کلمه جو
صفحه اصلی

حبیب


مترادف حبیب : خلیل، دوستدار، دوست، رفیق، محب، محبوب، معشوق، یار ، ولیّ

متضاد حبیب : دلازار، رقیب، عدو، دشمن

برابر پارسی : دوست، دوست داشتنی، یار

فارسی به انگلیسی

friend, [n.] friend, lover, [adj.] beloved

[n.] friend, lover, beloved


عربی به فارسی

عاشق , دوستدار , فاسق , خاطرخواه , معشوقه , دلبر , يار , دلدار , دلا رام , نوعي نان شيريني بشکل قلب


فرهنگ اسم ها

اسم: حبیب (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: habib) (فارسی: حبيب) (انگلیسی: habib)
معنی: دوست، معشوق، یار، ( اَعلام ) ) حبیب ابن مظاهر [قرن اول هجری] مسلمان شیعه ی ساکن کوفه، از یاران امام حسین ( ع ) که همراه او در کربلا شهید شد، ) حبیب اصفهانی [قرن هجری] ادیب و شاعر ایرانی مقیم استانبول، مترجم سرگذشت حاجی بابای اصفهانی و مردم گریز مولیر، مؤلف دستور سخن در دستور زبان فارسی، تاریخ خط و خطاطان و کتابهای دیگر

(تلفظ: habib) (عربی) دوست ، یار ، معشوق .


مترادف و متضاد

صفت ≠ دلازار، رقیب


خلیل، دوستدار، دوست، رفیق، محب


محبوب، معشوق، یار


۱. خلیل، دوستدار، دوست، رفیق، محب
۲. محبوب، معشوق، یار ≠ دلازار، رقیب
۳. ولی ≠ عدو، دشمن


فرهنگ فارسی

عجمی مکنی به ابو محمد از قدمای مشایخ صوفیه ( ف. ۱۲٠ ه. ق . ) و مرید حسن بصری است و داود طائی مرید حبیب است .
یار، دوست، معشوق، محبوب، احبائ واحباب جمع
( اسم ) ۱ - دوست یار . ۲ - معشوق محبوب . ۳ - انسان کامل . جمع : احبائ احباب احبه .
اوراست کتاب العطر و اجناسه

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - دوست ، یار. ۲ - معشوق ، محبوب .

لغت نامه دهخدا

حبیب . [ ح ُ ب َ ] (اِخ ) ابن علی . محدث است .


حبیب . [ ح ُ ب َ ] (اِخ ) ابن فهدبن عبدالعزیز الثانی . شیخ است اسماعیلی را.


حبیب . [ ح ُ ب َ ی ی ِ ] (اِخ ) ابن حنیف . مکنی به ابی حمزه ٔ زیات . محدث است .


حبیب . [ ح ُب َ ] (اِخ ) ابن تمیم المجاشعی . شاعری است از عرب .


حبیب . [ح َ ] (اِخ ) ابن ابی شرس . رجوع به حبیب بن حسان شود.


حبیب . [ح َ ] (اِخ ) ابن ابی هلال . رجوع به حبیب بن حسان شود.


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) تمیمی حنکلی . صحابیست . رجوع به حبیب بن حبیب بن مروان شود.


حبیب. [ ح َ ] ( ع ص ، اِ ) دوست. ( ترجمان جرجانی ). محبوب. محب. دوستدار. دوستگان. مقابل بغیض. ج ، احباب ، احباء،احبه : الکاسب حبیب اﷲ؛ کاسب حبیب خداست :
در خمار می دوشینم ای نیک حبیب
خون انگور دو سالیم بفرموده طبیب.
منوچهری.
غم نیست زخم خورده راه خدای را
دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا.
سعدی.
بسودای خامان ز جان منفعل
بذکر حبیب از جهان مشتعل.
سعدی.
بخور هرچه آید ز دست حبیب
نه بیمار داناتر است از طبیب.
سعدی.
دلم نماند ز بس چون حبیب هرساعت
که در دودیده یاقوت بار برگردد.
سعدی.
خوشا و خرما وقت حبیبان
ببوی صبح و بانگ عندلیبان
سعدی.
سرای دشمنان آن به که بینند
حبیبان روی بر روی حبیبان.
سعدی.
حبیب آنجا که دستی برفشاند
محب ار سر بیفشاندبخیل است.
سعدی.
چو با حبیب نشینی و باده پیمائی
بیاد آر محبان بادپیما را.
حافظ.

حبیب. [ ح َ ] ( اِخ ) و حبیب اﷲ،لقبی از القاب رسول اکرم صلوات اﷲ علیه :
ملوک شرق و سلاطین چین بدو نازند
چو از خلیل و حبیب اهل شام و اهل حجاز.
سوزنی.
و رجوع به تذکرة الاولیاء ج 2 ص 300 شود.

حبیب. [ ح َ ] ( اِخ ) صاحب قاموس آرد: نام سی وپنج تن از صحابه و جماعتی از محدثان است.

حبیب. [ ح َ ] ( اِخ ) شخصی خوش صحبت است ، و اشعار بسیار دارد، و خط را نیکو مینویسد، و شعر نیز نیکو میگوید وبا این فضیلت در کاشی کاری نظیر ندارد، حالی در روم به این کار مشغول است ، علوفه سلطانی جهت این کار میخورد، و بازار فضیلت در روم چنان کساد است که مولانا حبیب با انواع فضایل هرچند جهد کرد که او را به جهتی از جهات فضایل علوفه تعیین کنند، نکردند، آخر بضرورت اظهار کاشی کاری که میدانست کرد، و چون احتیاج به صنعت او داشتند از این جهت او را هشت اقچه عثمانی مقرر کردند. رجوع به ترجمه مجالس النفائس ص 381 شود.

حبیب. [ ح َ ] ( اِخ ) محدث است. سفیان از او روایت کند و او از سعیدبن جبیر. رجوع به تاریخ بیهق ص 205 شود.

حبیب. [ ح َ ] ( اِخ ) مولای اسیدبن أخنس. ابن ابی حاتم گوید: از پدرش روایت دارد. و من او را نشناسم. ( لسان المیزان ج 2 ص 174 ).

حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) (درب ...) کوچه ای به بغداد بود که به نهر معلی گذرد. چند تن از محدثان به نام حبیبی بدان منسوب اند. (معجم البلدان ).


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن شریح . صغانی او را چنین یاد کرده ، لیکن غلط است و صحیح حبیش بن شریح است . (الاصابة ج 2 ص 75).


