری
خور
خوراسان/خراسان
اشور
سور
سوریا
و
ورجمکرد
ورجمکرد = ور، جم، کرد
ور = در
جم = یما، جمشید ( بابای آدم ) .
کرد = کرد
ورجمکرد = دروازه ای که جم/جمشید بنا کرد ( چینتو و یا پل صراط ) .
جمشید = چراغ همه بابای آدم
خاور = در خوب/دروازه خوبی


کلمات دیگر: