کلمه جو
صفحه اصلی

بشیر


مترادف بشیر : بشارت دهنده، مبشر، مژده رسان

متضاد بشیر : نذیر

فارسی به انگلیسی

harbinger of good news

فرهنگ اسم ها

اسم: بشیر (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: bašir) (فارسی: بَشير) (انگلیسی: bashir)
معنی: مژده دهنده در مقابل نذیر، مژده آور، مژده رسان، بشارت دهنده، ( اَعلام ) ) از القاب پیامبر اسلام ( ص )، ) بشیر ابن سعد ابن ثَعلَبه، ابونعمان صحابی انصاری خَزرَجی که در پیمان عَقَبه و تمامی غزوه ها شرکت داشت، ( در اعلام ) از القاب پیغبر اکرم ( ص )، مژده دهنده

(تلفظ: bašir) (عربی) مژده دهنده در مقابل نذیر ، مژده آور ، مژده رسان ، بشارت دهنده ؛(در اعلام) از القاب پیغبر اکرم (ص) .


مترادف و متضاد

بشارت‌دهنده، مبشر، مژده‌رسان ≠ نذیر


فرهنگ فارسی

مژده دهنده، بشارت دهنده، مژده وخبرخوش دادن
( صفت ) شیر خوار شیر خواره
میان حله و بغداد است

فرهنگ معین

(بَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - مژده رسان . ۲ - نیکو - روی ، خوبروی .

لغت نامه دهخدا

بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن یسار محدث است . (از منتهی الارب ).


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن فدیک مکنی به ابوصالح . ابن سکن گوید صحبت داشت و گویند صحابی پدر اوست و وی فقط رؤیت داشت . (از الاصابة ج 2 ص 175).


بشیر. [ ب َ ] ( ع ص ) بشارت دهنده و مژده آورنده و کسی که خبر خوش آورد برخلاف نذیر که خبر بد می آورد. ( ناظم الاطباء ). مژده دهنده. ( مؤید الفضلاء ). مژده آور. ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). مژده ور. ( منتهی الارب ). مژده دهنده. ( ترجمان عادل بن علی ص 26 ) ( مهذب الاسماء ). مژده رسان. مژده دهنده. بشارت دهنده. بشارت رساننده. ضد نذیر. مبشر. ( اقرب الموارد ) :
باشد بهر مراد بشیر تو بخت نیک
از بخت نیک به نبود مر ورا بشیر.
منوچهری.
زی پیل و شیر و اشتر کاریشان قویترند
ایزدبشیر چون نفرستاد و نه نذیر.
ناصرخسرو.
بکمان چرخ تیر تو بفروخت
قیر تو عرض کرد دهر بشیر.
ناصرخسرو.
همیشه دولت و اقبال سوی او بینی
یکی بفتح مبشر یکی بسعد بشیر.
مسعودسعد.
دارای آسمان و زمین خالق البشر
کز وی بماست آمده خیرالبشر بشیر.
سوزنی.
همی فرست بتسلیم و قبض جان ملکی
که از سلامت ایمان بود بشیر مرا.
سوزنی.
نام پیغمبر بشیر است و نذیراندر نبی
تو نه ای پیغمبرو لیکن بشیری هم نذیر.
سوزنی.
عدل بشیریست خرد شادکن
کارگری مملکت آبادکن.
نظامی.
نشان یوسف گمگشته میدهد یعقوب
مگرز مصر بکنعان بشیر می آید.
سعدی ( طیبات ).
فرستاد لشکر بشیر و نذیر
گرفتند جمعی از ایشان اسیر.
سعدی ( بوستان ).
- گاهی در شعر با تشدید شین آید :
گفتم که بقرآن در پیداست که احمد
بشیر و نذیر است وسراج است و منور.
ناصرخسرو.
|| خوبروی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( مؤید الفضلاء ) ( آنندراج ). جمیل. نیکوروی. خوش صورت. ج ، بُشَراء. || ( اِخ ) لقب قدیس لوقای انجیلی. ( از اقرب الموارد ).

بشیر. [ ب ِ ] ( ص مرکب ) شیرخوار. کودک بشیر، نظیر: بخرد.
- توگی بشیر ؛ توگی شیردار. نوعی غذاست از ارزن که چون شیر برنج بپزند و در جنوب خراسان متداول است.

بشیر. [ ب َ ] ( اِخ ) لقب حضرت رسول. یکی از اسمای متبرکه حضرت رسالت پناه ( ص ). ( آنندراج ). نام حضرت رسالت ( ص ). ( مؤید الفضلاء ). لقب حضرت محمد رسول اﷲ است چه مردم را به بهشت و وصال حق بشارت میداده. ( فرهنگ نظام ) :... اِن انا الاّنذیر و بشیر لقوم یؤمنون. ( قرآن 188/7 ).و رجوع به قرآن 2/11 و 19/5 و 28/34 و جز آن شود.

بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) (حصن ...) میان حله و بغداد است . (منتهی الارب ).


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) (قلعه ...) قلعه ای در زوزن . (از منتهی الارب ). از قلاع بشنویه اکراد از نواحی زوزان است . (از معجم البلدان ) (از مرآت البلدان ج 1) (اللباب ).


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) 43 هَ . ق . بشر. رجوع به بشربن عقربه ٔ جهنی ، ابوالیمان و بشربن عرفطةبن الخشخاش الجهنی شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن ابی بکربن حامدبن سلیمان بن یوسف زینی تبریزی شافعی . متوفی بمکه بسال 646 هَ . ق . ملقب به نجم الدین . او راست تفسیر. (یادداشت مؤلف ).


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن ابی زید انصاری . یکی از صحابه و انصار است که در زمان پیامبر (ص ) قرآن کریم را جمع میکرد. ابن کلبی گوید پدرش در جنگ احد شربت شهادت نوشید و خود و برادرش ، وداعةبن ابی زید با حضرت علی (ع ) در صفین حضور داشت . رجوع به الاصابة ج 1 ص 163 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن ابی مسعود انصاری بدری . ابن منده او را جزو صحابه آورده و پیامبر (ص ) را درک کرد. مؤلف قاموس الاعلام ترکی کنیه ٔ وی را ابورافع آورده است . رجوع به الاصابة ج 1 ص 174 و الاستیعاب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن ایوب پیغمبر که بمقام پیغمبری رسید و هفتاد و پنجسال عمر یافت . (حبیب السیر چ 1333 هَ . ش . خیام ج 1 ص 79).


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن بشار مدنی فقیه . مؤلف حبیب السیر آرد: در سال 101 هَ . ق . درگذشت . رجوع به حبیب السیر چ 1333 هَ . ش . خیام ج 2 ص 175 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن تیم . ابن ابی شیبه او را صحابی شمرده و داستان خواب دیدن موبدان موبد را در شب تولد حضرت رسول اکرم یاد کرده است . (از الاصابة ج 1 ص 187).


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن جلاس بن سعیدبن تغلبةبن جلاس از صحابیان است . در جنگ بدر حضور یافت و پیامبر وی را بر مدینه در عمره ٔ قضا عامل کرد. وی در جاهلیت خط و سواد داشت و نخستین کسی از انصار است که با ابوبکر صدیق بیعت کرد و در جنگ عین التمر باخالدبن ولید در حالی که از یمامه باز میگشت کشته شد. (از اعلام زرکلی ). و رجوع به الاصابة ج 1 ص 163 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن حامدبن سلیمان نجم الدین ابونعمان جعفری تبریزی . متوفی 646 هَ . ق . او راست : الحدیث الاربعین فی امور الدین . (یادداشت مؤلف ).


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن حرث سریع عبسی بارودی . طبری گویند وی با گروهی از بنی عبس بر پیامبر (ص ) وارد شد ولی صحیح آن است که نام وی بُسَیر است نه بشیر. رجوع به الاصابة ج 1 ص 182 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن خصاصیه معروف به ابن معبد. یکی از مهاجران و صحابه است . و در اواخر عمر دربصره سکونت داشت . رجوع به ابن معبد و الاصابة ج 1 ص 163 و الاستیعاب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 و سمعانی شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن راعی العیر.عمربن شبه او را در زمره ٔ صحابه یاد کرده است ولی نام صحیح وی بُسر است . رجوع به الاصابة ج 1 ص 188 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن زید انصاری . حاکم نیشابور وی را جزو رجال آورده است . بیهقی گوید: نام صحیح وی بُسَیر است . (از الاصابة ج 1 ص 188).


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن زید ضبعی ، یا ابن یزید ضبعی ، یا بشیر ضبعی . رجوع به بشیر ضبعی شود.


بشیر. [ب َ ] (اِخ ) ابن معبد ابوسعید اسلمی . ابن حبان گوید صحبت داشت و در شمار اهل کوفه یاد شده . رجوع به الاصابة ج 1 ص 165 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 و الاستیعاب شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن سعد انصاری .در سال هفتم هجرت محافظت اسلحه از جانب رسول اکرم به وی تفویض شده بود. وی کسی بود که برای جانشینی حضرت رسول چون عمر بگروه انصار گفت شما از سید ابرار نشنیدند که فرمود: «الائمة من قریش » وی جواب داد که بخدا سوگند که این حدیث را از حضرت خاتم (ص ) شنیدم و میدانم که این هم بر یکی از قریشیان قرار میگیرد. وی در واقعه ٔ یمامه شربت شهادت چشید. رجوع به حبیب السیر چ 1333 هَ . ش . خیام ج 1 ص 382، 446، 454 و بشر شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن سعد... ابن قانع نام وی را با روایتی ازاو آورده است . رجوع به الاصابة ج 1 ص 163 و 164 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن سعدبن نعمان بن اَکّال انصاری معاوی . وی در جنگ احد و خندق حضور یافت . (از الاصابة ج 1 ص 163). و مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: پسرش ایوب بعضی احادیث از وی نقل کرده است و بعضی نام وی را بشر هم آورده اند. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2: ذیل بشربن اکال و الاستیعاب شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن سفیان خزاعی . از مشاهیر اصحاب پیغمبر اسلام بود در آن هنگام که رسول اکرم مشغول ادای حج عمره بود و قریش راه حجاج مسلمان را گرفته بودند در جایی بنام ذی طوی سپاهیان قریش را که بسرداری خالدبن ولید و عکرمةبن ابوجهل بود مجبور بفرار کرد. (از لغات تاریخیه و جغرافیه ترکی ج 2 ص 114).


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن سلیمان . وزیر یزیدبن عبدالملک بود. رجوع به حبیب السیر چ 1333 هَ . ش . خیام ج 2 ص 189 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲانصاری خزرجی . ابو موسی بن عقبه از ابن شهاب و ابوالاسود از عروة وی را در زمره ٔ کسانی که در یمامه شهید شده اند آورده است ولی ابن اسحاق وی را بشیر نامیده است . رجوع به بشر و الاصابة ج 1 ص 164 و الاستیعاب شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن عبدالمنذر انصاری مشهور به کنیه ٔ خود ابولبابه است . و در اسم او اختلاف است . رجوع به ابولبابه و الاصابة ج 1 ص 164 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن عتیک بن قیس ... انصاری در جنگ احد حضور یافت و در یمامه کشته شد. رجوع به الاصابة ج 1 ص 164 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن عقبه . پسر ابو مسعود عقبه و از صحابه است . زمان حضرت رسول (ص ) را درک کرده است و بعض احادیث از پدرش نقل کرده و در جنگ صفین در رکاب حضرت علی (ع ) بوده است . رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن عقربه ، ابوالیمان . یکی از صحابه است و پدرش در یکی از غزوات در معیت حضرت رسول (ص ) بشهادت رسید. وی بعدها در فلسطین سکونت گزید. بعضی احادیث از وی منقول است برخی ماجراها با عبدالملک بن مروان دارد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن عمر در سال هجرت متولد شدو در سال 85 هَ . ق . درگذشت و در زمان حجاج ، عریف قوم خود بود برخی او را اسیر نامیده اند. رجوع به الاصابة ج 1 ص 188 و الاستیعاب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن عمر و خولانی مصری مکنی به ابوالفتح . وی از عکرمه و ولیدبن قیس تجیبی روایت دارد و حیات بن شریح و ابن لهیعه و لیث از وی روایت دارند ابوزرعه او را محدث مصری ثقه دانسته است . (از حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 120).


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن عمربن حنش بن عبدالقیس ملقب به جارودالمعلی . نسبش بزرگوار است . رجوع به بشر و تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هَ . ق . لندن ص 220 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن عمربن محصن اویسه برادر ثعلبةبن عمربن عمره بشربن عمر. در سنه ٔ پانزده ق . شهید شد. رجوع به تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هَ . ق . لندن ص 220 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن عمرو، ابوعمره یکی از صحابه و انصار است و در محاربه ٔ صفین بهمراه حضرت علی (ع ) شهادت یافت . نامش را بشر هم آورده اند. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن عنبس بن زیدبن عامر بن ... انصاری ظفری . وی درجنگ احد حضور یافت و در جنگ جسر شهید شد. بنا بر گفته ٔ ابن ماکولا وی را نُسَر هم گفته اند. رجوع به الاصابة ج 1 ص 164 و الاستیعاب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن قاسم بن عمر شهابی از بزرگترین امرای شهابیان بود که در لبنان و وادی التیم سوریه اهمیت و شکوه فراوان داشتند. وی در قریه ٔ غزیر (نزدیک بیروت ) متولد شد. در کودکی پدررا از دست داد و بعدها بمراتب عالی رسید. از آنجمله امارت لبنان بود. (1203 هَ . ق .). وی زندگی پرحادثه ای داشت و به ابراهیم پاشای مصری کمک کرد و بدین سبب انگلیسها وی را اسیر و به مالطه تبعید کردند (1260 هَ . ق .). سپس اجازه یافت به اسلامبول برود و در چند شهر ترکیه بسر برد تا سرانجام در اسلامبول درگذشت . آثار بسیاری از وی بجای مانده است . (از اعلام زرکلی ).


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن کعب بن ابی الحمیری ... سیف در فتوح آورده است وی یکی از امرای یرموک بود و با ذکر اسامی گفته است چون ابوعبیده از یرموک رفت و بدمشق فرود آمد وی را جانشین خود در آن شهر کرد. و رجوع به الاصابة ج 1 ص 164 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن لیث بن نصربن سیار برادر رافع. بزمان هارون الرشید در سمرقند خروج کرد و بسال 190 هَ . ق . بر سپاهیان خلیفه پیروز شد و ثروت بسیار بدست آورد و سال بعد که بقصد تسخیر خراسان رفت بر دست هرثمةبن اعین اسیر شد و در طوس بفرمان هارون الرشید و در مجلس وی قطعه قطعه گردید . رجوع به حبیب السیر چ 1333هَ . ش . خیام ج 1 ص 245 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن مالک فرستاده ٔ عمربن سعد. همراه سر سیدالشهدا نزد عبیداﷲ زیاد بود و رجزخوانی او در مجلس ابن زیاد و کشته شدن بر دست او معروف است . رجوع به حبیب السیر چ 1333 هَ . ش . خیام ج 2 ص 57 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن مروان حکم . یکی ازچهار پسر مروان حکم و برادر عبدالملک که از جانب وی ایالت کوفه یافت و در سال اربع و سبعین (74 هَ . ق .) درگذشت . رجوع به حبیب السیر چ 1333 هَ . ش . خیام ج 2ص 136، 148 و 151 و مقدمه ٔ ابن خلدون ج 1 ص 642 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن مسعودانصاری بدری . ابن منده نام وی را آورده و حدیثی از او تخریج کرده است . وی از کسانی است که درک محضر پیامبر (ص ) را کرده است . رجوع به الاصابة ج 1 ص 174 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن مصطفی جواد. در سال 1324 هَ . ق . در بشوکین از قرای جبل عامل متولد و در سال 1364 هَ . ق . در بیروت درگذشت . او راست : دیوانی که در مطبعه ٔ عرفان صیدا بسال 1365 هَ . ق . چاپ شده است . رجوع به الذریعه ج 9 ص 138 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن معاویه مکنی به ابوعلقمه ٔ بحرینی . حاکم دراکلیل ، و ابن سعد در شرف المصطفی و بیهقی در دلائل از طریق یونس بن بکیر از او روایت دارد. رجوع به الاصابة ج 1 ص 165 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن معبد یا ابن بدیر (نذیر) ابن معبدبن شراحیل ... سدوسی معروف به ابن خصاصیه . درباره ٔ نسبت وی و مادرش خلاف است . بخاری حدیث او را آورده است . رجوع به الاصابة ج 1 ص 164 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن منذر الاوسی ، ابوالبان . یکی از صحابه و انصار است . هنگام عزیمت بغزوه ٔ بدر حضرت رسول (ص ) وی را به جانشینی خود در مدینه معین فرمود و پیش از عثمان درگذشت . بعض احادیث از اوروایت شده است . رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن مهر صیداوی . کسی که بنمایندگی کوفیان همراه پنجاه نامه برای دعوت حضرت امام حسین (ع ) بکوفه نزد آن حضرت رفت . رجوع به حبیب السیر چ 1333 هَ . ش . خیام ج 2 ص 40 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن نعمان بن عبید. و او را مقرن بن أوس بن مالک انصاری اوسی گویند. ابن قداح گوید: وی در یوم الحره و پدرش در یوم الیمامه کشته شدند. رجوع به الاصابة ج 1 ص 165 شود.


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن نهاس عبدی . عبدان وی را یاد کرده و حدیثی مرفوع با اسنادی بسیار ضعیف از او نقل کرده است . رجوع به الاصابة ج 1 ص 165 شود


بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن نهیک مکنی به ابوالشعشاء. تابعی و کسی است که در روایت حدیثی منقول ابویعلی موصلی بنقل از ابوهریره گفته است که بدان استدلال نمیتوان کرد. رجوع به مقدمه ٔ ابن خلدون ترجمه ٔ پروین گنابادی ج 1 ص 646 شود.


فرهنگ عمید

۱. کسی که مژده و خبر خوش بیاورد، مژده دهنده، بشارت دهنده.
۲. (اسم، صفت ) از القاب پیامبر اسلام.

دانشنامه عمومی

بشیر یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان مواضع خان شمالی بخش خواجه شهرستان هریس واقع شده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی بَشِیرٍ: بشارت دهنده
معنی مُحَمَّدٌ: نام مبارک پیامبر گرامی اسلام ، آخرین و برترین پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلّم به معنی ستوده شده (- از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پرسیدند : چرا به نام احمد و محمد و بشیر و نذیر نامیده شدید . فرمود : اما "محمّد" نامیده شدم ، بدین جهت که من در ...
ریشه کلمه:
بشر (۱۲۳ بار)

[ویکی فقه] بشیر (ابهام زدایی). بشیر ممکن است اسم برای اشخاص ذیل باشد: • بشیر بن عمر حضرمی، از یاران شهید امام حسین (علیه السلام) در کربلا• بشیر بن سعد، بَشیرِ بْن ِ سَعْد، ابونعمان د ۲ق /۳۳م ، از صحابه حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم)• بشیر نجفی ، از فقهای مشهور نجف اشرف
...

پیشنهاد کاربران

بشیر به معنای بشارت دهنده

بشارت دهنده


بشیر : هم خانواده بشارت است



کلمات دیگر: