کلمه جو
صفحه اصلی

هنگامه


مترادف هنگامه : ازدحام، الم شنگه، بلوا، پیکار، جنجال، سروصدا، شورش، غوغا، فتنه، گیرودار، معرکه، ولوله، همهمه، هیاهو

فارسی به انگلیسی

tumult, uproar, great crowd, [in the phrase he does such and such a thing wonderfully well, he is a prodigy, babel, disorder, riot, scene

uproar, scene, great crowd


[in the phrase he does such and such a thing wonderfully well, he is a prodigy


Babel, disorder, riot, scene


فارسی به عربی

اضطراب , فی

فرهنگ اسم ها

اسم: هنگامه (دختر) (فارسی) (تلفظ: he (a) ngāme) (فارسی: هنگامه) (انگلیسی: hengame)
معنی: شگفت انگیز، عالی، فوق العاده، فتنه، آشوب، شورش، ( در قدیم ) هنگام، زمان، فصل

(تلفظ: he(a)ngāme) شورش ، فتنه ، آشوب ؛ (در گفتگو) (به مجاز) شگفت انگیز ، عالی ، فوق العاده ؛ (در قدیم) هنگام ، زمان ، فصل.


مترادف و متضاد

uproar (اسم)
غوغا، داد و بیداد، همهمه، غریو، بلوا، شورش، هنگامه

tumult (اسم)
غوغا، اشوب، جنجال، التهاب، شلوغ، همهمه، هندل، هنگامه، جنجال راه انداختن

scrimmage (اسم)
غوغا، داد و بیداد، کشمکش، هنگامه

rumpus (اسم)
غوغا، هنگامه

ازدحام، الم‌شنگه، بلوا، پیکار، جنجال، سروصدا، شورش، غوغا، فتنه، گیرودار، معرکه، ولوله، همهمه، هیاهو


فرهنگ فارسی

معرکه، جمعیت مردم، فریادوغوغاوهیاهو، وقت زمان
۱- جمعیت مردم . ۲- داد و فریاد غوغا. ۳- معرکه (کشتی قصه گویی شعبده بازی و غیره ) : بازبوسید زنو شیر صفت آهویی باز هنگام. کشتی است حریفان . هویی . ( گل کشتی ) یاهنگامه دریدن کسی را . هنگام. کسی را دریدن . بهم زدن معرک. او را : هنگام صبوح موکب صبح هنگامه دریده اختران را. ( خاقانی ) یا هنگام. طفلان . دنیا. یا هنگام. عمل گرم کردن . بکار خویش رونق دادن بازار خویش را تیز کردن : نرم و درشت فراوان چشیده تا بتصدر رسیدهبسی انبانچه نرم کرده تاهنگام. عمل گرم کرده ... )

فرهنگ معین

(هِ مِ ) (اِ. ) ۱ - جمعیت مردم . ۲ - معرکه . ۳ - شور و غوغا، داد و فریاد.

لغت نامه دهخدا

هنگامه. [ هََ م َ / م ِ ] ( اِ ) مجمع و جمعیت مردم و معرکه بازیگران و قصه خوانان و خواص گویان و امثال آن باشد. ( برهان ) :
چند گردی بسان بی ادبان
گرد هنگامه های بوالعجبان ؟
سنائی.
در این چارسو هیچ هنگامه نیست
که کیسه برمرد خودکامه نیست.
نظامی.
نهادم در این شیوه هنگامه ای
مگر در سخن نو کنم خامه ای.
نظامی.
اشارت کرد خسرو کای جوانمرد
بگو گرم و مکن هنگامه را سرد.
نظامی.
هر جا که حکایتی و جمعی است
هنگامه توست و محفل من.
سعدی.
نامه اولیاست این نامه
مبر این را به شهر و هنگامه.
اوحدی.
هنگامه ارباب سخن چون نشود گرم
صائب سخن از مولوی روم درافگند.
صائب.
|| هرگونه ازدحام و غوغا :
هنگامه شب گذشت و شد قصه تمام
طالع به کفم یکی نینداخت کجه.
رودکی.
هنگام صبوح و موکب صبح
هنگامه درید اختران را.
خاقانی.
- هنگامه بلند شدن ؛ سر و صدا به راه افتادن. سخن کسی یا داستانی بر زبانها افتادن :
نی همین هنگامه رسوایی من شد بلند
عشق دائم بر سر بازار مستور آورد.
نظیری.
- هنگامه بند ؛ هنگامه گیر. معرکه گیر. نقال یا درویشی که به سخن و داستان گوئی یا کارهای شگفت خودمردم را سرگرم دارد :
تماشا دلی و هزار آرزو
ز هنگامه بندان این چارسو.
ظهوری.
- هنگامه بندی ؛ نموداری. ( غیاث ) ( آنندراج ). آشکاری و برزبان افتادگی.
- هنگامه جوی ؛ آنکه در پی ایجاد معرکه باشد. هنگامه گیر.
- هنگامه طراز ؛ آنکه هنگامه برپا کند و آن را بیاراید :
صائب ! از خانه ما گلشن معنی بنواخت
باغ اگر بلبل هنگامه طرازی دارد.
صائب.
- هنگامه طفلان ؛کنایه از دنیا و عالم است. ( برهان ).
- هنگامه طلب ؛ آنکه جدال و خلاف را با مردمان دوست دارد. هنگامه جوی. ( یادداشت مؤلف ).
- هنگامه فروز ؛ مجلس آرا که هنگامه را گرم کند :
هر لاله ز باغ عارض او
هنگامه فروز صد بهار است.
ظهوری.
- هنگامه کردن ؛ مثل قیامت کردن ، یعنی کاری را بسیار خوب انجام دادن. این ترکیب بیان کننده اهمیت کار کسی است ، چه منفی و چه مثبت.
- || معرکه گرفتن. هنگامه برپاکردن :

هنگامه . [ هََ م َ / م ِ ] (اِ) مجمع و جمعیت مردم و معرکه ٔ بازیگران و قصه خوانان و خواص گویان و امثال آن باشد. (برهان ) :
چند گردی بسان بی ادبان
گرد هنگامه های بوالعجبان ؟

سنائی .


در این چارسو هیچ هنگامه نیست
که کیسه برمرد خودکامه نیست .

نظامی .


نهادم در این شیوه هنگامه ای
مگر در سخن نو کنم خامه ای .

نظامی .


اشارت کرد خسرو کای جوانمرد
بگو گرم و مکن هنگامه را سرد.

نظامی .


هر جا که حکایتی و جمعی است
هنگامه ٔ توست و محفل من .

سعدی .


نامه ٔ اولیاست این نامه
مبر این را به شهر و هنگامه .

اوحدی .


هنگامه ٔ ارباب سخن چون نشود گرم
صائب سخن از مولوی روم درافگند.

صائب .


|| هرگونه ازدحام و غوغا :
هنگامه ٔ شب گذشت و شد قصه تمام
طالع به کفم یکی نینداخت کجه .

رودکی .


هنگام صبوح و موکب صبح
هنگامه درید اختران را.

خاقانی .


- هنگامه بلند شدن ؛ سر و صدا به راه افتادن . سخن کسی یا داستانی بر زبانها افتادن :
نی همین هنگامه ٔ رسوایی من شد بلند
عشق دائم بر سر بازار مستور آورد.

نظیری .


- هنگامه بند ؛ هنگامه گیر. معرکه گیر. نقال یا درویشی که به سخن و داستان گوئی یا کارهای شگفت خودمردم را سرگرم دارد :
تماشا دلی و هزار آرزو
ز هنگامه بندان این چارسو.

ظهوری .


- هنگامه بندی ؛ نموداری . (غیاث ) (آنندراج ). آشکاری و برزبان افتادگی .
- هنگامه جوی ؛ آنکه در پی ایجاد معرکه باشد. هنگامه گیر.
- هنگامه طراز ؛ آنکه هنگامه برپا کند و آن را بیاراید :
صائب ! از خانه ٔ ما گلشن معنی بنواخت
باغ اگر بلبل هنگامه طرازی دارد.

صائب .


- هنگامه ٔ طفلان ؛کنایه از دنیا و عالم است . (برهان ).
- هنگامه طلب ؛ آنکه جدال و خلاف را با مردمان دوست دارد. هنگامه جوی . (یادداشت مؤلف ).
- هنگامه فروز ؛ مجلس آرا که هنگامه را گرم کند :
هر لاله ز باغ عارض او
هنگامه فروز صد بهار است .

ظهوری .


- هنگامه کردن ؛ مثل قیامت کردن ، یعنی کاری را بسیار خوب انجام دادن . این ترکیب بیان کننده ٔ اهمیت کار کسی است ، چه منفی و چه مثبت .
- || معرکه گرفتن . هنگامه برپاکردن :
جهان بر رهگذر هنگامه کرده ست
تو بگذر زآنکه این هنگامه سرد است .

عطار.


- هنگامه گرفتن ؛ هنگامه برپا کردن . معرکه گرفتن . (یادداشت مؤلف ).
- هنگامه گیر؛ معرکه گیر. بازیگر. (انجمن آرا) (از برهان ) :
مرغ به هنگام زد نعره ٔ هنگامه گیر
کز همه کاری صبوح خوش تر هنگام صبح .

خاقانی .


ما مهره ایم و هم جهت مهره حلقه ایم
هنگامه گیر و دلشده و هم نظاره ایم .

مولوی .


نگیرد خردمند روشن ضمیر
زبان بند دشمن ز هنگامه گیر.

سعدی .


- هنگامه ٔ مانی ؛ در تنها موردی که شاهد آن یافته شد، کنایه از ارژنگ یا ارتنگ مانی است :
از ساز مرا خیمه چو هنگامه ٔ مانی است
وز فرش مرا خانه چو بتخانه ٔ فرخار.

فرخی .


|| هنگام . وقت . زمان :
به هنگامه ٔ بازگشتن زراه
همانا نکردی به لشکر نگاه .

فردوسی .


چو هنگامه ٔ رفتن آید فراز
زمانه نگردد به پرهیز باز.

فردوسی .


چو هنگامه ٔ زادن آمد پدید
یکی دختر آمد ز ماه آفرید.

فردوسی .



فرهنگ عمید

۱. جمعیت مردم، معرکه.
۲. فریاد و غوغا، هیاهو.
۳. وقت، زمان.
* هنگامه کردن: (مصدر لازم ) غوغا کردن، فتنه و آشوب برپا کردن.

۱. جمعیت مردم؛ معرکه.
۲. فریاد و غوغا؛ هیاهو.
۳. وقت؛ زمان.
⟨ هنگامه کردن: (مصدر لازم) غوغا کردن؛ فتنه و آشوب برپا کردن.


دانشنامه عمومی

هنگامه نامی فارسی برای دختران است و ممکن است به یکی از این اشخاص اشاره کند:
هنگامه (خوانندهٔ افغان)
هنگامه (خوانندهٔ ایرانی)، خوانندهٔ موسیقی پاپ ایرانی
هنگامه اخوان، خوانندهٔ موسیقی سنتی ایرانی
هنگامه قاضیانی، بازیگر ایرانی
هنگامه گلستان، عکاس ایرانی

هنگامه (ابهام زدایی). هنگامه نامی فارسی برای دختران است.
هنگامه (فیلم)، فیلمی سینمایی به کارگردانی ساموئل خاچیکیان
هنگامه (مجموعه تلویزیونی)
هنگامه همچنین ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:

هنگامه (بازیگر). هنگامه بازیگر سینما اهل ایران بوده است که از سال ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۷ در زمینه بازیگری فعالیت می کرد.
تشنه باران (۱۳۵۷)
حق و ناحق (۱۳۵۷)
سرخپوست ها (۱۳۵۷)
مبارزی در نیمه راه/شب بازیگران (۱۳۵۷)
اشک رقاصه (۱۳۵۶)
خان نایب (۱۳۵۶)
در شهر خبری نیست (۱۳۵۶)
صبح خاکستر (۱۳۵۶)
فریاد زیر آب (۱۳۵۶)
مشکل آقای اعتماد (۱۳۵۶)
همراهان (۱۳۵۶)
بت شکن (۱۳۵۵)
پاکباخته (۱۳۵۵)
تنها حامی (۱۳۵۵)
رابطه جوانی (۱۳۵۵)
غیرت (۱۳۵۵)
ولی نعمت (۱۳۵۵)
چشمان بسته (۱۳۵۴)
شاهرگ (۱۳۵۴)
شرف (۱۳۵۴)
فاصله (۱۳۵۴)
کندو (۱۳۵۴)
آب توبه (۱۳۵۳)
شکست ناپذیر (۱۳۵۳)
ماجراجویان خشن (۱۳۵۳)
مواظب کلات باش (۱۳۵۳)
موسرخه (۱۳۵۳)
باجناغ (۱۳۵۲)
شرور (۱۳۵۲)
قدیر (۱۳۵۱)
میخک سفید (۱۳۵۱)
رضا چلچله (۱۳۵۰)
پهلوان پهلوانان (۱۳۴۸)
] (۱۳۴۳)

هنگامه (خواننده افغان). هنگامه (زادهٔ ۱۹۵۰، کابل، افغانستان) خواننده زن افغان ساکن تورنتو کانادا است.
https://en.wikipedia.org/w/index.php?title=Hangama&oldid=610613019
هنگامه در سال ۱۹۸۵ در آلمان با احمد ولی ازدواج نمود که حاصل این ازدواج یک پسر است. او در سال ۱۹۸۹ از احمد ولی طلاق گرفت و در سال ۱۹۹۵ با واصف سرور ازدواج نمود که ثمره این ازدواج یک دختر به نام سارا است. هنگامه هم اکنون در شهر تورنتو کانادا زندگی می کند.

هنگامه (خواننده ایرانی). هنگامه برزین (متولد سال ۱۳۴۳ در گیلان) از خوانندگان پاپ ایرانی مقیم لس آنجلس است.کنسرت هنگامه در کوالالامپور، نوروز ۱۳۸۹   کنسرت هنگامه در کوالالامپور، نوروز ۱۳۸۹   کنسرت هنگامه در لاس وگاس، دسامبر ۲۰۰۸   کنسرت هنگامه در هیوستون، نوروز ۱۳۹۳
او همراه خانواده و خواهر بزرگترش در سه سالگی به تهران آمدند. پدر وی کسی بود که از او برای حضور در عرصه خوانندگی و نمایش حمایت کرد و او در کلاس های موسیقی تعدادی از استادان موسیقی کلاسیک فارسی شرکت نمود. آموختن نواختن نی و فلوت و یادگیری مدهای موسیقی کلاسیک فارسی(ردیف) توسط پدرش شالودهٔ موسیقایی هنگامه برزین را تشکیل داد و هنگامه از حمایت خانواده و دوستانش بهره برد. او بعد از پایان تحصیلش (پایان دورهٔ دبیرستان)، ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد و پس از مهاجرت از ایران وارد حرفهٔ خوانندگی گردید.
در سال ۱۹۹۲، هنگامه همراه همسر و دخترش به ونکوورپیانو) و فریدون آسرایی (خواننده) را ملاقات کرد، و توسط این دو نفر به کامران (خواننده) و رامین زمانی (نویسندهٔ متن موسیقی و تولیدکننده) معرفی شد.
در سال ۱۹۹۵، هنگامه، فریدون و کامران به طور رسمی کار خود را همراه با رامین زمانی شروع نمودند و گروهی به نام گروه پرواز تشکیل شد. آن ها اولین کار را با نام «ایرانم» تولید کردند و محبوبیت آن ها به فراتر از ونکوور توسعه پیدا کرد و جمعیت ایرانی در لس آنجلس نیز به صورت ناگهانی با آنها آشنایی پیدا کردند.

هنگامه (فیلم). هنگامه فیلمی به کارگردانی ساموئل خاچیکیان و نویسندگی پرویز دوایی محصول سال ۱۳۴۷ است.
بهروز وثوقی
آذر شیوا
نیلوفر
واهان آقامالیان
نظام الدین کیایی
عباس ناظری نیک

هنگامه (مجموعه تلویزیونی). هنگامه یک مجموعه تلویزیونی محصول سال ۱۳۸۳ به کارگردانی مجید جوانمرد، نویسندگی احمد رضائیان و تهیه کنندگی محسن شایانفر می باشد که در برنامه خانواده از شبکه یک پخش شد. این مجموعه در ۲۲ قسمت ۵۰ دقیقه ای تهیه شد.
بهزاد خداویسی
پویا امینی
اردلان شجاع کاوه
اکبر قدمی
پرویز فلاحی پور
حمید طاعتی
رابعه اسکویی
رزیتا غفاری
سیامک اشعریون
سیامک اطلسی
شهره سلطانی
فرامرز صدیقی
فرهاد جم
فریبرز سمندرپور
محمد شیری
محمدعلی ورشوچی
محمود پاک نیت
مهدی صباحی
هایده حائری
این مجموعه به مقوله طلاق در جامعه می پردازد. این مجموعه تلویزیونی متشکل از اپیزودهای مختلف با قصه و شخصیت های مستقل است که هرکدام به داستانی مجزا می پردازد.

واژه نامه بختیاریکا

( هَنگامه ) ( خس ) ؛ حماسه

پیشنهاد کاربران

زنی که بخاطر زیبایی اش باعث ایجاد معرکه و همهمه میشود - زن جنگجو - زن شگفت انگیز

اسم هنگامه یعنی زمان، وقت ، هنگام

یه خواننده عالی با اهنگ کشتی نوح ( ع )

غوغا ، داد و فریاد ، شلوغی 🌑🌑

معنی اسم هنگامه یعنی صبر و حوصله است

هنگامه:هنگامه در پهلوی هنگامگ hangāmg می تونسته است بود .
( ( به هنگامه بازگشتن ز راه
نکردی همانا به لشکر نگاه ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 353. )


یعنی رخداد بزرگ
اسم واقعا جذابی هست


کلمات دیگر: