کلمه جو
صفحه اصلی

کریم


مترادف کریم : بخشنده، بدیل، جواد، جوانمرد، سخاوتمند، سخی، شریف، گشاده دست، مکرم، واهب

برابر پارسی : بخشنده، دهشگر، دلجو، مهربان، دست و دل باز

فارسی به انگلیسی

generous, great, noble, great or generous person, masculine proper name, benefactor, charitable

benefactor, charitable, generous


great or generous person


generous, great, noble


فارسی به عربی

رحیم , سخی , محسن

عربی به فارسی

سخي , بخشنده , زياد


فرهنگ اسم ها

(تلفظ: karim) بخشنده ، سخاوتمند ؛ از نام‌ها و صفات خداوند ؛ از صفات قرآن ؛ (در قدیم) گران‌بها و ارزشمند و بزرگوار .


اسم: کریم (پسر) (عربی) (تاریخی و کهن، مذهبی و قرآنی) (تلفظ: karim) (فارسی: کريم) (انگلیسی: karim)
معنی: بخشنده، سخاوتمند، جوانمرد، از نام ها و صفات خداوند، از صفات قرآن، ( در قدیم ) گران بها و ارزشمند و بزرگوار، ( اَعلام ) کریم خان زند، شاه ایران [، قمری] و بنیانگذار سلسله ی زند، که خود را وکیل الرعایا لقب داده بود و در پایتختش شیراز، بناهای زیبایی ( ارگ، بازار، حمام و مسجد ) به وجود آورد، از نامهای خداوند

مترادف و متضاد

merciful (صفت)
مهربان، کریم، بخشنده، رحیم، غفور، بخشایشگر، رحمت امیز

benevolent (صفت)
خیراندیش، نیکخواه، خوشدل، کریم، خیریه، پاک بین

munificent (صفت)
کریم، سخاوتمند، بخشنده

بخشنده، بدیل، جواد، جوانمرد، سخاوتمند، سخی، شریف، گشاده‌دست، مکرم، واهب


فرهنگ فارسی

بخشنده، صاحب کرم، سخیکریم النفس:بزرگ منش
( صفت ) ۱ - بخشنده با کرم سخی جمع : کرمائ کرام : ( بوزجانی ... کریم عهد خویش و ممتاز از جمل. اکفا و اقران ... ) . (سلجوقنام. ظهیری ) ۲ - در گذرنده از گناه بخشاینده . ۳ - از صفات خدای تعالی است : ( آری بر در گاه کریم هر چند خود را ذلیلتر داری عزیز تر شوی ) . ( کشف الاسرار ) یا زق کریم . روزی بسیار و طیب . یا قول کریم . سخن سهل و نرم .

فرهنگ معین

(کَ ) [ ع . ] (ص . ) جوانمرد، بخشنده . جِ. کرام .

لغت نامه دهخدا

کریم. [ ک َ ] ( ع ص ) جوانمرد. بامروت. ج ، کُرَماء، کِرام. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). جوانمرد. ( برهان ) :
هر آن کریم که فرزند او بلاده بود
شگفت باشد و او از گناه ساده بود.
رودکی.
احمد گفت : خداوند من حلیم و کریم است و اگرنی سخن به چوب و شمشیر گفتی. ( تاریخ بیهقی ). از وی دریافته تر و کریمتر و حلیمتر پادشاه کسی ندیده بود. ( تاریخ بیهقی ). و بوالقاسم خلیک که ندیم امیر یوسف بود مردی ممتع و بکارآمده هم خدمت کسی نکرد و کریم بود. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 254 ). اکنون کارها یک رویه شد و پادشاهی کریم و حلیم... بر تخت نشست.( تاریخ بیهقی ).
وگر کریم شود آرزوت نام و لقب
کریم وارت فعل کرام باید کرد.
ناصرخسرو.
مر مرا در میان قافله بود
دوستی مخلص و عزیز و کریم.
ناصرخسرو.
یا دینداری بود که از عذاب بترسد یاکریمی که از عار اندیشد. ( کلیله و دمنه ). || درگذرنده از گناه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). بخشاینده. بخشنده. باکرم. سخی. ج ، کرماء، کرام. ( فرهنگ فارسی معین ). بارحم. رحیم. آمرزنده. ( از ناظم الاطباء ). صاحب کرم. گفته اند که کریم اطلاق شود بر جواد کثیرالنفع و همچنین اطلاق شود بر نیکوترین هرشیئی کما قیل : الکریم صفة مایرضی و یحمد فی بابه. صفوج. ( از اقرب الموارد ). مقابل لئیم. ( یادداشت مؤلف ) : لئیم را از دیدار کریم... ملال افزاید. ( کلیله و دمنه ).
پادشاها تو کریمی و رحیمی و غفور
دست ماگیر که درمانده بی بال و پریم.
خاقانی.
چون کریمان کز عطای داده نسیانشان بود
عفو حق را از خطای خلق نسیان دیده اند.
خاقانی.
پیش ما بینی کریمانی که گاه مائده
ماکیان بر در کنند و گربه در زندان سرا.
خاقانی.
ترا از حیات کریمان چه سود
که از مردن بخل ورزان بود.
خاقانی.
خدای تعالی فضل عظیم و صنع جسیم و لطف کریم خود را شامل حال و کافل روزگار خیرآثار او فرماید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 46 ). درویشی را شنیدم که در آتش فاقه می سوخت... کسی گفتش چه نشینی که فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کرمی عمیم. ( گلستان ).
کریمان را به دست اندر درم نیست
درم داران عالم را کرم نیست.
سعدی.
ور کریمی دوصد گنه دارد

کریم . [ ک َ ] (اِخ ) حاج میرزا کریم امام جمعه نوه ٔ حاج میرزا جواد. از مجتهدان معروف تبریز در دوره ٔ قیام مشروطه خواهان است . رجوع به تاریخ مشروطیت ایران شود.


کریم . [ ک َ ] (اِخ ) کریم شیره ای . نائب نقاره خانه و از دلقکهای زمان ناصرالدین شاه بود و رجال از ترس زبان او مبلغی به عنوان نعل بهای خرش به وی می دادند. رجوع به تاریخ رجال ایران مهدی بامداد ج 1 صص 396-397 شود.


کریم . [ ک َ ] (اِخ ) کریم خان افغان . از سران سپاه نادر بود. هنگامی که نادرشاه میرزا محمدحسین شریفی حسینی را صاحب اختیار و حاکم فارس نمود، هفت هزار تن افغان وازبک و قزل باش از سپاهیان خود را با او روانه کرد وکریم خان سرکرده ٔ افغانهای اعزامی به شیراز بود. (ازتاریخ رجال ایران تألیف مهدی بامداد ج 3 ص 167).


کریم . [ ک َ ] (اِخ ) کریمخان زند پسر ایناق . از طوایف لک بود. پس از فوت پدر با برادرش صادق خان بزرگ طایفه ٔ زند شد در 1162 هَ . ق . به سپاه ابراهیم خان ، برادرزاده ٔ نادرشاه پیوست ، چون ابراهیم به دست شاهرخ نوه ٔ نادر کشته شد کریمخان قدرتی یافت و سرانجام بر علیمرادخان بختیاری و محمدحسن خان قاجار وآزادخان افغان و فتحعلیخان افشار پیروز شد و به استثناء آزادخان دیگر رقیبان او کشته شدند. علیمرادخان پس از شکست از کریمخان زند از شیراز به کرمانشاه رفت و شاه اسماعیل سوم که قبلاً به پادشاهی نشسته بود به کریمخان پیوست (1165 هَ . ق .) و کار کریمخان بالا گرفت و چون خویشتن را وکیل وی کرده بود به وکیل معروف شد. علیمرادخان در کرمانشاه سپاهی فراهم آورد و به مقابله ٔ کریمخان شتافت ، اما در ناحیه ٔ بیل آور شکست خورد و به دست محمدخان زند کشته شد. محمدخان از بزرگان زندیه بود که از کریمخان روی گردان شده و به علیمرادخان پیوسته بود. اما پس از کشتن علیمرادخان مورد عفوکریمخان قرار گرفت . پس از این واقعه ، کریمخان برای دفع محمدحسن خان به گرگان لشکر کشید، اما کاری از پیش نبرد. در این میان ، شاه اسماعیل سوم به اردوی محمدحسن خان پیوست و او را نایب السلطنه کرد، بدین جهت شکست در سپاه کریمخان افتاد و به اصفهان عقب نشست . در نبرد دیگری که در سال 1171 هَ . ق . درگرفت ، کریمخان ازاصفهان به شیراز رفت و متحصن شد. اما سپاه محمدحسن خان نتوانست محاصره ٔ شیراز را ادامه دهد و ناچار به استراباد بازگشت و در جنگی به دست شیخ علیخان زند کشته شد. از رقبای دیگر کریمخان آزادخان افغان سردار سپاه نادر بود که داعیه سلطنت داشت . در 1167 هَ . ق . در نبردی که میان او و کریمخان در ناحیه ٔ بروجرد درگرفت کریمخان شکست خورد، اما سرانجام کریمخان بر او غلبه کرد و او در 1175 هَ . ق . خود را تسلیم کریمخان کرد و تا آخر عمر مورد محبت خان زند بود. در سالهای 1174 و 1175 هَ . ق . کریمخان به دفع فتحعلیخان افشار آرشلو پرداخت . ابتدا در ناحیه ٔ قره چمن از وی شکست خورد، اما سرانجام بر وی غلبه کرد و فتحعلیخان به ارومیّه گریخت . کریمخان 9 ماه ارومیّه را محاصره کرد و در 1167 هَ . ق . فتحعلیخان تسلیم شد و مورد محبت او قرار گرفت ، اما چون سوء نیت وی بر کریمخان مسلم شد امر به کشتن او داد. در 1177 هَ . ق . والی بغداد به تحریک مولی مطلب مشعشعی به خوزستان تاخت . کریمخان به خوزستان رفت و طایفه ٔ آل کثیر و کعب را سرکوب کرد و لشکری به سرکردگی صادق خان برادر خویش به بصره فرستاد و آنجا را تصرف کرد. پس از این به تنظیم امور پرداخت و در آباد کردن شیراز کوشش بسیار نمود و سرانجام در1193 هَ .ق . در شیراز درگذشت . مدت سلطنتش سی سال و هشت ماه و نه روز بود. کریمخان تنومند، قوی هیکل ، نیرومند، شجاع و رئوف بود و با پیروان مذاهب مختلف به عدل رفتار می کرد. در لباس تکلف نمی کرد و گاهی لباسش مندرس می نمود. خود را به جواهر نمی آراست شبها مجلس عیش می آراست و شراب می خورد، اندک می خوابید و روزی دو بار سلام عام می داد مسکوکات وی نقشی چنین داشته است :
تا زر و سیم در جهان باشد
سکه ٔ صاحب الزمان باشد
که در بالای آن کلمه ٔ یا کریم نقش کرده بودند. سجع مهر وی این بوده است : یا من هو به رجاء کریم . (از تاریخ رجال ایران بامداد ج 3 صص 168-175). رجوع به همان کتاب ، مجمل التواریخ گلستانه ، تاریخ ایران سایکس ج 2 صص 399-409، تاریخ ایران سرجان ملکم و تاریخ ایران عباس اقبال شود.


کریم . [ ک َ ] (ع ص ) جوانمرد. بامروت . ج ، کُرَماء، کِرام . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جوانمرد. (برهان ) :
هر آن کریم که فرزند او بلاده بود
شگفت باشد و او از گناه ساده بود.

رودکی .


احمد گفت : خداوند من حلیم و کریم است و اگرنی سخن به چوب و شمشیر گفتی . (تاریخ بیهقی ). از وی دریافته تر و کریمتر و حلیمتر پادشاه کسی ندیده بود. (تاریخ بیهقی ). و بوالقاسم خلیک که ندیم امیر یوسف بود مردی ممتع و بکارآمده هم خدمت کسی نکرد و کریم بود. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 254). اکنون کارها یک رویه شد و پادشاهی کریم و حلیم ... بر تخت نشست .(تاریخ بیهقی ).
وگر کریم شود آرزوت نام و لقب
کریم وارت فعل کرام باید کرد.

ناصرخسرو.


مر مرا در میان قافله بود
دوستی مخلص و عزیز و کریم .

ناصرخسرو.


یا دینداری بود که از عذاب بترسد یاکریمی که از عار اندیشد. (کلیله و دمنه ). || درگذرنده از گناه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بخشاینده . بخشنده . باکرم . سخی . ج ، کرماء، کرام . (فرهنگ فارسی معین ). بارحم . رحیم . آمرزنده . (از ناظم الاطباء). صاحب کرم . گفته اند که کریم اطلاق شود بر جواد کثیرالنفع و همچنین اطلاق شود بر نیکوترین هرشیئی کما قیل : الکریم صفة مایرضی و یحمد فی بابه . صفوج . (از اقرب الموارد). مقابل لئیم . (یادداشت مؤلف ) : لئیم را از دیدار کریم ... ملال افزاید. (کلیله و دمنه ).
پادشاها تو کریمی و رحیمی و غفور
دست ماگیر که درمانده ٔ بی بال و پریم .

خاقانی .


چون کریمان کز عطای داده نسیانشان بود
عفو حق را از خطای خلق نسیان دیده اند.

خاقانی .


پیش ما بینی کریمانی که گاه مائده
ماکیان بر در کنند و گربه در زندان سرا.

خاقانی .


ترا از حیات کریمان چه سود
که از مردن بخل ورزان بود.

خاقانی .


خدای تعالی فضل عظیم و صنع جسیم و لطف کریم خود را شامل حال و کافل روزگار خیرآثار او فرماید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 46). درویشی را شنیدم که در آتش فاقه می سوخت ... کسی گفتش چه نشینی که فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کرمی عمیم . (گلستان ).
کریمان را به دست اندر درم نیست
درم داران عالم را کرم نیست .

سعدی .


ور کریمی دوصد گنه دارد
کرمش عیبها فروپوشد.

سعدی .


آن کریم است کو چو ابر بهار
چون بریزد بخندد آخرکار.

مکتبی .


- رجل کریم ؛ یعنی مرد سخی بخشنده و گفته اند: کریم کسی است که سودرساند بلاعوض و کرم افاده ٔ آنچه راست که سزاوار است بدون عوض پس آنکه مال بخشد بعوض جلب نفع یا خلاص از ذم کریم نیست . (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی ).
|| نیکوکار. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). بزرگوار. (مهذب الاسماء از یادداشت مؤلف ). ج ، کرام ، کرماء. (مهذب الاسماء). بلندهمت . باجلال . مهربان خیرخواه . نیک اندیش . نیک نهاد. سلیم النفس . باملاطفت . (ناظم الاطباء) : وسزد از جلالت آن جانب کریم که رسولان را آنجا دیر داشته نیاید. (تاریخ بیهقی ). ابوالقاسم ... و قاضی بوطاهر را... به رسولی نامزد کرده می آید تا بر آن دیار کریم ... آیند. (تاریخ بیهقی ).
کریم دولت و دین آصف سلیمان جاه
جهان لطف و سپهر کرم حبیب اﷲ.

(حبیب السیر ج 3 ص 2).


- کریم السجایا؛ نیکوخصال . نیک خصلت :
کریم السجایا جمیل الشیم
نبی البرایا شفیعالامم .

سعدی (بوستان ).


- کریم الشیم ؛ نیک خصال . نیک خصلت . کریم السجایا :
داد ببین تا کجاست فضل ببین تا کراست
کیست عظیم انفعال کیست کریم الشیم .

منوچهری .


- کریم الطرفین ؛ کسی که اجداد و پدران مادری و پدری بزرگوار دارد. (یادداشت مؤلف ) (منتهی الارب ): و خواجه بونصر کهتر برادر بود، اما کریم الطرفین بود. (تاریخ بیهقی ). از هر دو جانب کریم الطرفین و پیوسته ٔ ملوک جهانی . (قابوسنامه ). و فخر حسینیان بر حسنیان از این است که جده ٔ ایشان شهر بانویه بوده است و کریم الطرفین اند. (فارسنامه ابن البلخی ص 4).
- || نزد شعرا آن است که جزء آخر مصراع شعر را چنان آرند که جزء اول مصراع تواند شد، مثلاً در این ابیات :
زهی بر دولت میمونت از این حکم
جهانداری ترا زیبد که مثل خویش کم داری
نه همسر با تو کس ز اقران نه همدستت
درین دوران نظیر تو ندیدم در نکوکاری .

(یادداشت مؤلف ).


- کریم العفو ؛ بخشنده ٔ عفو و از صفات خدای تعالی است :
یا کریم العفو ستارالعیوب
انتقام ازما مکش اندر ذنوب .

مولوی .


- کریم النفس ؛ نیک نفس . که نفسی کریم دارد : ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس نیک محضر. (گلستان سعدی ). درویش به مقامی درآمد که صاحب آن بقعه مردی کریم النفس و نیک محضر بود. (گلستان سعدی ).
- کریم جبلت ؛ که جبلتی کریم دارد. که طبعی و نهادی بزرگوار دارد : آنگاه دایه ٔ مستقیم بنیت معتدل هیأت لطیف طبیعت کریم جبلت بیاوردند. (سندبادنامه ص 43).
|| گرامی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به گرامی شود. || (اِخ ) از اسماء حسنی ̍ است . (از اقرب الموارد). از صفات خدای تعالی است . (فرهنگ فارسی معین ). یکی از نامهای خدای تعالی است . (السامی فی الاسامی ) :
فردا هم از شفاعت او کار آن سرای
در حضرت کریم تعالی برآورم .

خاقانی .


راه نومیدی گرفتم رحمتم دل می دهد
کای گنه کاران هنوز امید عفو است از کریم .

سعدی .


شنیدم که در روز امید و بیم
بدان را به نیکان ببخشد کریم .

سعدی .


من بنده ٔ نعمت کریمم
پرورده ٔ نعمت قدیمم .

سعدی .


هنوز ار سر صلح داری چه بیم
در عذرخواهان نبندد کریم .

سعدی .


کریما به رزق تو پرورده ایم
به انعام و لطف تو خو کرده ایم .

سعدی .


|| از اسماء حضرت نبوی که به ذکر آن قرآن ناطق است .(از حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 101) :
شفیع مطاع نبی کریم
قسیم جسیم وسیم بسیم .

سعدی .


- کتاب کریم ؛ یعنی زیبا در معنی و جزالت لفظ و فایده . (از اقرب الموارد).
- || مجازاً بمعنی قرآن . (از یادداشت مؤلف ). در جمله ٔ سی و دو نام قرآن کریم است و حق تعالی فرمود: اًِنّه لَقرآن کریم . (نفائس الفنون ).
- وجه کریم ؛ یعنی خوش در حسن و جمال . (از اقرب الموارد).
|| کثیر. (اقرب الموارد). بسیار و طیب . (منتهی الارب ).
- رزق کریم ؛ یعنی کثیر. (از اقرب الموارد).
|| سهل و نرم . (منتهی الارب ). آسان . (ناظم الاطباء). سهل لین . (اقرب الموارد).
- احجار کریمه ؛ سنگهای گرانبها. (از یادداشت مؤلف ).
- قول کریم ؛ سخن سهل و نرم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- نبات کریم ؛ یعنی سودمند و پرنفع. (از اقرب الموارد).
|| (اِ) پرنده ای است و این نام وی بدان جهت است که پیوسته «یاکریم » گوید. (از اقرب الموارد). ازانواع کبوتر و آن دست آموز باشد و ظاهراً تعبیر به «یاکریم » از صوت این پرنده شده است . رجوع به یاکریم شود. || در بیت ذیل معنی کلمه روشن نیست و ممکن است کلمه دگرگون شده ٔ کلمه ٔ دیگری باشد :
موج کریمی [ ؟ ] برآمد از لب دریا
ریگ همه لاله گشت از سر تا بون .

دقیقی .



فرهنگ عمید

۱. بخشنده، صاحب کرم، سخی.
۲. از نام ها و صفات خداوند.
۳. از صفات قرآن.

دانشنامه عمومی

کریم از نام های عربی - اسلامی ویژه مردان به معنی مهربان و بسیار بخشنده است و شاید به یکی از این افراد اشاره داشته باشد:
کریم خان زند
کریم طاهرزاده بهزاد
کریم آقاخان
کریم منصوری
کریم غیاثی مرادی
کریم مجتهدی
کریم نصر
کریم خرم
کریم معتمدی
کریم سنجابی
کریم باوی
کریم باقری
کریم قنبری
کریم مسرور
کریم متمور
کریم نشاط
کریم ارغنده پور
کریم بنزما
کریم علاوی
کریم سعیدی
کریم خلیلی
کریم جم
کریم الاحمدی
کریم زیانی
کریم امامی
کریم زمانی
کریم شاهوردی
کریم انصاری فرد
کریم سجادپور
کریم اسدری
کریم پاشا بهادری
کریم بودیاف
کریم صالح عظیمی
کریم اکبری مبارکه
سید کریم
کریم عبدالجبار
کریم فندی

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] این واژه ی قرآنی، در این دو مورد به کار رفته است :

[ویکی اهل البیت] کریم (اسامی و اوصاف قرآن). «کریم» از «کرم» به معنای شرافت، گرانمایگی، بخشندگی و بزرگی است؛ بنابراین، کریم یعنی شریف، نفیس و عزیز و قرآن کریم یعنی قرآن شریف، گرانقدر و محترم.
در آیه 77 سوره واقعه آمده است: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ». طبرسی ذیل این آیه می نویسد: کریم به معنای عام المنافع و کثیر الخیر است؛ زیرا هر کس آن را تلاوت و به آن عمل کند، به اجر بزرگ و خیر زیاد می رسد.
برخی گفته اند اتصاف قرآن به «کریم» به لحاظ مقام والا و ارجمند آن نزد پروردگار یا به لحاظ این است که با تکرار تلاوت، تازگی و طراوت خود را از دست نمی دهد.

[ویکی اهل البیت] کریم (اسم الله). این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
این اسم و صفت خداوندی، صفت مشبّهه به معنای خالی از پستی و نقایص، زیاد بخشنده و نیکی کننده، گرامی شدن، کرامت و بخشش داشتن است. اسم کریم دو بار در قرآن آمده است:
فرهنگ قرآن، جلد 24، ص 103.

[ویکی فقه] کریم (قرآن). کریم یکی از اوصاف قرآن می باشد.
«کریم» از نام ها و صفات قرآن است. «کریم» از «کرم» به معنای شرافت ، گرانمایگی، بخشندگی و بزرگی است؛ بنابراین، کریم یعنی شریف، نفیس و عزیز ، و قرآن کریم یعنی قرآن شریف، گرانقدر و محترم.
کریم در قرآن
در آیه ۷۷ سوره واقعه آمده است: (انه لقرآن کریم). طبرسی ذیل این آیه می نویسد: کریم به معنای عام المنافع و کثیر الخیر است؛ زیرا هر کس آن را تلاوت و به آن عمل کند، به اجر بزرگ و خیر زیاد می رسد.
وجه نامگذاری قرآن به کریم
برخی گفته اند اتصاف قرآن به «کریم» به لحاظ مقام والا و ارجمند آن نزد پروردگار یا به لحاظ این است که با تکرار تلاوت، تازگی و طراوت خود را از دست نمی دهد.

جدول کلمات

راد

پیشنهاد کاربران

یکی از القاب امام دوم حسن بن علی ( ع )

کریم به کسی یا چیزی گویند که فوق العاده و فراتر از انتظار باشداین کلمه در قرآن در مورد خداوند ، فرشتگان ، انسان ، و رزق به کار رفته است و در همه موارد فوق معنای فوق الذکر صادق است.
شاید تعبیری چون فراسر معادل خوبی برای این کلمه باشد.

کریم به کسی میگویند که مانند امام دوم ما امام حسن مجتبی ( ع ) باشد یعنی همه چیز تمام باشد به نیازمندان کمک و یاری کند

در پارسی " دهشمند "

بزرگوار

کریم یکی از لقب های امام دوم یعنی امام حسن ( ع ) کریم یعنی بخشنده

با ارزش و ارجمند همراه با خیر رسانی مثلا قرآن، کریم است اما طلا با آنکه با ارزش است کریم نیست.

کریم به بخشنده ای گفته میشود که بدون اظهار نیاز در مقابلش میبخشد. و سخی به بخشنده ای که وقتی از او چیزی بخواهی میبخشد.

بخشنده، بدیل، جواد، جوانمرد، سخاوتمند، سخی، شریف، گشاده دست، مکرم، واهب، راد

ارزشمند_گران قدر

کریم از صورت سماعی "کرم" ( karam ) به دست آمده است
کرم از کلمه ترکی "kara"به معنی "بزرگ" ریشه گرفته است از کلمه "kara" کلمه "karam" ( صورت دیگر karalık ) به یک معنا "بزرگی" به دست می آید که صورت نرم کلمه یعنی "kerem"به شکل "کرم"به عنوان یک صورت سماعی که از طریق سماعی یا شنیداری به دست آمده و اقتباس شده وارد عربی شده است و با چرخش در وزن های مختلف عربی اشکالی مانند :
اکرم ، کرامت ، کرام ، تکریم ، مکرم ، مکارم ، اکرام و. . . رابه خود گرفته است.


کریم از دشمنان سرسخت کاسه ، کوزه ، نی نی فر کبتا ، نماف ، زی زی گلو ، اسکی ، استاد خیکی ، اوس ممد ، محمد چله و نیز طاطا بود بنابر عقیده کوزه ، نی نی فر کبتا، محمد چله و اوس ممد او بزرگترین دشمن است او به قدری بد بود که طرفداران اسکی به خصوص محمد چله که نسبتا با کوزه میانه بهتری داشت را ناچار کرد برای جنگ با او با کاسه و کوزه متحد شوند!


کلمات دیگر: