مترادف صمد : بی نیاز، غنی
متضاد صمد : نیازمند
eternal
(تلفظ: samad) (عربی) (در قدیم) آن که دیگران به او نیازمند هستند و او از دیگران بینیاز است و (به مجاز) خداوند .
بینیاز، غنی ≠ نیازمند
صمد. [ ص َ ] (اِخ ) روزی است از ایام عرب . (معجم البلدان ).
صمد. [ ص َ ] (اِخ ) آبی است ضباب را. (معجم البلدان ). در اقرب الموارد آرد: آبی است رباب را.
صمد. [ ص َ ] (ع اِ) جای بلند درشت . (منتهی الارب ). زمین بلند درشت . (مهذب الاسماء). المکان المرتفع الغلیظ. ج ، اَصماد، صِماد. (اقرب الموارد). در معجم البلدان آرد که بهر سه حرکت (ص ) بدین معنی آمده است . || (مص ) آهنگ کردن . (منتهی الارب ). قصد کردن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || سربند بستن شیشه را. || زدن . برپای کردن . || انتظار فرصت نمودن . || اثر نمودن سوختگی آفتاب در روی . (منتهی الارب ).
(تذکره ٔ نصرآبادی ص 211).
صمد. [ ص َ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن قاسم عتقی مصری ، مکنی به ابی الازهر. وی مانند پدر خویش یکی از ائمه ٔ اعلام است . از پدر خود و ابن عیینه و ابن وهب حدیث کند و قرآن را بر ورش خواند و بسبب مکانتی که او راست ، اندلسیان بر قرائت ورش اعتماد کردند و او برادر فقیه موسی بن عبدالرحمان است . وی بسال 231 هَ . ق . درگذشت . (حسن المحاضره ص 224 ج 1).
خاقانی .
سعدی .
صمد. [ ص َ م َ ] (ع ص ، اِ) مهتر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). || (اِ) آنکه آهنگ به وی کنند در مهمات . (منتهی الارب ). آنکه قصد کرده شود به وی در انجاح حوائج . (غیاث اللغات ). پناه نیازمندان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || پاینده . (منتهی الارب ). دائم . (غیاث اللغات ). || رفیع. (منتهی الارب ). || بی نیاز. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). || رست از هر چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || المصمت الذی لاجوف له . (تاج العروس ). || مردی که گرسنه و تشنه نشود در جنگ . (منتهی الارب ). مردی که تشنه و گرسنه نباشد. (غیاث اللغات ). || قومی که حرفه نباشد ایشان را. (منتهی الارب ). القوم الذی لا حرفة لهم و لا شی ٔ یعیشون به . (اقرب الموارد).
صمد.[ ص َ م َ ] (اِخ ) همدانی . مرحوم هدایت در ریاض العارفین وی را ستوده و چنین آرد: هو قطب العلماء مولانا شیخ عبدالصمد از اکابر محققین و اماجد محدثین بوده و در عتبات عالیات عرش درجات توقف نموده ، در خدمت جناب سیادت مآب سیدسندآقا میر سیدعلی طاب ثراه تحصیل کرده در مرتبه ٔ پرهیزکاری و زهد و ورع معاصران او را مسلم داشتندی و تخم اخلاصش در مزرعه ٔ دل کاشتندی . قریب چهل سال در عتبات عالیات به مجاورت و اجتهاد میگذرانید، عاقبةالامر بخدمت جناب نور علی شاه اصفهانی رسید. واردات او را گزید اجازه ٔ ذکر خفی گرفت و به تصفیه وتزکیه مشغول شد هم به اجازه ٔ او بخدمت حاج محمد حسین اصفهانی شتافت و در صحبت وی تربیتها یافت . دیگر باره به کربلای معلی رفته ساکن شد و بحرالمعارف تصنیف فرمود. گویند مکرر میفرمود که عنقریب این محاسن سفید بخون من سرخ خواهد گردید تا آنکه در سنه ٔ 1216 هَ . ق . در کربلا بدست وهابیان شهید شد و عمرش از شصت متجاوز بود که عالم را بدرود نمود این یک بیت از اوست :
ز کعبه عاقبت الامر سوی دیر شدم
هزار شکر که من عاقبت بخیر شدم .