کلمه جو
صفحه اصلی

پدرام


مترادف پدرام : پاینده، جاوید، مانا، بانشاط، خوش، خوشدل، شادمان، شاد، مسرور، آراسته، مرتب، منظم، درست، صحیح، نیکو، خجسته، سعد، فرخنده، مبارک، همایون، ابتهاج، خوشی، شادی

متضاد پدرام : شوریده، شوم، ناپدرام

فارسی به انگلیسی

adorned, interest, joyous

interest, joyous


فرهنگ اسم ها

اسم: پدرام (پسر) (فارسی) (تلفظ: pedrām) (فارسی: پدرام) (انگلیسی: pedram)
معنی: آراسته، نیکو، خوشدل، شاد، سرسبز وخرم، مبارک، فرخ، خجسته، شادی، خوشحالی، سرسبز، خرم، شاد و خوش

(تلفظ: pedrām) آراسته، نیکو، خوشدل، شاد، سرسبز وخرم، مبارک، فرخ ، خجسته، شادی، خوشحالی.


مترادف و متضاد

پاینده، جاوید، مانا ≠ شوریده، شوم، ناپدرام


بانشاط، خوش، خوشدل، شادمان، شاد، مسرور


آراسته، مرتب، منظم


درست، صحیح، نیکو


خجسته، سعد، فرخنده، مبارک، همایون


ابتهاج، خوشی، شادی


۱. پاینده، جاوید، مانا
۲. بانشاط، خوش، خوشدل، شادمان، شاد، مسرور
۳. آراسته، مرتب، منظم
۴. درست، صحیح، نیکو
۵. خجسته، سعد، فرخنده، مبارک، همایون
۶. ابتهاج، خوشی، شادی ≠ شوریده، شوم، ناپدرام


فرهنگ فارسی

خوش وخرم، نیکوو آراسته وفراخ، خجسته، پاینده
( صفت ) ۱- آراسته نیکو . ۲- خوشدل شاد خرم خوش مبتهج مقابل درشت ناپدرام بدرام ۳- مبارک فرخ خجسته بفال نیک مقابل شوم. ۴- همیشه دایم پاینده . ۵- سهل مقابل درشت حزن : ( اگر چه راه ناپدرام باشد . بپدرامد چو خوش فرجام باشد . ) ( ویس و رامین ) ۶- درست صحیح . ۷- مرتب منظم منتظم مقابل شوریده بدرام . ۸- ( اسم ) جای خواب و آرام . ۹- شادی خوشی : ( ما بشادی همه گوییم که ای رود بموی ما بپدرام همی گوییم ای زیر بنال . ) ( فرخی )
توسن سرکش

فرهنگ معین

(پَ یا پِ ) (ص مر. ) ۱ - آراسته ، نیکو. ۲ - خوش وخرم . ۳ - خجسته ، فرخ . ۴ - همیشه ، پاینده .

لغت نامه دهخدا

پدرام. [ پ َ / پ ِ ] ( ص مرکب ) ( از پَد، پَت ، ضد و مقابل. و رام ) توسن. سرکش . || بدخواه و بی مهر. ( شعوری از محمودی ).

پدرام. [ پ َ / پ ِ ] ( ص مرکب ) خرّم و آراسته و نیکو باشد مثل باغ و مجلس و خانه و جهان و عیش و روزگار. ( نسخه ای از لغت نامه اسدی ). دلگشای. خوش :
خسرو محمد که عالم پیر
از عدل او تازه گشت و پدرام.
فرخی.
مجلس بساز ای بهار پدرام
واندر فکن می بیک منی جام.
فرخی.
روز نوروز و روزگار بهار
فرّخت باد و خرم و پدرام.
فرخی.
گل بخندید و باغ شد پدرام
ای خوشا این جهان بدین هنگام.
فرخی.
چرا بگرید زار ارنه غمگن است غمام
گریستنش چه باید که شد جهان پدرام.
عنصری.
ای تازه بهار سخت پدرامی
پیرایه دهر و زیور عصری.
منوچهری.
یکایک دل بچیزی رام دارند
برامش روز خود پدرام دارند.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).
و عیش جز بمعرفت اسباب کسب منفعت و دفع مضرت پدرام نشود. ( تاریخ بیهقی ).
بپدرام باغی شد اندر سرای
چو باغ بهشتی خوش و دلگشای.
اسدی.
رسید از پس هفته ای شاد و کش
بشهری دلارام و پدرام و خوش.
اسدی.
بپادشاه زمانه زمانه شد پدرام
گرفت شاهی تسکین و خسروی آرام.
مسعودسعد.
بی آفرین سرائی بلبل بهار و باغ
پدرام نیست گرچه جهان شد بهار چین.
سوزنی.
شها تا بر زبان خلق باشد این مثل جاری
که گردد خرم و پدرام ملک از عدل و کشت از نم
نم عدل تو بر کشت امید آنکسان بادا
که ملکت از دعاشان شد قوی بنیاد و مستحکم.
سوزنی.
ای ز طبعتو طبعها خرم
وی ز عیش تو عیشها پدرام.
انوری.
|| خوشدل. شاد. مبتهج. خرم. خوش. مقابل درشت و ناپدرام و بَدرام. شوم :
فرستاده چون نزد بهرام شد
سپهدار ازو شاد و پدرام شد.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که من ساز جنگ
به پیش آورم چون شود کار تنگ
نمانم که کیخسرو از بخت خویش
بود شاد و پدرام بر تخت خویش.
فردوسی.
دل من بگفتار او رام شد
روانم بدین شاد و پدرام شد.
فردوسی.
کجا مادرش روشنک نام کرد

پدرام . [ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) (از پَد، پَت ، ضد و مقابل . و رام ) توسن . سرکش . || بدخواه و بی مهر. (شعوری از محمودی ).


پدرام . [ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) خرّم و آراسته و نیکو باشد مثل باغ و مجلس و خانه و جهان و عیش و روزگار. (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). دلگشای . خوش :
خسرو محمد که عالم پیر
از عدل او تازه گشت و پدرام .

فرخی .


مجلس بساز ای بهار پدرام
واندر فکن می بیک منی جام .

فرخی .


روز نوروز و روزگار بهار
فرّخت باد و خرم و پدرام .

فرخی .


گل بخندید و باغ شد پدرام
ای خوشا این جهان بدین هنگام .

فرخی .


چرا بگرید زار ارنه غمگن است غمام
گریستنش چه باید که شد جهان پدرام .

عنصری .


ای تازه بهار سخت پدرامی
پیرایه ٔ دهر و زیور عصری .

منوچهری .


یکایک دل بچیزی رام دارند
برامش روز خود پدرام دارند.

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


و عیش جز بمعرفت اسباب کسب منفعت و دفع مضرت پدرام نشود. (تاریخ بیهقی ).
بپدرام باغی شد اندر سرای
چو باغ بهشتی خوش و دلگشای .

اسدی .


رسید از پس هفته ای شاد و کش
بشهری دلارام و پدرام و خوش .

اسدی .


بپادشاه زمانه زمانه شد پدرام
گرفت شاهی تسکین و خسروی آرام .

مسعودسعد.


بی آفرین سرائی بلبل بهار و باغ
پدرام نیست گرچه جهان شد بهار چین .

سوزنی .


شها تا بر زبان خلق باشد این مثل جاری
که گردد خرم و پدرام ملک از عدل و کشت از نم
نم عدل تو بر کشت امید آنکسان بادا
که ملکت از دعاشان شد قوی بنیاد و مستحکم .

سوزنی .


ای ز طبعتو طبعها خرم
وی ز عیش تو عیشها پدرام .

انوری .


|| خوشدل . شاد. مبتهج . خرم . خوش . مقابل درشت و ناپدرام و بَدرام . شوم :
فرستاده چون نزد بهرام شد
سپهدار ازو شاد و پدرام شد.

فردوسی .


چنین داد پاسخ که من ساز جنگ
به پیش آورم چون شود کار تنگ
نمانم که کیخسرو از بخت خویش
بود شاد و پدرام بر تخت خویش .

فردوسی .


دل من بگفتار او رام شد
روانم بدین شاد و پدرام شد.

فردوسی .


کجا مادرش روشنک نام کرد
جهان را بدو شاد و پدرام کرد.

فردوسی .


چو رستم دل گیو پدرام دید
وزان خود به نیکی سرانجام دید.

فردوسی .


دلش کرد پدرام و برداشتش
گرازان به ابر اندر افراشتش .

فردوسی .


که آمد سواری وبهرام نیست
دل من درشت است و پدرام نیست .

فردوسی .


|| سهل ، مقابل حَزَن ، درشت :
اگرچه راه ناپدرام باشد
بپدرامد چو خوش فرجام باشد.

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


|| صحیح . درست :
پدر گفت رأی تو پدرام نیست
تو خردی ترا رزم هنگام نیست .

اسدی .


|| منتظم ، مقابل شوریده :
کاین گنبد بَدرام ِ گرد گردان
شوریده بسی کرد کار پدرام .

ناصرخسرو.


|| مبارک . فرخ . خجسته . به فال نیک :
همی بود تا روز بهرام بود
که بهرام را آن نه پدرام بود.

فردوسی .


بیامد به بالین او سه شبان
که پدرام بادات روز شبان .

فردوسی .


گیتی تو را یار گردون تو را یار
گیتی ترا رام روزتو پدرام .

فرخی .


یکی قصیده بگو و بخوانش بر سر خوان
چو روز عید بنزدیک او روی بسلام
در آن بگوی کزین عید صد هزار بیاب
ز روزگار وفادار و دولت پدرام .

عثمان مختاری .


|| پیروزی نجح . نجاح :
مهان جهان آفرین خواندند
ورا [ لهراسب ] شهریار زمین خواندند
گرانمایه لهراسب آرام یافت
خرد مایه و کام پدرام یافت .

فردوسی .


|| شادی . خوشی :
بدین خویشی ما [ خسرو و قیصر ] جهان رام گشت
همه کام بیهوده پدرام گشت .

فردوسی .


ما بشادی همی گوئیم ای رود بموی
ما بپدرام همی گوئیم ای زیر بنال .

فرخی .


|| جای خواب و آرام . || همیشه و دایم و پاینده . (برهان ). و رجوع به ناپدرام شود. در بیت ذیل فردوسی معنی پدرام بر ما مجهول است و مگر اینکه مؤید فرخنده و بهمان معنی باشد :
ز خراد بر زین بپرسید شاه
چه گفتند از آن زن بدانجا سپاه .
به هرمز چنین گفت کای شهریار
سپه یک سره زان زن تاجدار
همی گفت کآن بخت بهرام بود
که بس خوب و فرخنده پدرام بود.

فردوسی .



فرهنگ عمید

۱. خوش و خرم: گل بخندید و باغ شد پدرام / ای خوشا این جهان بدین هنگام (فرخی: ۲۲۷ ).
۲. نیکو و آراسته.
۳. فرخ، خجسته.
۴. پاینده.

دانشنامه عمومی

پدرام یک نام فارسی برای مردان است که معانی زیادی برای آن آمده است.
لغتنامه دهخدا
فرهنگ واژگان فارسی به فارسی
آرام، خرّم. آراسته. نیکو. دلگشای. خوش
خوشدل. شاد. مبتهج. خرم
مبارک. فرخ. خجسته. به فال نیک. فرخنده (مقابل شوم)

جدول کلمات

خوش, خرم, خجسته, فرخ

پیشنهاد کاربران

خوشدل و شاد

پدرام : در پارسی پهلوی " پت رام " به معنی بدرود ، جاوید ، به آرامش و دارای دوبخش است : پت = به رام = آرامش .

نیکو و شاداب

آورنده خبر خوش

آرام. راحت

خوشدل . . نیکو . . . خجسته . . شاد . . شادمان . . مبارک . . فرخنده . . خوشبخت . . آرام. .

همه معانی درسته. . . فقط در طول زمان به علت ساختار اسمی ( پَد_ رام ) مقابل کلمات منفی قرار گرفته و این همه معنی قشنگ و زیبا داره، ، ،

اسم داییم پدرامه من فکر میکنم پدرام یعنی شاد و آراسته وخوشحال چون داییم همیشه خوشحاله

پدرام یعنی کسی که شاده و شادیش رو برای بقیه تقسیم می کنه
پدرام به انگیلیسی:Pedram


اسم همسرم پدرام خیلی خوشحالم که پدرام به معنی شادی و خوشحالی است و این یکی از وجه اشتراک ماست

پَدرام=پَد رام=به آرامش؛ به معنای رسیدن به آرامش، فرخندگی و شادمانی.

پدرام
یعنی خوش دل ، آرام ، شادوپر نشاط

پدرام یعنی شاد . اراسته . خوش دل

سبز_شادی_مبارک_

پدرام مثل کوه سرسبز و مرتب و نظم



پَدرام:دکتر کزازی در مورد واژه ی "پدرام " می نویسد : ( ( پدرام در معنی آسوده و بی گزند و بهروز و شادکام است. چنان می نماید که واژه از دوپاره ی پد ( =پیشاوند ) / رام به معنی شادی و رامش ساخته شده است؛ این واژه در پهلوی پت رام pat - rām می توانسته است بود. "پدرام" ریختی است نزدیک به ریخت پهلوی که در پارسی کاربرد یافته است؛ ریخت فرجامین واژه، در این زبان بِرام می توانست بود. نمونه هایی دیگر ریخت شناختی از این دست واژه های" پدید" است و" پدرود ". ریختی میانین، در میانه ی پت پهلوی و بهٔ پارسی، بَد است که در"بدان " و "بدین" ( ="به آن "و" به این " ) مانده است. ) )
( ( دلش کرد پدرام و برداشتش
گرازان به ابر اندر افراشتش ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۹۲. )

پدرام یعنی خدای شادی و آرامش و خوشحال هستم اسم منم پدرام است


کلمات دیگر: