مترادف پرنیان : ابریشم، پرند، حریر، دیبا
پرنیان
مترادف پرنیان : ابریشم، پرند، حریر، دیبا
فارسی به انگلیسی
shot silk
silk
فرهنگ اسم ها
اسم: پرنیان (دختر) (فارسی) (تلفظ: parniyān) (فارسی: پَرنيان) (انگلیسی: parniyan)
معنی: پارچه ابریشمی دارای نقش و نگار، ( در قدیم ) پارچه ای ابریشمی دارای نقش و نگار، نوعی پارچه ی حریر که برای نوشتن به کار می بردند، پرده ی نقاشی
معنی: پارچه ابریشمی دارای نقش و نگار، ( در قدیم ) پارچه ای ابریشمی دارای نقش و نگار، نوعی پارچه ی حریر که برای نوشتن به کار می بردند، پرده ی نقاشی
(تلفظ: parniyān) (در قدیم) پارچهای ابریشمی دارای نقش و نگار ؛ نوعی پارچهی حریر که برای نوشتن به کار میبردند ، پردهی نقاشی .
مترادف و متضاد
ابریشم، پرند، حریر، دیبا
فرهنگ فارسی
پرنون، پرن:ابریشم، حریر، پارچه ابریشمی گلدار
( اسم ) ۱- حریر چینی منقش حریر منقش حریر پرنو پرنون لاد . ۲- کاغذ یا پارچهای از حریر که بر آن چیز می نوشتند. ۳- پرد. نقاشی تابلو . ۴- قسمی انگور از نوع خوب . ۵- شمشیر . یا چون پرنیان گشتن . نرم و لطیف شدن . یا دارپرنیان . یا قول یا گفتار چون پرنیان . سخت نرم و لطیف .
( اسم ) ۱- حریر چینی منقش حریر منقش حریر پرنو پرنون لاد . ۲- کاغذ یا پارچهای از حریر که بر آن چیز می نوشتند. ۳- پرد. نقاشی تابلو . ۴- قسمی انگور از نوع خوب . ۵- شمشیر . یا چون پرنیان گشتن . نرم و لطیف شدن . یا دارپرنیان . یا قول یا گفتار چون پرنیان . سخت نرم و لطیف .
فرهنگ معین
(پَ ) (اِ. ) ۱ - حریر منقش ، دیبای چینی . ۲ - پارچة ابریشمی گل دار. ۳ - پردة نقاشی .
لغت نامه دهخدا
پرنیان. [ پ َ ] ( اِ ) حریر. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) ( حبیش تفلیسی ). حریر چینی که نقشها و چرخها ( ؟ ) دارد. ( نسخه ای از فرهنگ اسدی ). پرنیان حریر چینی بود منقش و پرند ساده بود. ( نسخه ای از فرهنگ اسدی ). حریر چینی که منقش باشد. ( از شرفنامه از غیاث اللغات ). ابریشمینه منقش. حریر بسته ( مُعَقَّد ) باشد منقش به شکل پرده. ( اوبهی ). پرنو. پرنون. حریر چینی که نقشهای بسیار دارد. ( صحاح الفرس ). لاد. ( برهان ) :
آمد آن نوبهار توبه شکن
پرنیان گشت باغ و برزن و کوی.
ترسم که از رکوع ترا بگسلد میان.
ستاره شده سرخ و زرد و بنفش.
هوا گشت پر پرنیانی درفش.
بگفت اندرو پند و بسیار چیز
نهاد آن خط خسرو [پرویز ] اندر میان
بپیچید بر نامه بر پرنیان.
همی گفت چیزی کش آمد بیاد
نشینم بشاهی همی سالیان
همه پوشش از خزّ و از پرنیان.
ستاره زده جای پرداخته.
همه پرنیان بر تنش گشت خار.
ز مخروط و مدهون و از پرنیان.
ببینی برش هم کنون در کنار
گرش بار خار است خود کشته ای
وگر پرنیان است خود رشته ای.
همه پرنیان خار شد در برش.
پرنیان هفت رنگ اندر سرآردکوهسار.
طبل عطار شد پریشیده.
ریزه الماس دیدی بافته بر پرنیان.
پرنیان رنگ است و آهن را کند چون پرنیان
گندنا رنگ است و سرها را کند چون گندنا.
چرا منسوج کردی پرنیانت.
آمد آن نوبهار توبه شکن
پرنیان گشت باغ و برزن و کوی.
رودکی.
ای نازکک میان و همه تن چو پرنیان ترسم که از رکوع ترا بگسلد میان.
خسروانی.
ز بس نیزه و پرنیانی درفش ستاره شده سرخ و زرد و بنفش.
فردوسی.
ز بس نیزه و تیغهای بنفش هوا گشت پر پرنیانی درفش.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت کردوی نیزبگفت اندرو پند و بسیار چیز
نهاد آن خط خسرو [پرویز ] اندر میان
بپیچید بر نامه بر پرنیان.
فردوسی.
فرائین [ گراز ] چو تاج کیان برنهادهمی گفت چیزی کش آمد بیاد
نشینم بشاهی همی سالیان
همه پوشش از خزّ و از پرنیان.
فردوسی.
یکی خیمه پرنیان ساخته ستاره زده جای پرداخته.
فردوسی.
بزد دست بر جوشن اسفندیارهمه پرنیان بر تنش گشت خار.
فردوسی.
چو سیصد شتر جامه چینیان ز مخروط و مدهون و از پرنیان.
فردوسی.
درختی که پروردی آمد ببارببینی برش هم کنون در کنار
گرش بار خار است خود کشته ای
وگر پرنیان است خود رشته ای.
فردوسی.
غمی شد ز گفتار او مادرش همه پرنیان خار شد در برش.
فردوسی.
چون پرند بیدگون بر روی پوشد مرغزارپرنیان هفت رنگ اندر سرآردکوهسار.
فرخی.
گفت بر پرنیان ویشیده طبل عطار شد پریشیده.
عنصری.
آینه دیدی بر آن گسترده مروارید خردریزه الماس دیدی بافته بر پرنیان.
عنصری.
آفرین بادا بر آن شمشیر جان آهنج تو...پرنیان رنگ است و آهن را کند چون پرنیان
گندنا رنگ است و سرها را کند چون گندنا.
قطران.
ردای پرنیان گر می بدرّی چرا منسوج کردی پرنیانت.
پرنیان . [ پ َ ] (اِ) حریر. (مهذب الاسماء) (دهار) (حبیش تفلیسی ). حریر چینی که نقشها و چرخها (؟) دارد. (نسخه ای از فرهنگ اسدی ). پرنیان حریر چینی بود منقش و پرند ساده بود. (نسخه ای از فرهنگ اسدی ). حریر چینی که منقش باشد. (از شرفنامه از غیاث اللغات ). ابریشمینه ٔ منقش . حریر بسته (مُعَقَّد) باشد منقش به شکل پرده . (اوبهی ). پرنو. پرنون . حریر چینی که نقشهای بسیار دارد. (صحاح الفرس ). لاد. (برهان ) :
آمد آن نوبهار توبه شکن
پرنیان گشت باغ و برزن و کوی .
ای نازکک میان و همه تن چو پرنیان
ترسم که از رکوع ترا بگسلد میان .
ز بس نیزه و پرنیانی درفش
ستاره شده سرخ و زرد و بنفش .
ز بس نیزه و تیغهای بنفش
هوا گشت پر پرنیانی درفش .
یکی نامه بنوشت کردوی نیز
بگفت اندرو پند و بسیار چیز
نهاد آن خط خسرو [پرویز ] اندر میان
بپیچید بر نامه بر پرنیان .
فرائین [ گراز ] چو تاج کیان برنهاد
همی گفت چیزی کش آمد بیاد
نشینم بشاهی همی سالیان
همه پوشش از خزّ و از پرنیان .
یکی خیمه ٔ پرنیان ساخته
ستاره زده جای پرداخته .
بزد دست بر جوشن اسفندیار
همه پرنیان بر تنش گشت خار.
چو سیصد شتر جامه ٔ چینیان
ز مخروط و مدهون و از پرنیان .
درختی که پروردی آمد ببار
ببینی برش هم کنون در کنار
گرش بار خار است خود کشته ای
وگر پرنیان است خود رشته ای .
غمی شد ز گفتار او مادرش
همه پرنیان خار شد در برش .
چون پرند بیدگون بر روی پوشد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندر سرآردکوهسار.
گفت بر پرنیان ویشیده
طبل عطار شد پریشیده .
آینه دیدی بر آن گسترده مروارید خرد
ریزه ٔ الماس دیدی بافته بر پرنیان .
آفرین بادا بر آن شمشیر جان آهنج تو...
پرنیان رنگ است و آهن را کند چون پرنیان
گندنا رنگ است و سرها را کند چون گندنا.
ردای پرنیان گر می بدرّی
چرا منسوج کردی پرنیانت .
که کردی قامتش را پرنیان پوش .
قبا گر حریر است و گر پرنیان
بناچار حشوش بود در میان .
نسیج پرنیان ابله فریبست .
رخ از زیلو نگردانم به خار بوریا از فرش
خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد.
|| کاغذ یا جامه ای از حریر که بر آن نبشتندی :
یکی نامه فرمود بر پرنیان
نبشتن بر شاه ایرانیان .
نبشتند منشور بر پرنیان
همه پادشاهی برسم کیان .
دبیرش بیاورد عهد کیان
نبشته بر آن پربها پرنیان .
نگه کرد پس خط نوشیروان
نبشته بر آن رقعه ٔ پرنیان .
بنزد بزرگان ایرانیان
نبشتم همین نامه بر پرنیان .
نبشتند منشور بر پرنیان
خراسان و ری هم قم و اصفهان
ورا داد سالار جمشیدفر [ کیکاوس ]
دلاور بخورشید بر برد سر.
نبشتند منشور بر پرنیان
برسم بزرگان و فرّ کیان
زمین کهستان ورا داد شاه
که بود او سزاوار تخت وکلاه .
بخط پدر هرمز آن نامه دید
هراسان شد و پرنیان بردرید.
نبشتند منشور بر پرنیان
به آئین شاهان و رسم کیان .
|| مجازاًشمشیر :
برهر تنی پراکند آن پرنیان پرند
خاکی کز او نروید جز دار پرنیان .
سپه برگرفت و بنه برنهاد
ز دادار روزآفرین کرد یاد
یکی گرد برشد که گفتی سپهر
بدریای قیر اندر اندود چهر
بپوشید روی زمین را بنعل
هوا یکسر از پرنیان گشت لعل .
|| پرده ٔ نقاشی . تابلو:
ابر سام یل موی برپای خاست
مرا ماند این پرنیان گفت راست .
روان پرنیان کبود ایدر آر
که هست از برش چهره ٔ جم نگار.
- مثل پرنیان ؛ سخت نرم و لطیف :
سپر بر سر آورد مرد جوان
بزد بر سپر گشت چون پرنیان .
چرا که قول تو چون خزّ و پرنیان نشده است
اگر تو در سلب خزّ و پرنیان شده ای .
|| قسمی انگوراز نوع خوب . (از چهارمقاله ٔ نظامی عروضی ).
- دار پرنیان ؛ بَقَم . (زمخشری ). و رجوع به دار پرنیان شود.
آمد آن نوبهار توبه شکن
پرنیان گشت باغ و برزن و کوی .
رودکی .
ای نازکک میان و همه تن چو پرنیان
ترسم که از رکوع ترا بگسلد میان .
خسروانی .
ز بس نیزه و پرنیانی درفش
ستاره شده سرخ و زرد و بنفش .
فردوسی .
ز بس نیزه و تیغهای بنفش
هوا گشت پر پرنیانی درفش .
فردوسی .
یکی نامه بنوشت کردوی نیز
بگفت اندرو پند و بسیار چیز
نهاد آن خط خسرو [پرویز ] اندر میان
بپیچید بر نامه بر پرنیان .
فردوسی .
فرائین [ گراز ] چو تاج کیان برنهاد
همی گفت چیزی کش آمد بیاد
نشینم بشاهی همی سالیان
همه پوشش از خزّ و از پرنیان .
فردوسی .
یکی خیمه ٔ پرنیان ساخته
ستاره زده جای پرداخته .
فردوسی .
بزد دست بر جوشن اسفندیار
همه پرنیان بر تنش گشت خار.
فردوسی .
چو سیصد شتر جامه ٔ چینیان
ز مخروط و مدهون و از پرنیان .
فردوسی .
درختی که پروردی آمد ببار
ببینی برش هم کنون در کنار
گرش بار خار است خود کشته ای
وگر پرنیان است خود رشته ای .
فردوسی .
غمی شد ز گفتار او مادرش
همه پرنیان خار شد در برش .
فردوسی .
چون پرند بیدگون بر روی پوشد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندر سرآردکوهسار.
فرخی .
گفت بر پرنیان ویشیده
طبل عطار شد پریشیده .
عنصری .
آینه دیدی بر آن گسترده مروارید خرد
ریزه ٔ الماس دیدی بافته بر پرنیان .
عنصری .
آفرین بادا بر آن شمشیر جان آهنج تو...
پرنیان رنگ است و آهن را کند چون پرنیان
گندنا رنگ است و سرها را کند چون گندنا.
قطران .
ردای پرنیان گر می بدرّی
چرا منسوج کردی پرنیانت .
ناصرخسرو.
که کردی قامتش را پرنیان پوش .
نظامی .
قبا گر حریر است و گر پرنیان
بناچار حشوش بود در میان .
سعدی .
نسیج پرنیان ابله فریبست .
امیرخسرو دهلوی .
رخ از زیلو نگردانم به خار بوریا از فرش
خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد.
نظام قاری .
|| کاغذ یا جامه ای از حریر که بر آن نبشتندی :
یکی نامه فرمود بر پرنیان
نبشتن بر شاه ایرانیان .
فردوسی .
نبشتند منشور بر پرنیان
همه پادشاهی برسم کیان .
فردوسی .
دبیرش بیاورد عهد کیان
نبشته بر آن پربها پرنیان .
فردوسی .
نگه کرد پس خط نوشیروان
نبشته بر آن رقعه ٔ پرنیان .
فردوسی .
بنزد بزرگان ایرانیان
نبشتم همین نامه بر پرنیان .
فردوسی .
نبشتند منشور بر پرنیان
خراسان و ری هم قم و اصفهان
ورا داد سالار جمشیدفر [ کیکاوس ]
دلاور بخورشید بر برد سر.
فردوسی .
نبشتند منشور بر پرنیان
برسم بزرگان و فرّ کیان
زمین کهستان ورا داد شاه
که بود او سزاوار تخت وکلاه .
فردوسی .
بخط پدر هرمز آن نامه دید
هراسان شد و پرنیان بردرید.
فردوسی .
نبشتند منشور بر پرنیان
به آئین شاهان و رسم کیان .
فردوسی .
|| مجازاًشمشیر :
برهر تنی پراکند آن پرنیان پرند
خاکی کز او نروید جز دار پرنیان .
مسعودسعد.
سپه برگرفت و بنه برنهاد
ز دادار روزآفرین کرد یاد
یکی گرد برشد که گفتی سپهر
بدریای قیر اندر اندود چهر
بپوشید روی زمین را بنعل
هوا یکسر از پرنیان گشت لعل .
فردوسی .
|| پرده ٔ نقاشی . تابلو:
ابر سام یل موی برپای خاست
مرا ماند این پرنیان گفت راست .
فردوسی .
روان پرنیان کبود ایدر آر
که هست از برش چهره ٔ جم نگار.
اسدی .
- مثل پرنیان ؛ سخت نرم و لطیف :
سپر بر سر آورد مرد جوان
بزد بر سپر گشت چون پرنیان .
فردوسی .
چرا که قول تو چون خزّ و پرنیان نشده است
اگر تو در سلب خزّ و پرنیان شده ای .
ناصرخسرو.
|| قسمی انگوراز نوع خوب . (از چهارمقاله ٔ نظامی عروضی ).
- دار پرنیان ؛ بَقَم . (زمخشری ). و رجوع به دار پرنیان شود.
فرهنگ عمید
نوعی پارچۀ ابریشمی منقش، دیبای منقش، حریر نازک: چون پرند نیلگون بر روی پوشد مَرغزار / پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار (فرخی: ۱۷۵ )، آمد این نوبهار توبه شکن / پرنیان گشت باغ و برزن و کوی (رودکی: ۵۳۱ ).
دانشنامه عمومی
پرنیان به نوعی پارچه ی ابریشمی گفته می شد که در زمان های دور در سرزمین چین تولید می شده است.این نوع پارچه رنگارنگ و دارای نقوش بسیار گل و پرندگان بوده است.
در ایران پرنیان اسمی زنانه است.
در ایران پرنیان اسمی زنانه است.
wiki: پرنیان
واژە پرنیان از دو جزء تشکیل شدە، پر+ نیان. پر بمعنی پر پرندگان میباشد. جزء دوم نیان یک کلمە مادی (کردی) است بە معنی نرم میباشد. پرنیان معنی پر نرم میدهد یا هر چیزی کە خیلی نرم باشد.
پیشنهاد کاربران
معنی پرنیان یعنی پارچه ای نر م بالطافت بال پرنده🌍🌍
پارچه نرم و لطیف طرح دار
هاله ای از نور که وقتی ماه کامله دور ماه به وجود می اید
فرشته ای بهتر از فرشته ها. . .
پرنیان یعنی آسمان هفتم
پارچه ی ابریشمی نرم و لطیف و زیبا
انگلیسی این دو هم با هم فرق داره . پرنیان= parnian = پارچه ابریشم هفت رنگ ولی پرنیا = parnya = با اصل و نصب .
پرنیا از فرنیا میاد . ولی پرنیان اینطور نیست . پس معانی این دو با هم خیلی فرق داره . فکر نکنین یک ( ن ) فرقی ندارد این ( ن ) روی معانی این دواسم فرق
پرنیا از فرنیا میاد . ولی پرنیان اینطور نیست . پس معانی این دو با هم خیلی فرق داره . فکر نکنین یک ( ن ) فرقی ندارد این ( ن ) روی معانی این دواسم فرق
نرم لطیف مانند حریر
لطیف، حریر بهشتی ، پارچه نقشدار
پارچه ابریشمی دارای نقش و نگار
ابریشم هفت رنگ که فقط پادشاه ها استفاده می کنند
پارچه ای بر بال فرشتگان
لطیف و ظریف گرنبها
لطیف چون بال و پر پرندگان
دیبا. نهایت لطافت
نرم و لطیف چون پر
حریر هفت رنگ
همچون بال فرشتگان لطیف و پارچه ای ابریشمی که پادشاه ها استفاده میکنند
حریر بهشتی دارای نقش و نگار. بسیار لطیف و نرم وگرانبها . نازکتراز بال پروانه های بهشتی.
در معنای پرنیان یکی از درهای بهشت هم اومده
پرنیان یعنی عشق لطیف جاودانگی ک در قلب های پری های بهشتی میجوشد و خود را صاحب همه ی قلب های لطیف بهشتی کرده
پارچه حریر
پرنیان به معنی یکی از در های بهشت است 😻
پرنیان یعنی ابریشم لطیف و گل دار
پرنیان یعنی اوج لطافتو نرمی آرامشو احساس: )
پرنیان
نرمی احساسات لطافت زیبایی عشق یعنی پرنیان پرنیان ۷رنگ دارد واندازه ی ۷آسمان زیبا است
پرنیان یعنی بهشت که در بال فرشتگان وپرندگان پیدا میشود هر کی نام پرنیان را دارد بهترین اسم دنیا را دارد من اسمم را دوست نداشتم ولی الا ن درک می کنم که چقدر این اسم زیباست من یه ترکی هستم که نامم پرنیان هست من زیباتریت اسم را دارم
نرمی احساسات لطافت زیبایی عشق یعنی پرنیان پرنیان ۷رنگ دارد واندازه ی ۷آسمان زیبا است
پرنیان یعنی بهشت که در بال فرشتگان وپرندگان پیدا میشود هر کی نام پرنیان را دارد بهترین اسم دنیا را دارد من اسمم را دوست نداشتم ولی الا ن درک می کنم که چقدر این اسم زیباست من یه ترکی هستم که نامم پرنیان هست من زیباتریت اسم را دارم
پرنیان به معنای ابریشمی هفت رنگ است ومعنی دیگر او زن زیبا است
پارچه حریر و نرم لطیف
پرنیان یعنی زیباترین پرنده ی بهشتی 😍😍
حریر چینی منقش ، حریر ، حریر منقش ، پرده نقاشی ، تابلو. قسمتی انگور از نوع خوب ، شمشیر. چون پرنیان گشتن : نرم و لطیف شدن.
دار پرنیان. قول یا گفتار چون پرنیان : سخت ( خیلی ) نرم و لطیف
دار پرنیان. قول یا گفتار چون پرنیان : سخت ( خیلی ) نرم و لطیف
حریر باارزش وفرشته
پرده و حریری منقش بر سر در بهشت
پرنیان یعنی پارچه ی ابریشم😍
پرنیان یعنی پارچه ی پادشاهی😍
پرنیان یعنی پر از احساس😍
پرنیان یعنی پارچه ی حریر😍
پرنیان یعنی. . . .
پرنیان یعنی پارچه ی پادشاهی😍
پرنیان یعنی پر از احساس😍
پرنیان یعنی پارچه ی حریر😍
پرنیان یعنی. . . .
پارچه ی نرم و حریص
پرنیان یعنی پارچه ای بر بال فرشتگان . . .
یک حس روحانی عالی
واقعا یک اسم بسیار زیبا و برازنده دختر ایرانی است
پرنیان به معنی پارچه ای حریر بهشتی که بال فرشتگان است و اوج نرمی و لطافت را دارد ، یعنی لطیف و باحساس و گرانبها ، حریری نرم که با لمسش عاشق لطافش میشوی 🙂❤
پرنیان : در پهلوی پرنگان parnagān به معنی دیبای رنگارنگ و نگارین است ، در برابر " پرند " که دیبایی بوده است یکرنگ و ساده .
( ( ز دیبای پرمایه و پرنیان
برآن گونه شد اختر کاویان ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 303. )
( ( ز دیبای پرمایه و پرنیان
برآن گونه شد اختر کاویان ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 303. )
پرنیان به معنای پارچه ابریشمی مخصوص نقاشی کردن و نوشتن که فقط افراد شایسته و خاص هستند که میتوانند به این نوع پارچه دست پیدا کنند پارچه پرنیان بسیار کمیاب و با ارزش است همان گونه که میدانید پرنیان نام دختر ایرانی است و واقعا زیباست و جزو یکی از بهترین و زیباترین اسم های دختران ایرانی جهان است
پارچه ی ابریشمی گران قیمت
پرنیان به معنی: ابریشم هستش ، که ابریشم هم بسیار نرم است . پس میشه گفت معنی اسم پرنیان نرم و لطیف هست
پرنیان یعنی ماری ی حریر
به معنی لطیف . نرم . زیبا . آسمان هفتم
زیبا ترین فرشته روی زمین
معنی پرنیان، پارچه ی ابریشمی ، نرم ، لطیف، زیبا ترین ، فرشته ی روی زمین
دنبال چیزی که بودم فهمیدم ممنون
کلمات دیگر: