معنی: نورِ دین، روشنایی و فروغ دین، ( اَعلام ) ) نورالدین ( = محمّدابن حسن ) رییس اسماعیلیان الموت [، قمری] که قاتلان پدر را کشت و کار او را دنبال کرد، به دست مخالفانش مسموم شد، ) نورالدین ارسلانشاه: نام دو تن از اتابکان موصل، نورالدین ارسلانشاه اول: اتابک موصل [، قمری] و از امرای آل زنگی، پدر عزّالدین مسعود دوم، نورالدین ارسلانشاه دوم : اتابک موصل [، پسر و جانشین عزّالدین مسعود دوم، ) نورالدین اسماعیل ( = ملک صالح ) : اتابک شام و از امرای آل زنگی [، قمری]، پسر نورالدین محمود زنگی، که صلاح الدین ایوبی او را از دمشق راند، ) نورالدین محمود زنگی: [، قمری] از امرای آل زنگی، پسر عمادالدین زنگی، بنیانگذار سلسله ی اتابکان شام، که مدتی حاکم حلب، حمص، حماة، دمشق و بعلبک بود، ( عربی )، نام شاعر و نویسنده نامدار قرن نهم، عبدالرحمن جامی
نورالدین
فرهنگ اسم ها
معنی: نورِ دین، روشنایی و فروغ دین، ( اَعلام ) ) نورالدین ( = محمّدابن حسن ) رییس اسماعیلیان الموت [، قمری] که قاتلان پدر را کشت و کار او را دنبال کرد، به دست مخالفانش مسموم شد، ) نورالدین ارسلانشاه: نام دو تن از اتابکان موصل، نورالدین ارسلانشاه اول: اتابک موصل [، قمری] و از امرای آل زنگی، پدر عزّالدین مسعود دوم، نورالدین ارسلانشاه دوم : اتابک موصل [، پسر و جانشین عزّالدین مسعود دوم، ) نورالدین اسماعیل ( = ملک صالح ) : اتابک شام و از امرای آل زنگی [، قمری]، پسر نورالدین محمود زنگی، که صلاح الدین ایوبی او را از دمشق راند، ) نورالدین محمود زنگی: [، قمری] از امرای آل زنگی، پسر عمادالدین زنگی، بنیانگذار سلسله ی اتابکان شام، که مدتی حاکم حلب، حمص، حماة، دمشق و بعلبک بود، ( عربی )، نام شاعر و نویسنده نامدار قرن نهم، عبدالرحمن جامی
(تلفظ: nuroddin) (عربی) ، نورِ دین .
فرهنگ فارسی
معین بن سید صفی الدین متوفی ۸۹۴ هجری قمری او راست جامع التبیان فی تفسیر القر آن .
لغت نامه دهخدا
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن احمدبن عمربن محمد بوشی انصاری ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین . رجوع به علی بوشی شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن ابی بکربن عبدالرحمن سقاف علوی ، ملقب به نورالدین . رجوع به علی سقاف شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن حسین بن ابی الحسن موسوی بحرانی ، ملقب به نورالدین . رجوع به علی بن حسین و نیز رجوع به علی بحرانی شود.
نورالدین . (اِخ ) محمد،فرزند سیدشریف جرجانی ، متخلص به نور. از شاعران قرن نهم هجری است و به سال 838 هَ . ق . درگذشته . (از فرهنگ سخنوران ص 618 از نسخه ٔ خطی ریاض الجنة ص 618).
نورالدین . [ رِدْ دی ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بیرم بخش گاوبندی شهرستان لار. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ص 236 شود.
نورالدین . [ رِدْ دی ] (اِخ ) دهی است از دهستان چناران بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد، در 66 هزارگزی شمال غربی مشهد و بر کنار راه مشهد به قوچان در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و چغندر، شغل مردمش زراعت و مالداری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) ابراهیم . رجوع به ابراهیم بن هبةاﷲ السنوی شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) ابن یوسف . رجوع به صاری گُز شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) احمدبن محمدبن خضر کازرونی . رجوع به احمدبن محمد شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) احمدبن محمودبن ابی بکر صابونی بخاری . رجوع به احمدبن محمود شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن احمد ازرق ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین . رجوع به علی ازرق شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) ارسلان شاه ثانی . هشتمین از اتابکان موصل است و از615 تا 616 هَ . ق . فرمانروائی کرده است . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به الکامل ابن اثیر ج 12 ص 135 شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن خلیل مرصفی ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین . رجوع به مرصفی شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن داودبن سلیمان جوهری مصری ، ملقب به نورالدین . رجوع به علی جوهری شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) ارسلان شاه اول ، ملقب به نورالدین . ششمین از اتابکان موصل است و از 589 تا 607 هَ . ق . حکم رانده است . (یادداشت مؤلف ). و نیز رجوع به الکامل ابن اثیر ج 12 ص 132 و فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپه سالار ج 2 ص 526 شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) حسن بن عمربن حسن بن حبیب الحلبی . رجوع به حسن بن عمر شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) حمزه ٔ قرامانی . رجوع به حمزه شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) شاه نعمت اﷲ ولی ماهانی کرمانی . رجوع به نعمت اﷲ ولی شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) عبدالرحمن جامی . رجوع به جامی شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) عبدالقادر، ملقب به نورالدین و معروف به حکیم . از اعاظم فقها و مشایخ فارس در قرن هفتم هجری است و به سال 698 هَ . ق . در شیراز درگذشته است . رجوع به شدالازار ص 394 شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن آیبک ترکمانی صالحی ، ملقب به نورالدین . رجوع به علی بحری شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن ابراهیم بحری مصری ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین . رجوع به علی مصری شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن ابراهیم بن احمدبن علی بن عمر حلبی قاهری ، ملقب به نورالدین . رجوع به علی حلبی شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن ابراهیم بن محمد حسینی جویمی شیرازی ملقب به نورالدین . رجوع به علی جویمی شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن ابی بکربن خلیفه ٔ همدانی حسینی یمانی ، ملقب به نورالدین و معروف به ابن ازرق . رجوع به علی ازرق شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن ابی بکربن سلیمان هیثمی شافعی ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین . رجوع به علی هیثمی شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن جزار مصری حنفی ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین . رجوع به علی بن جزار و نیز رجوع به علی مصری شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن سلطان محمد هروی ، معروف به قاری و ملقب به نورالدین . رجوع به علی قاری شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن صلاح الدین یوسف ایوبی ، ملقب به الملک الافضل و معروف به نورالدین افضل . رجوع به علی ایوبی و نیز رجوع به نورالدین افضل شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن ظاهر وتری حسنی مدنی ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین . رجوع به علی مدنی و نیز رجوع به علی بن ظاهر شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن ظهیربن شهاب مصری ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین و مشهور به ابن کفتی . رجوع به علی مصری شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن عبداﷲبن احمدبن علی سمهودی ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین . رجوع به ابوالحسن و نیز رجوع به علی سمهودی شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن عبداﷲبن الجبار شاذلی ضریر، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین . رجوع به شاذلی و نیز رجوع به علی بن عبداﷲ شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن عبداﷲبن علی نطوبسی ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین و مشهور به سنهوری . رجوع به علی سنهوری شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن عبداﷲخفاجی ، ملقب به نورالدین . رجوع به علی خفاجی شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن عبدالرحمن بن شبیب بن حمدان حرانی ، ملقب به نورالدین . رجوع به علی حرانی شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن عبدالرحمن بن محمدبن اسماعیل قاهری ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین . رجوع به علی قاهری شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن عجلان بن رمیثةبن ابی نمی حسنی ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین . رجوع به علی حسنی شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن علی شبراملسی ، مکنی به ابوالضیاء و ملقب به نورالدین . رجوع به علی شبراملسی شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن محمد (سلطان ...) قاری هروی ، ملقب به نورالدین . رجوع به علی قاری شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن محمد اشمونی ، مکنی به ابوالحسن و مقلب به نورالدین . رجوع به اشمونی و نیز رجوع به علی اشمونی شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن محمد عسیلی مصری ، ملقب به نورالدین . رجوع به علی عسیلی شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن محمد مناوی ، مکنی به ابوالهمم و ملقب به نورالدین . رجوع به علی مناوی شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن محمدبن احمد، ملقب به نورالدین و مشهور به ابن صباغ . رجوع به علی بن محمد و نیز رجوع به ابن صباغ شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن محمدبن احمدبن یوسف طبناوی ، ملقب به نورالدین . رجوع به علی طبناوی و نیز رجوع به علی بن محمد شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن محمدبن احمدحجازی ، ملقب به نورالدین . رجوع به علی حجازی شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن محمدبن اسماعیل بن علی بیضاوی مکی ، مشهور به زمزمی و ملقب به نورالدین . رجوع به علی زمزمی شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن محمدبن خلیل بن محمد، معروف به ابن غانم . رجوع به ابن غانم شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن محمدبن عبدالرحمان اجهوری مصری ، مکنی به ابوالارشاد و ملقب به نورالدین . رجوع به علی اجهوری شود.
نورالدین . [ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن محمدبن علی قرشی بسطی اندلسی ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نورالدین و مشهور به قلصادی . رجوع به علی قلصادی شود.
دانشنامه عمومی
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان چناران قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۶۵ نفر (۸۲خانوار) بوده است.
دانشنامه اسلامی
...