کلمه جو
صفحه اصلی

جمیل


مترادف جمیل : آراسته، پریچهر، خوب، خوبرو، خوشنما، خوش آیند، خوشکل، خوشگل، زیبا، زیبارو، شکیل، صبیح، قشنگ، ناز، نیکو، وجیه

فارسی به انگلیسی

handsome, beautiful, fine, good, reputable, masculine proper name

handsome, beautiful, good, reputable


beautiful


عربی به فارسی

زيبا , قشنگ , خوشگل , عالي , تاحدي , شکيل , خوش نما , خوب , بطور دلپذير , قشنگ کردن , اراستن , صحنه اي , نمايشي , مجسم کننده , خوش منظر


فرهنگ اسم ها

اسم: جمیل (پسر) (عربی) (تلفظ: jamil) (فارسی: جَميل) (انگلیسی: jamil)
معنی: زیباروی، نیکو، زیبا، ( به مجاز ) شایسته، بایسته، خوب

(تلفظ: jamil) (عربی) زیبا ؛ (به مجاز) شایسته و بایسته ، نیکو ، خوب .


مترادف و متضاد

آراسته، پریچهر، خوب، خوبرو، خوشنما، خوش‌آیند، خوشکل، خوشگل، زیبا، زیبارو، شکیل، صبیح، قشنگ، ناز، نیکو، وجیه


فرهنگ فارسی

نیکو، زیبا، خوشخو، خوشگل، خوب
( صفت ) زیبا نیکو روی نیکو.
ابن عبدالله بن معمر از مشاهیر شاعران عرب است که بسال ۸۳ ق . درگذشت .

فرهنگ معین

(جَ ) [ ع . ] (ص . ) زیبا، نیکو.

لغت نامه دهخدا

جمیل. [ ج َ ] ( ع اِ ) پیه گداخته. ج ، جملاء. ( منتهی الارب ). || ( ص ) خوب صورت نیکوسیرت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). زیبا. نیکوروی.

جمیل. [ ج ُ م َ ]( ع اِ ) نام پرنده ایست. ( اقرب الموارد ). بلبل. ( منتهی الارب ). ج ، جِمْلان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

جمیل. [ ج َ ] ( ع اِ ) ابوجمیل ، کنیه تره و سبزی است. ( منتهی الارب ). کنایه از سبزی است زیرا که موجب زینت و آرایش خوراک و سفره است. ( از اقرب الموارد ).

جمیل. [ ج َ ] ( اِخ ) درب جمیل ، دربندی است ببغداد. ( منتهی الارب ).

جمیل. [ ج َ ] ( اِخ ) لقب اردشیربن اردشیر.( حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 231 ). رجوع به اردشیر شود.

جمیل. [ ج َ ] ( اِخ ) ابن عبداﷲبن معمر. از مشاهیر شاعران عرب است که بسال 83 هَ. ق. درگذشت. ( حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 158 ).

جمیل . [ ج َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن معمر. از مشاهیر شاعران عرب است که بسال 83 هَ . ق . درگذشت . (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 158).


جمیل . [ ج َ ] (اِخ ) درب جمیل ، دربندی است ببغداد. (منتهی الارب ).


جمیل . [ ج َ ] (اِخ ) لقب اردشیربن اردشیر.(حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 231). رجوع به اردشیر شود.


جمیل . [ ج َ ] (ع اِ) ابوجمیل ، کنیه ٔ تره و سبزی است . (منتهی الارب ). کنایه از سبزی است زیرا که موجب زینت و آرایش خوراک و سفره است . (از اقرب الموارد).


جمیل . [ ج َ ] (ع اِ) پیه گداخته . ج ، جملاء. (منتهی الارب ). || (ص ) خوب صورت نیکوسیرت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زیبا. نیکوروی .


جمیل . [ ج ُ م َ ](ع اِ) نام پرنده ایست . (اقرب الموارد). بلبل . (منتهی الارب ). ج ، جِمْلان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. زیبا، خوشگل.
۲. [مجاز] شایسته.
۳. خوب، نیکو.

دانشنامه عمومی

جمیل فیلمی به کارگردانی احمد بخشی و نویسندگی اصغر عبداللهی ساختهٔ سال ۱۳۶۶ است.
حسین گیل
محمدعلی کشاورز
سرور نجات الهی
محبوبه بیات
رضا صفایی پور
سروش خلیلی
محمد ابهری
سعید امیرسلیمانی
احمد کاشانی
فرخ نعمتی
داوود موثقی
حسین شهاب
محمود بصیری
حمید دلشکیب
خشایار
صفر اجلی
حسن حاتمی
نریمان شیری فرد
محمود بخشی
یوسف محمدیان
علیرضا فهیمی
احمد فداکار
نامدار مشیری
جمیل، کارگر بارانداز، با خانواده اش در اتاقی اجاره ای در خانه ای بزرگ زندگی می کند…

دانشنامه آزاد فارسی

جُمَیّل
رجوع شود به:جمایل، شیخ پیر (۱۹۰۵ـ۱۹۸۴)

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی جَمِیلٌ: زیبا
معنی عُرْفِ: آن سنن و سیرههای جمیل جاری در جامعه است که عقلای جامعه آنها را میشناسند ، به خلاف آن اعمال نادر و غیر مرسومی که عقل اجتماعی انکارش میکند ، که اینگونه اعمال عرف معروف نبوده بلکه منکر است
معنی یَهِیمُونَ: حیران و سرگردانند (کلمه یهیمون از هام - یهیم - هیمانا است و این واژه به معنای آنست که کسی پیش روی خود را بگیرد و برود ، و مراد از هیمان در هر وادی در عبارت "أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وَادٍ یَهِیمُونَ"، افسار گسیختگی آنان در سخن گفتن است ، میخو...
ریشه کلمه:
جمل (۱۱ بار)

زیبائی کثیر. (مفردات) طبرسی خوش منظری و زینت گفته است شما را در چهار پایان آنگاه که از چراگاه بر میگردانید و آنگاه که به چراگاه می‏فرستید زیبائی و خوشمنظری هست. جمیل و جمال (بر وزن طلّاب) برای مزید زیبائی است (مفردات) خویشتن داری نیکوست صبر کن صبری نیکو.

جدول کلمات

زیبا

پیشنهاد کاربران

جاه طلب زیبا باجنبه

زیبا، خوشگل، قشنگ، خوش نما، آراسته، زیبا رو

وسیم، آراسته، پریچهر، خوب، خوبرو، خوشنما، خوش آیند، خوشکل، خوشگل، زیبا، زیبارو، شکیل، صبیح، قشنگ، ناز، نیکو، وجیه


مقبول

شنیدم که شیری بود پرهیزگار و حلال خوار. . . زهر عنف و تریاک لطف درهم ریخته ، مخبری محبوب و منظری مرغوب ، صورتی مقبول. . . در نیستانی وطن داشت. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 217 ) . اتفاقاً کنیزی داشت از چرکس آورده بودند بسیار مقبول و صاحب جمال بود. ( عالم آرای عباسی ) .


کلمات دیگر: