مترادف سیما : چهر، چهره، رخ، رخسار، رو، روی، صورت، عارض، عذار، قیافه، علامت، نشان، هیئت
برابر پارسی : چهره، رخسار، نشانه، نما
mien, physiognomy
air, aspect, bearing, complexion, countenance, face, facet, features, image, lineament, look, physiognomy, semblance, surface, visage
(تلفظ: simā) (عربی) چهره ، صورت ؛ (در قدیم) نشان و حالتی در صورت انسان که مبین حالات درونی باشد.
چهر، چهره، رخ، رخسار، رو، روی، صورت، عارض، عذار، قیافه
علامت، نشان، هیئت
۱. چهر، چهره، رخ، رخسار، رو، روی، صورت، عارض، عذار، قیافه
۲. علامت، نشان، هیئت
ناصرخسرو.
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
سعدی .
ناصرخسرو.
سیدحسن غزنوی .
خاقانی .
نظامی .
سعدی .
سعدی .
ناصرخسرو.
مولوی .
سلمان ساوجی .
سیما. [ سی ی َ ] (ع ق مرکب ) خاصه و خاص . (غیاث ) (آنندراج ). لاسیَّما. مخصوصاً. علی الخصوص . بویژه .
۱. روی؛ چهره؛ صورت.
۲. [قدیمی] ناصیه؛ پیشانی.
۳. [قدیمی] علامت؛ هیئت.
لاسیما#NAME?
به معنی چهره، صورت
چهره، رخسار