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن حبیب بن ابی عبیدةبن عقبةبن نافع الفهری . صاحب آفریقیه و یکی از امیران شجاع پدرش عبدالرحمان بر آفریقا مستولی گشت تا آنکه برادرش الیاس بن حبیب او را کشت و آفریقیه را بدست آورد، پس حبیب بن عبدالرحمان با عم خویش به جنگ خاست و او را بکشت و سه سال بر آفریقیه حکومت کرد تا آنکه عبدالحق بن جعد بر او قیام کرد و او و عده یی از یاران وی را بکشت . (قاموس الاعلام زرکلی ص 210).


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن حبیب بن مروان بن عامربن ضباری بن حجبةبن حرقوص بن مالک بن مازن بن مالک بن عمروبن تیم تمیمی مازنی . ابن کلبی گوید: او را سابقاً حبیب بن بعیض میگفتند و چون به نزد پیغمبر رسید، پیغمبر بدو گفت تو حبیب بن حبیب هستی ، رشاطی گوید: ابوعمرو و ابن فتحون او را یاد نکرده اند، ولیکن کسان دگر از گفته ٔ هشام بن کلبی آورده اند که اوو پدرش را یاد کرده گوید: هر دو بر پیغمبر وارد شدند. (الاصابة ج 1 ص 319، 320) (تنقیح المقال ج 1 ص 254).


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) (چشمه ٔ...) یکی از چشمه های رود سلطانیه است ، و در آن جلگه بهترین آب از این چشمه جاری است . (مرآت البلدان ج 4 ص 233).


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن اُسَیدبن جاریةثقفی . حلیف بنی زهره و برادر بنی نصر بود. وی از اصحاب پیغمبر و درروز یمامة کشته شد. ابوعمرو او را یاد کرده . (الاصابة ج 1 ص 318 و 319) (تنقیح المقال ج 1 ص 254) (الاستیعاب ج 1 ص 123). و در قاموس الاعلام حبیب بن أسد آمده است .


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن سعد مولای بنی امیر. شیخی مجهول الحال است . قتیبةبن سعید در اسکندریه او را دیده و مدعی بوده است که ازانس بن مالک روایت میکند. (لسان المیزان ج 2 ص 168).


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ابی ثابت الاسدی . وی مولای بنی کاهل باشد و نام ابوثابت قیس بن دینار است . ابوبکربن عیاش گوید: حبیب بن ابی ثابت را در سجده دیدم که اگر او را دیده بودی گفتی مرده است یعنی از طول سجده . کامل بن ابی العلاء گفت : حبیب بن ابی ثابت صدهزار بر قراء[ ظاهر اینست که فقراء باشد ] انفاق کرد. سفیان گفت که : حبیب بن ابی ثابت گوید: مااستقرضت من احد شیئاً احب الی من نفسی أقول لها أمهلی حتی تجی ٔ من حیث احب . مؤلف گوید: حبیب از ابن عمروبن عباس و جابر و حکیم بن حزام و انس بن مالک و ابن ابی اوفی از دو تن دیگرسند روایت دارد. وی به سال 119 هَ . ق . درگذشت . (صفة الصفوة ج 3 ص 59-60). ابواسحاق شیرازی مؤلف طبقات الفقها گوید: وی به سال 117 هَ . ق . فوت کرد. و هم وی گوید: ابوبکربن عیاش گفت : سه کس اند که چهارمی ندارند: حبیب بن ابی ثابت ، حکم بن عیینة، حمادبن ابی سلیمان . مامقانی گوید: شیخ طوسی یک بار او را از اصحاب علی (ع ) شمرد، و یک مرتبه در عداد اصحاب سجاد. و گوید: کنیه ٔ او ابویحیی و تابعی است و فقیه کوفه بود و چشم اولوچ بود. و در سال 117 وفات یافت و بار سوم او را در عداد اصحاب باقر(ع ) آورده گوید: اسدی کوفی تابعی بود. و چهارمین بار وی را در عداد اصحاب صادق (ع ) شمرده است . لیکن از تاریخ مرگ او چنان برآید که زمان صادق (ع ) را جز اندکی درک نکرده ، چه سال 117 هَ . ق . سال اول امامت او بوده است . ولیکن در برخی نسخه های رجال شیخ طوسی به جای «117« »119» آمده است ، پس ممکن است دو سال از امامت صادق (ع ) را هم درک کرده باشد. ابن حجر در تقریب نیز این تاریخ را پذیرفته گوید: حبیب بن ابی ثابت قیس و گویند هندبن دینار اسدی کوفی مکنی به ابویحیی کوفی و ثقت بوده ، به سال 119 وفات یافت . صاحب جامع الرواة گوید: عامربن سمط از او روایت کند. ومحمدبن یعقوب از حسن از او روایت دارد. (تنقیح المقال ج 1 ص 251). عسقلانی او را به عنوان حبیب بن ثابت نام برده است . (لسان المیزان ج 2 ص 168). ولی چون در ص 174همان مجلد او را به نام حبیب بن ابی ثابت نقل کرده معلوم میشود که اولی ، غلط چاپی میباشد. رجوع به المصاحف سجستانی چ جفری 1937 م . ص 13 و 14 و عیون الاخبار ج 1 ص 300 و 308 و 339 و ج 2 ص 134 و 139 و ج 3 ص 21 شود.


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ابی حبیب خرططی مروزی . وی از ابراهیم صائغ و جز او روایت دارد.ابن حبان گوید: او وضع حدیث میکرد. محمدبن عبداﷲبن قهزاد از وی روایت ثواب روزه داشتن روز عاشورا و احسان کردن در آن روز را نقل کرده و این حدیث طولانی بکلی مجعول است . احمدبن حنبل و دیگران نیز او را کذاب شمرده اند. رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 169 و 170 شود.


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ابی حبیب . ابومحمد مصری کاتب ، احمدبن ازهر از وی روایت کرد و احمد و ابن داود او را تکذیب کرده اند. وی به سال 218 هَ . ق . درگذشت . (حسن المحاضرة ج 1 ص 125).


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ابی حبیب . از عبدالرحمان بن قاسم بن محمد روایت کند. وی دمشقی است . ابن عدی او را یاد کرده . برقانی از دارقطنی نقل کرده که وی بصری است و قابل اعتناء نیست . رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 170 شود.


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ابی حبیب . وی از ابراهیم بن حمزه روایت کند ولی قابل اعتماد نیست . رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 170 شود.


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ابی ربیعةبن عمرو ثققی . صحابیست . ابوعلی حنانی او را یاد کرده گوید: در یوم الجسر (جنگ پل ) کشته شد. (الاصابة ج 1 ص 320 و 321) (تنقیح المقال ج 1 ص 254).


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ابی عمرة. وی از عایشه نقل حدیث کند و ابن فضیل از او روایت دارد. رجوع به المصاحف سجستانی چ 1937 م . جفری ص 101 شود.


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ابی مرضیة. عبدان او را در ضمن صحابة یاد کرده گوید: از او روایت است که گفت : وقتی پیغمبر به خیبر آمد، بدو گفتند از اینجا برو که وبازده است . و نیز عبدان گوید: او را در عداد صحابة نباید شمرد. ابوموسی گوید: ثقه نبود. در کتاب تجرید گوید: منکرالحدیث است . (الاصابة ج 1 ص 323) و بار دیگر در زمره ٔ تابعان . (ج 2 ص 75).


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ابی ملیکه ٔ حدانی ، مکنی به ابی ثور. محدث است .


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ابی یسربن عمرو انصاری . ابوعلی حبانی گوید: از صحابة است و روز حرة دریافت . ابن یمین و ابن فتحون نیز او را استدراک کرده اند و او را به عدوی منسوب داشته اند. (الاصابة ج 1 ص 324) (تنقیح المقال ج 1 ص 254). او و برادرش یزید در روز حرة و برادر دیگر ایشان به نام عمیر روز جنگ پل (یوم الجسر) کشته شدند. (قاموس الاعلام ترکی ).


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ذهب القاری .وی از مردم شام و صحابی است . (قاموس الاعلام ترکی ).


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) مظفرشاه . رجوع به مظفرشاه ثالث حبیب ... شود.


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن احمد الاندلسی . او راست :
ودعتنی بزفرة و اعتناق
ثم نادت متی یکون التلاقی
و تصدّت فاشرق الصبح منها
بین تلک الجیوب و الاطواق
یا سقیم الجفون من غیر سقم
بین عینیک مصرع العشاق
ان یوم الفراق افظع یوم
لیتنی مت قبل یوم الفراق .
و او راست :
هیج البین دواعی سقمی
و کسا جسمی ثوب الالم
ایها البین اقلنی مرة
فاذا عدت فقد حل دمی
یا خلی الزرع نم فی غبطة
ان من فارقته لم ینم
و لقد هاج لقلبی سقما
حب من لوشاء داوی سقمی .
و نیز گفته ٔاوست :
وجنة کالربیع جاد علیها
من حیاء لامن حیاً وسمی
و وجوه قلبتها کالدنانیر
و مثلی لمثلها صیرفی
تتهادی الریاح منها نسیماً
شابه عنبر و مسک ذکی ّ.
و گفته اوست :
الابابی من قلبه غیر مشفق
علی ّ و لی قلب علیه شفیق
و انی لأبدی للوشاة تبسماً
و انسان عینی فی الدموع غریق
و کم شافهتنی للصبا اریحیة
و مازج ریقی للاحبة ریق .

(یتیمة الدهر ثعالبی ج 1 ص 357).


ثعالبی از قصیده ای که درباره ٔ ابن ابی عامر گفته و برای وی انشاد شده است ، آرد:
لاضیع اﷲ للمنصورمالکنا
حوط الهدی و صلاح الدین بالنظر
فی کل یوم له فی المسلمین ید
غراء تخبر عن افعاله الغرر
فیالها فرجة عمّت طوالعها
کما یعم ضیاء الشمس و القمر
حأت من الملک المنصور یصحبها
التوفیق و الرشد و النعمی علی قدر
لازالت الارض و الدنیا بطاعته
معمورتین الی اقصی مدی العمر.

(یتیمة الدهر ثعالبی ج 1 ص 406).



حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن احمدبن مهدی بن محمدبن عبد علی بن زین الدین بن وضان حسینی . شاگرد شیخ جعفر کاشف الغطاء. او راست : رسالةالکبائر. فرزند او سید احمد نیز از فضلاء بوده و کتاب «الرحلة الخراسانیة» از تألیفات اوست . رجوع به الذریعة ج 2 ص 456، 457 شود.


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن اردک . رجوع به حبیب بن عبدالرحمان شود.


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن اسدبن جاریةالثقفی ، نام یکی از اصحاب نبوی است . (قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به حبیب بن اُسَید شود.


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن اسلم مولی آل جشم . صحابی بدری است . و از او روایت آمده است .


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن سبع. مکنی به ابی جمعه . صحابیست . و بعضی حبیب بن سباع گفته اند. رجوع به ماده ٔ قبل شود.


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن اسلم . شیخ طوسی او را در عداد اصحاب علی (ع ) شمرده . و ظاهر این سخن امامی بودن اوست ، لیکن مجهول الحال است . (تنقیح المقال ج 1 ص 251) (لسان المیزان ج 2 ص 67). رجوع به حبیب راعی شود.


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن اشتربن جحوان . رجوع به حبیب بن مطهر شود.


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن الحرث .صحابی است . و له وفادة. رجوع به حبیب بن حارث شود.


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن اوس . یا ابن ابی اوس ثقفی . ابن یونس او را در شمار کسانی که جنگ مصر را دریافته اند آورده ، و چون از بنی ثقیف تا زمان حجةالوداع کسی نامسلمان نمانده بوده است بنابراین این مرد صحابی میباشد. (الاصابة ج 1 ص 319).


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن اوس بن حارث مکنی به ابوتمام . نجاشی (متوفی 450 هَ . ق .) در رجال خود او را یاد کرده گوید: امامی بود و امامان را تا ابوجعفر ثانی که معاصر وی بوده مدح کرده است . جاحظ در کتاب حیوان گوید: ابوتمام از رؤساء رافضه است . حسن بن داود در قسم اول از رجال خود او را یاد کرده گوید: امامی بوداما از ائمه روایت نکرده . ابن شهرآشوب (متوفی 585 هَ . ق .) در معالم العلماء گوید: وی از شعراء متقی بود. و شیخ حر (متوفی 1104 هَ . ق .) در امل الاَّمل و علامه ٔ حلی (متوفی 720 هَ . ق .) نیز در خلاصة الاقول شرح حال او را آورده اند. (تنقیح المقال ج 1 ص 251). در نامه ٔ دانشوران آمده : نکته جویان دقیقه یاب در شرح حال و ضبط ترجمه ٔ ابی تمام و غیر وی از شعرای اسلام بر ما خرده نگیرند و اینگونه سخنوران هنرپیشه را از موضوع این دفتر مبارک بیرون نشمارند، زیرا که این گروه تا قوانین لغت عرب و ضوابط شعب ادب را در مدرس استادی از مهره ٔ فن استفادت و استوار نکردند نه غزلی در مدح ملیحی سرودند و نه کریمی را به لسان مدیحی ستودند. پس آحاد این جماعت هر یک عالمی شاعرند نه شاعری جاهل . شاهد این دعوی آنکه جاراﷲ زمخشری که در طبقات کبار مشایخ و عظام اساتید بالاتفاق از طراز اول معدود است همین ابوتمام را در کتاب کشاف به علم و فضل یاد کرده پس از آنکه برای اثبات مطلب به شعر وی استشهاد نموده ،گوید: و هو و ان کان محدثا لایستشهد بشعره فی اللغة فهو من علماء العربیة فاجعل ما یقوله بمنزلة ما یرویه الاتری الی قول العلماء الدلیل علیه بیت الحماسة فیقنعون بذلک لوثوقهم بروایته و اتقانه ؛ یعنی اگرچه ابی تمام در طبقات چهارگانه ٔ شعرا که جاهلیین و مخضرمین و متقدمین و محدثین باشند از فرقه ٔ اخیر بشمار میرودکه علماء در اثبات لغات و تصحیح اوضاع که بنای آنهابر توقیف و رخصت واضع است به کلمات ایشان استدلال نکنند چنانکه بر اشعار و منظومات هر یک از دیگر طبقات استناد جویند، ولی از آنجائی که ابوتمام از جمله ٔ علماء عربیت معدود است من در عبارات وی حکم روایات میرانم ، نمی بینی علماء به کتاب حماسه ٔ او استشهاد کنند و بحکم وثوق بر روایت وی به محض نقلش قناعت کنند. الغرض ، جمهور علماء انساب برآنند که سلسله ٔ نژاد وی به جلهمةبن اود که نخستین نیای قبیله ٔ بنی طی است منتهی گردد و از این روی او را حبیب بن اوس طائی خوانند. ولادت ابی تمام چنانکه یاقوت حموی در کتاب معجم البلدان آورده در سال 188 هَ . ق . اتفاق افتاده ، مسقطالراسش قریه ٔ جاسم است که مولد والدش بود ولی در ملک مصر نشو و نما یافت . در عنوان جوانی و عنفوان زندگانی در جامع مصر با شغل سقائی معاش میکرد. برخی گویند پدرش در دمشق پیشه ٔ خماری داشت و ابوتمام خود در آن شهر شاگرد جولائی بود. چون یک چند از عهد طراوت و روزگار شباب را بر این نسق بگذرانید قابلیت گوهر و استعداد نهاد، او را بر کسب فضائل و تحصیل کمالات بداشت . از آن روی صحبت ارباب دانش و فضل و ملازمت خداوندان هنر و کمال را وجهه ٔ همت ساخت . پس از تمهید مقدمات لغت و تشیید مبانی بلاغت در صناعت سخن گستری و فن شعرپردازی به عهد خویش از تمامت شعرای عرب ممتاز گشت و در ابتکار افکار و اختراع مضامین به مقام تأسیس قدم نهاد. نتایج خاطر زخارش به جزالت لفظ و رشاقت معنی امتیازی تمام و مزیتی کامل یافت . ابوالفرج اصفهانی در کتاب اغانی گوید: در این عصر مردم درباره ٔ ابی تمام بر دو گروهند: قومی در مدح و اطراء وی از طریق اعتدال اعراض کرده بر اوج افراط برآیند و او را بر تمامت اسلاف و اخلاف شعرا رجحان و مزیت نهند و جماعتی در قدح و ذمش از جاده ٔ انصاف انحراف جسته در حضیض تفریط فروشوند واز در تعصب و در عناد منتخبات دیوانش (را) مستور و اشعار نامطبوعش (را) آشکار دارند و این شعار ناهنجارو شیوه ٔ ردیه را وسیله ٔ کسب معاش و ذریعه ٔ نیل آمال گیرند، ولی سلوک طریقت اقتصاد در هر امر پسندیده و مطبوع باشد و رعایت حق و پیروی صواب در هر باب شایسته و مطلوب آید، آنگاه در ذیل این عبارات گوید: نقل است که ابوتمام در محضر یکی از شعرای عصر قصیده ای انشاد کرد که تمام آن به طراز فصاحت و لطف سیاقت آراسته بود مگر یک بیت که پسند وی نیفتاد. آن شاعر گفت یا اباتمام این قصیده ٔ تو فی المثل بدری است تابان که ازمشرق خاطر جلوه ٔ طلوعش بخشیده ای ولی دریغ که از کلف این یک بیت پیراسته نیست . در جواب گفت : من خود نیز بر این عیب واقف بودم و هم به وقت نظم قبح صورت و رکاکت معنی این شعر میدانستم لیکن به عقیدت من آنچه ازخاطر شاعر بیرون تراود با آنکه از صلبش بوجود آید برابر است ، چنانکه مرد به مرگ فرزند زشت خود رضا ندهد، شاعر نیز به اسقاط بیت نازل خویش دل ننهد. همانا از این اعتذار معلوم گردد که آنچه در اثنای قصاید و مطاوی دیوان وی از ابیات ردیه مندرج است برحسب اختیارذوق سلیم و انتخاب سلیقه ٔ مستقیم وی نیست ، بلکه به اقتضای علاقه ٔ طبیعی ثبت و ضبط کرده پس جودت خاطر زخار و انتقاد خاطر سرشار وی را جای طعن باقی نماند. هم ابوالفرج گوید: و قد فضل اباتمام من الروساء و الکبراء و الشعراء من لایشق الطاعنون علیه غباره و لایدرکون و ان جدّوا آثاره ؛ یعنی ابوتمام را از اساتید ادب و بزرگان فن و خداوندان طبع کسانی بر همگنان ترجیح داده اند که متعصبین وی به گرد ایشان فرانرسند و با هرگونه عجلت و شتاب آثار اقدامشان درنیابند، چنانکه عم من از پدرش نقل کرده که : از محمدبن عبدالملک وزیر شنیدم که میگفت اشعر جمیع مردم آن کس است که گفته :
و ماابالی و خیرالقول اصدقه
حقنت لی ماء وجهی او حقنت دمی .
یعنی سخن راست را میگویم و از کسی باک ندارم که برعقیدت من حفظ آبروی مرد با ریختن خون وی برابر است . عمم گفت از تصدیق آن وزیر بصیر عقیدت من در تقدم رتبت ابی تمام چنانکه باید استوار نگشت همی منتظربماندم تا ابراهیم بن عباس صولی را ملاقات کنم چه او در نزد من به فنون ادب از وزیر خبیرتر بود. پس روزی بر وی درآمدم و باقتضای آنکه او را بمثابه ٔ پدر انگاشتمی دلیرانه گستاخی کردم و از اشعر اهل عصر بپرسیدم . گفت اشعر زمان آن کس است که گفته :
نسب کان علیه من شمس الضحی
نوراً و من فلق الصباح عموداً
ورثوا الابوة و الخطوط فاصبحوا
جمعوا جدوداً فی العلی و جدودا.
یعنی خاندان بنی وائل را فروغ اصل و علو نسب چنان است که گوئی خورشید تابان بر سلسله ٔ نژاد ایشان پرتو افکنده و عمود صبح روشن از افق اسلافشان قامت افراخته ، شرافت نیاکان با سعادت اختران بوراثت یافته اند، و اصالت نسب با نبالت حسب ضمیمت کرده اند. پس از گواهی این دو شاهد آگاه مرا به یقین روشن گشت که ابوتمام بر کافه ٔ ابناء جنس خود پیشوا و مقدم است . هم عمم از محمدبن یحیی الصولی و علی بن سلیمان اخفش و آن دو از محمدبن یزید نحوی حکایت آورده اند که : گفت عمارةبن عقیل وارد بغداد شد. مردم دارالسلام بر وی گرد آمدند از دیوان خود و پدرش نسخه ها برگرفتند و از اشعار اهل بلد بسی بر نظر نقادش عرضه داشتند. روزی یکی از حاضران خواست مقام ابوتمام به تصدیق وی معلوم دارد. گفت یا عمارة در این شهر شاعری است که خود را یگانه ٔ دوران و اشعر مردم زمان میداند و دیگران در حق وی اعتقاد دیگر دارند. عمارة گفت از نظمش چند بیتی انشاد کنید تا میان وی و مدعیانش بر آئین انصاف داوری کنم . بدین اشعار دلفریب لب گشودند:
غدت تستجیر الدمع خوف نوی غد
و عاد قتاداً عندها کل مرقد
و انقذها من غمرة الموت انه
صدود فراق لاصدود تعمد
فاجری لها الاشفاق دمعاًمورداً
من الدم یجری فوق خد مورد
هی البدر یغنیها تورد وجهها
الی کل من لاقت و ان لم تورد.
خلاصه ٔ مراد آنکه چون آن یار دیرین آهنگ مسافرت من بشنید از بیم فراق به سیلاب اشک پناه برد و چنان آسایش از وی برفت که گوئی بر آرامگاهش بساط خار گسترده گشت و از ورطه ٔ هلاک بدین اندیشه نجات یافت که این روی تافتن از راه فراق پدید آمد نه از آهنگ نفاق . از بیم هجر اشک خون آلود بر گونه ٔگلگونش جاری ساخت وی را صفحه ٔ عارضی است که چون قرص ماه بدرخشد و بی منت غازه مانند طبق گل شکفته باشد.این چهار بیت بخواند و خاموش نشست . عمارة گفت : نی نی لب مبند و از آن اشعار آبدار زیادت کن . گفت :
ولکننی لم احو وفراً مجمعاً
ففزت به الا بشمل مبدد
و لم تعطنی الایام نوماً مسکنا
الذبه الا بنوم مشرد.
خلاصه ٔ معنی آنکه نیل مراد و فوز مقصود بی رنج سفر و شکنج غربت حاصل نگردد من خود هیچگاه تا به زحمت مسافرت پریشان نگشتم مالی جمع و ثروتی فراهم نکردم و تا در منازل خطرناک خوابهای آشفته ندیدم لذت خواب آسوده نیافتم . عمارة گفت : با آنکه در معنی توصیف مسافرت و تحبیب غربت از این پیش بسی مضامین رانده اند به خدا سوگند که این مرد در این بیان از تمامت پیشینیان پیش افتاده ، هم از گنجینه ٔ خاطر وی جواهر دیگر بنمای . گفت :
و طول مقام المرء فی الحی مخلق
لدیباجتیه فاغترب بتجدد
فانی رایت الشمس زیدت محبة
الی الناس ان لیست علیهم بسرمد.
یعنی طول اقامت وطن دیبای رخساره ٔ مرد کهنه کند، پس لختی به سوی غربت گرای تا در نظر دوستان تازه نمائی زیرا که می بینم خورشید در نزد مردم به مزید عزت اختصاص نیافته مگر برای آنکه پیوسته بر ایشان نتابد و مدام بر یک مقام نپاید. عمارة گفت : کفایت کرد اگر امتیاز شعر به جودت الفاظ و لطف معانی است ، بخدا سوگند که صاحب این نظم اشعر مردمان است . نقل است که : روزی علی بن الجهم از شئون مزایا و فنون کمالات ابی تمام شرح میداد کسی با وی گفت حقا که داد انصاف دادی ،در مدح ابی تمام هیچ فرونگذاشتی ، اگر خود فی المثل با تو برادر بودی زیاده بر این وصفش نمیکردی . گفت : هرچند در میان ما برادری نسب موجود نیست ولی برادری ادب محکم است .آیا نشنیده ای که او در این اشعار مرا با خود برادر خوانده :
ان یکد مطرف الاخاء فاننا
نغدو و نسری فی اخاء تالد
او یختلف ماء الوصال فماؤنا
عذب تحدر من غمام واحد
او یفترق نسب یؤلف بیننا
ادب اقمناه مقام الوالد.
حاصل مضمون آنکه اگر اخوت جدید که در نشاء اشباح پدید گردد مابین ما حاصل نیست با الفت عالم ارواح که خود اخوتی است قدیم بپائیم ، و اگر آب پیوند ما را جدائی است با زلال یگانگی که خود از یک سحاب فرودآید بسر بریم و اگر ما را در سلسله ٔ نسب اختلاف باشد علاقه ٔ ادب را به منزله ٔ پدر گیریم . قاضی احمدبن خلکان گوید: ابراهیم بن عباس صولی که امیر نظم ونثر بود، گفت : من در مکاتیب و منشآت خود جز بدانچه از طبع خویش بتراود اتکال نورزم و ناموس پردگیان خاطر به ننگ سرقت نیالایم ، ولی عبارتی نفیس که بر مضمونی بدیع دلالت داشت از دقایق خیالات ابی تمام اخذ کرده یکی از رسائل خود را بدان پیرایه بستم و نوشتم :
و صار ما یحرزهم یبرزهم
و ما کان یعقلهم یعتقلهم .
یعنی آن جماعت را حرز و پناهشان به دست دشمن سپرد و حصن و معقلشان پای بند و عقال گشت ، و در این فقره بدین اشعار ابی تمام دست بردم :
فان باشر الاصحار فالبیض و القنا
قراه و احواض المنایا مناهله
و ان بین حیطانا علیه فانما
اولئک عقالاته لامعاقله
و الا فاعلمه بانک ساخط
علیه فان الخوف لاشک قاتله .
یعنی اگر خصمی که با تو طریق نبرد سپارد میدان صاف در فراخای بیابان بیاراید وی را به شمشیرهای آخته و نیزه های افراخته مهمانی کنی و جام اجل از منهل هلاکش بنوشانی ، و اگر بگرد خود باره ای برای تحصن بنیاد کند همانجا مقام حبسش گردد نه مکان حفظ، و اگر خواهی وی را آگاه کن که خود با او بر سر خشم و کینی تا اندیشه ٔ سطوت و بیم قهرتو زهره ٔ وی چاک زند. همانا اباتمام را در پیروی اهل بیت رسول (ص ) قدمی راسخ بود و در موالات خاندان عصمت عقیدتی استوار داشت . از علماء عامة و خاصة بر تشیعوی تنصیص شده ، چنانکه جاحظ در کتاب الحیوان و نجاشی در فهرست رواة و علامه در خلاصه ٔ رجال و شیخ حر در امل الاَّمل بدین معنی تصریح کرده اند. جاحظ گوید: کان من روساء الرافضة. علامه گوید: کان امامیاً و له شعر فی اهل البیت ، کثیر. شیخ حر عاملی گوید: کان شیعیاً فاضلاادیباً منشئاً. از ابن الغضایری نقل است که : در کتابی بس قدیم که شاید در عهد ابوتمام نگاشته شده بود قصیده ای از وی دیدم که در آن اوصیاء برحق از عترت رسول (ص ) را یکان یکان تا حضرت امام ابوجعفر ثانی علیه السلام برشمرده ، محامد بیحد و فضایل بیشمار برای هر یک در سلک نظم کشیده بود و چون روزگار حیات وی با ایام سعادت فرجام حضرت امام محمد جواد سلام اﷲ علیه مقارن بودو عهد امامت سه حجت دیگر از ائمه ٔ اثنا عشر درنیافت از این راه در آن رشته ٔ پرگوهر تا حضرت امام ابوجعفر پیش نیاورده و به نام گرامی ولی آن عصر ختم کرده ، ولی صاحب امل الآمل از مناقب ابن شهرآشوب بیتی چند باجودت سبک و سلامت اسلوب از نتایج خاطر وی نقل کرده که اسامی با برکات ائمه ٔ هدات تا قائم آل محمد در آن مذکور داشته و ما محض مزید یمن و تکمیل فواید این تصنیف شریف آنها را ذکر میکنیم :
ربی اﷲ و الامین نبی
و کذا بعده الوصی امامی
ثم سبطا محمد تالیاه
و علی و باقرالعلم حامی
و التقی الزکی جعفر الطیب
ماوی المعتر و المعتام
ثم موسی ثم الرضا علم الفضل
الذی طال سائرالاعلام
و المصفی محمدبن علی
و المعری من کل سوء و ذام
و الزکی الامام ثم ابنه القائم
مولی الانام نورالظلام
هؤلاء الاولی اقام بهم
حجته ذوالجلال و الا کرام .
حاصل معنی آنکه خدای سبحانه را که شایسته ٔ پرستش وسزاوار بندگی است پروردگار خویش خوانم و محمد امین را پیغمبر مبعوث دانم و پس از وی علی را امام خود شناسم سپس پیشوایان من یازده کوکب تابناک باشند که جملگی از افق صلب آن امام همام سعادت طلوع یافته اند و خدای عزوجل را هر یک بر تمامت آفرینش حجتی بالغ و آیتی عظیم باشند. نقل است که مابین ابوتمام طائی و دعبل بن علی خزاعی با توافق عقیدت و اتحاد مذهب ، طریق خلف و نفاق مسلوک بود و چنانکه آئین معاصرین هر عهد و عادت ابناء هر جنس باشد. ایشان نیز بمحض اشتراک صنعت هر یک زبان تشنیع به قدح دیگری دراز میکردند. هارون بن عبداﷲ مهلبی گوید: من با جمعی در حلقه ٔ دعبل نشسته بودم یکی از حاضران به تقریبی از ابوتمام نام برد، دعبل گفت : آن سارق طرار آفت افکار و بلای اشعار من است . مردی از میان مجلس گفت یا اباعلی خدایت ارجمند دارد ابوتمام کدام مضمون از تو فرا گرفته ؟ گفت من گفته ام :
و ان امرءً اسدی الی بشافع
الیه و یرجی الشکر منی لاحمق
شفیعک فاشکر فی الحوائج انه
یصونک عن مکروهها و هو یخلق .
یعنی آن کس که با دخالت و توسط شفیعی مرا چیزی بخشد و خود به سپاس آن نعمت امید بدارد البته مردی کم خرد و احمق است زیرا که شکرانه ٔ آن عطیت بحقیقت خاص آن شفیع باشد چه منعم دیبای جمالم کهنه سازد و شفیع ازابتذال سوءالم نجات بخشد. ابوتمام گفته :
فلقیت بین یدیه حلو عطائه
و لقیت بین یدی مر سوءاله
و اذا امرؤ اسدی الیک صنیعة
من جاهه فکانها من ماله .
یعنی در پیش روی ممدوح شیرینی عطا و در پیش روی خویش تلخی سؤال نگریستم و چون مردی منزلت خود نزد کسی شفیع کند و ترا خیری رساند، چنان است که از مال خویش بخشیده ، زیرا که منزلت و مقام از زخارف و حطام کمتر نباشد. پس آن مرد گفت حبذا ابوتمام که بس نیکو و بلیغ سروده .دعبل برآشفت و گفت دروغ گفتی قبحک اﷲ. گفت نی واﷲ اگر این معنی را او از تو اخذ کرده به لطف تصرفی که بکار برده بر تو نیز مزید آورده و اگر تو از وی سرقت کرده ای نظم خود با زیور مزایای وی آراستن نتوانسته ای .دعبل زیاده غضبناک شده خاموش گشت . از عون بن محمد روایت است که گفت : دعبل بن علی را در محضر حسن بن رجاء دیدم که از شأن ابی تمام همی می کاست و در حق وی سخنان ناحق میراند. مردی از اهل مجلس که عصابة نام داشت گفت : یا اباعلی من از قصاید ابی تمام ابیات چند انشاء میکنم بشرط آنکه دیده ٔ تعصب از وی فروپوشی و گوش انصاف به من فراداری . اگر مضامین گوهرآگین آنها در نظر تو مطبوع افتاد پس دم درکش و زبان ذم بربند و اگر مرضی خاطر و پسندیده ٔ طبعت نیفتاد من نیز سپس در قدح وملامت او با تو همراه گردم و به خدا پناه میبرم که تو آنها را از راه حسد نپسندی . آنگاه از قصیده ٔ اما انه لولا الخلیطُ المودع ُ. این سه بیت فروخواند:
هو السیل ان واجهته انقدت طوعه
و تقتاده من جانبیه فیتبع
و لم ار نفعاً عند من لیس زائراً
و لم ار ضرّا عند من لیس ینفع
معاد الوری بعد الممات و سیبه ُ
معاد لنا قبل الممات و مرجع.
یعنی همانا آن ممدوح سیلی است کوهکن که اگر با او روبروی درافتی ترا درهم شکند، و اگر با قدم مطاوعت از دو جانب وی راه پیمائی ترا منقاد گردد.من خود بتجربت چنان یافتم که هر کس گزندی نتواند رسانید سودی نیز نتواند بخشید، و هر که را نیروی نفعی نیست هم او را توان زیانی نباشد. مردم را نُشور ارواح و اعادت حیات پس از مرگ صورت بندد ولی جود و عطای ممدوح کالبد ما را قبل از هلاک روح بخشد. دعبل گفت : ما را در مراتب فضل و کمال این مرد سخن نیست ، لیکن شما وی را از آن درجه و مقامی که دارد بالاتر برید و بردیگرانش مزیت و فزونی نهید. عصابة گفت : اگر بر همگنانش مزیت نبودی مانند تو شاعری فحل بستیزه اش برنخاستی . آورده اند که : چون ابوتمام در اقطار عراق و شام رایت اشتهار برافراخت ، بلکه صیت فصاحت و آوازه ٔ کمال وی در تمام آفاق منتشر گشت ، حاضران موقف خلافت از مراتب فضل و بلاغت او شرحی به معتصم عباسی بازگفتند و خاطر خلیفه را به دیدار شخص و استماع شعر او مشتاق کردند، لاجرم معتصم او را به بلده ٔ سرمن رأی احضار داشت و علو رتبت و مقام براعتش بسرودن قصاید غرا و اشعار آبدار معلوم کرد، و بر عموم فصحای عصر و جمهور شعرای عهدش برگزید. تشریفات گرانبها و توجهات بی منتهی در حق وی مبذول داشت . مدایح و قصایدی که ابی تمام در آنها به نام معتصم تخلص کرده در مطاوی دیوانش مسطور است . من جمله قصیده ای است که در فتح عموریه و قدح منجمین و مدح معتصم به نظم آورده (که در ذیل بیاید) و چون فهم کردن برخی از مضامین آن قصیده از دانستن داستان فتح ناگزیر است نخست بر سبیل اجمال بدان واقعه اشارت کنیم . در کتب مغازی مسطور است که در سال دویست وبیست هجری به حکم معتصم عباسی لشکری عظیم به سرداری افشین بر دفع بابک خرم دین که مروج مذهب مزدک بود مأمورگشت و افشین در حدود ارمینیة و حوالی آذربایجان با او رزمها داد چون کار بر بابک صعب افتاد برای تفرقه ٔجیوش خصم در پرده به سلطان رُمه که توفلس بن میخائیل بود نامه فرستاد که معتصم در این اوان چندان بر محاربت همت گماشته که تمام لشکر اسلام را بدین سرزمین فرستاده اینک در مقرّ خلافت از عساکر مسلمین و فرسان قبائل یک نفر به جای نمانده اگر سلطان را رأی رزین برلشکرکشی و کشورگشائی تعلق گیرد برای انجام این امر زمانی خوشتر از این به دست نیاید. توفلس چون از مضمون مکتوب آگاه شد فرصت غنیمت شمرده با یکصدهزار سوار از لشکر نصاری بر بلاد اسلام تاختن آورد، قلاع و حصون چند مانند زبطرة و ملطیة و غیر آنها مفتوح ساخت و جمهوری کثیر از مردان مسلمانان عرضه شمشیر کرد و جماعتی بسیار از زنان ایشان اسیر کرد. چون این خبر به معتصم رسید آتش غیرتش زبانه کشید و توان شکیب از خاطرش برفت ، با وی گفتند که : در این حادثه زنی از هاشمیات در شهر زبطرة به دست مردی رومی اسیر گشته ناله ٔ استغاثت برداشته ، همی گفتی : وا معتصماه . معتصم چون این بشنید گفت : لبیک لبیک و در دم از تخت برخاست و مرکب طلبیده برنشست . و طریق دیگر نیز نوشته اند که : معتصم ازغلام آب طلبیده در آن بین گفتند شخصی از نصاری زن هاشمیة را گرفته خواست با وی طریق ناعفافی مسلوک دارد،زن فریاد برآورد: وامحمداه ، وامعتصماه . نصرانی بطورسخریه و استهزاء گفت : اینک معتصم بر اسب ابلق سوار است و آمده که تو را خلاص کند. معتصم بعد از شنیدن این سخن گفت : آب ننوشم تا تدارک این کار نکنم . پس حکم داد آنچه اسب ابلق در سرمن رأی است حاضر کرده سوار شوند. گویند در آن روز یکصدوپنجاه هزار ابلق سوار ازسرمن رأی بیرون رفتند. جمهور منجمین و ارباب احکام از دلائل آثار فلکی و زایجه ٔ طالع حرکت چنین استنباطو استخراج کردند که در این واقعه هزیمتی عظیم و شکستی فاحش در لشکر معتصم حادث شود، و در این حکم همگی همداستان بودند. معتصم را از ترهات آن جماعت رخنه بربنیاد عزیمت پدید نیامد، با عددی بی پایان و عدتی فراوان از سرمن رأی بیرون شتافت ، بر شدائد حروب و سوانح خطوب دل نهاد. طی طریق و قطع مسافت کرد تا به حدود و ثغور ملک توفلس فرارسید. پس آتش قهر و انتقام بیفروخت و خرمن اعمار و اموال مردم آن ملک سوختن گرفت ،تا به شهر انقره واصل گشت . نخست آن بلد را در اندک زمانی مفتوح ساخت ، سپس به جانب عموریة گرائید و آن شهری است که در آن عهد مسیحیان را سوادی اعظم و ملکی اشرف از آن موجود نبوده ، باره ای استوار و خندقی شگرف داشت . معتصم زمانی آن بلد را در حصار گرفت تا به تقدیر خداوند حکیم و رغم انوف اصحاب تنجیم صورت فتح و ظفر در صفحه ٔ شمشیر او جلوه گر گشت . از طرفی در حصار آن حصن منیع رخنه افتاد. ناطس که از جانب توفلس در آن شهر بطریق بود اسیر گشت . غازیان اسلام به فرمان معتصم دست انتقام بر مردم آن سرزمین گشودند و از قتل و غارت و تخریب و احراق هیچ فرونگذاشتند. ابوتمام در این سفر همراه بود و این واقعه ٔ شگفت در ضمن قصیده ای بشرح آورد که خداوندان سخن را در جزالت کلمات و لطافت مضامین آن حیرت آید، و چون آن قصیده از طوال قصایدابوتمام است و نگارش تمام ابیات و ترجمت آن مورث کلالت خاطر و ملالت طبع گردد. لاجرم این چند شعر برای نمونه از آن التقاط کرده بیاوردیم و هر که تمام آن قصیده را من المطلع الی المقطع خواهد، بایستی کتاب مستطاب فلک السعادة که از مصنفات ملکزاده ٔ دانشمند اعتضادالسلطنه وزیر علوم است مطالعت کند و هر که تفصیل و شرح آن واقعه را طلبد باید به کتاب طبقات المضلین و اخبار المتنبئین که هم از تألیفات اوست رجوع کند. ابو تمام گوید:
السیف اصدق انباء من الکتب
فی حده الحد بین الجد و اللعب .

...


و العلم فی شهب الارماح لامعة
بین الخمیسین لا فی السبعة الشهب
این الروایة ام این النجوم و ما
صاغوه من زخرف فیها و من کذب

...


و صیروا الابرج العلیا مرتبة
ما کان منقلباً او غیر منقلب
و خوفوا الناس من دهیاء مظلمة
اذا بدا الکوکب الغربی ذوالذنب
یقضون بالامر عنها و هی غافلة
ما دار فی فلک منها و فی قطب
لو بینت قط امراً قبل موقعه
لم یخف ما حل بالاوثان و الصلب
فتح الفتوح تعالی ان یحیط به
نظم من الشعر او نثر من الخطب
یا یوم وقعةعموریة انصرفت
عنک المنی حفلا معسولةالحلب

...


أم لهم لو رجون ان تفتدی جعلوا
فدائها کل أم منهم و اب .

...


و برزه الوجه قد اعیت ریاضتها
کسری وصدت صدوداً عن ابی کرب
بکر فماافترعتها کف حادثة
و لاترقت الیها همةالنوب
من عهد اسکندر او قبل ذلک قد
شابت نواحی اللیالی و هی لم تشب
حتی اذا محض اﷲ السنن لها
محض الحلیبة کانت زبدة الحقب .

...


جری لها الفال برحاً یوم انقرة
اذ غودرت وحشةالساحات والرحب
لما رات اختها بالامس قد خربت
کان الخراب لها اعدی من الجرب
کم بین حیطانها من فارس بطل
قانی الذوائب من قانی دم سرب
بسنة السیف و الحناء من دمه
لاسنة الدین و الاسلام مختصب

...



لم یعلم الکفر کم من اعصر کمنت
له العواقب بین السم و القضب
تدبیر معتصم باﷲ منتقم
ﷲ مرتقب فی اﷲ مرتهب
لم یغز قوماً و لم ینهض الی بلد
الا تقدمه جیش من الرعب

...



لبیت صوتا زبطریا هرقت له
کاس الکری و رضاب الخرّد العرب

...


اجبته معلناً بالسیف منصلتا
و لو اجبت بغیر السیف لم تجب
حتی ترکت عمود الشرک منقعراً
و لم تعرج علی الاوتاد و الطنب

...



ان الاسود اسود الغاب همتها
یوم الکریهة فی المسلوب لا السلب

...



ان کان بین صروف الدهر من رحم
موصولة او زمام عیر منقضب
فبین ایامک اللاتی نصرت بها
و بین ایام بدر اقرب النسب
ابقت بنی الاصفر المصفر کاسمهم
صفر الوجوه و جلت اوجه العرب .
خلاصه ٔ مضمون آنکه شمشیر را خبر از کتابها راست تر باشد. سرحدی که مابین حق و باطل و جد و هزل تمیز دهد در تیزنای شمشیر تعین یافته . حقیقت علم از سنانهای درخشان به دست آید که در میان هر دو لشکر چشمها خیره کنند، نه از هفت اخترتابان که در هفت فلک گردون نمودار باشند. آیا آن آثار آسمانی چه شد و آن دلائل نجومی کجا رفت ؟ و آن کلمات مزخرف را که در قالب کذب ریختندی چه رسید؟ برای بروج عالیه و کواکب طالعه از سیارات و ثوابت ترتیبی مخصوص اعتبار کردند و هر زمان که در سمت مغرب ستاره ٔ ذوذنب پدید آمد مردمان را همی از نزول حوادث و ظهور عجائب بیم دادند. از جانب کواکب همی سخنان گویند و حکمها رانند و آنها خود از آن آثار و احکام غافل باشند. اگر از خفایا و مغیبات آگاه شدن توانستندی ، آن حادثه ٔ ناگهانی که بر اصنام بت پرستان و چلیپای ترسایان نازل آمد بر ایشان مستور نماندی . این فتح عظیم را نام فتح الفتوح است که نه زبان شاعران فصیح از عهده ٔ شرح آن تواند بیرون شد و نه بیان خطیبان بلیغ حق وصفش تواند ادا کرد. الا ای روز وقعه ٔ عموریة از سعادت ساعات تو شخص آمال با پستانی پر از شیر و شهد بازآمد. مدینه ٔ عموریة پنداری ساکنان خود را مادری بود مهربان که در حفظ ناموس آن آباء و امهات فدا میکردند. همان شاهد بی پرده که نه کسری آن را رام ساختن توانستی و نه ذوالقرنین ، و آن دوشیزه ٔ دیرینه که نه حوادث دهر دست تصرف در آن دراز کرد و نه سوانح روزگار، از عهد دولت اسکندر و یا از آن پیش تاکنون موی جهان پیر سفید گشت و آن هنوز بر طراوت جوانی باقی بود، تا آنگاه که خدای حکیم به دست قدرت خود ظرف سنین بجنبانید و فتح این حصن حصین مسکه ٔ آنها قرار داد. روزی که دست حوادث بر مدینه ٔ آنقره گشاده گردید و آن قلعه ٔ متین در میان صفحات زمین مانند منازل وحش از جنس انس خالی گشت طائر فال بر فتح عموریة بال گشود. وقتی که آن بلده ٔ عظمی عارضه ٔ ویرانی بر پیکر خواهر دیرین نگریست آثار خرابی شتابنده تر از آزار جرب بر اندامش سرایت کرد. اینک بسی بهادران دلیر با گیسوان رنگین در عرصه ٔآن افکنده است که جملگی به حکم شریعت شمشیر نه برطبق سنت رسول (ص ) با خون خویش خضاب کرده اند. خود شخص کفرآگاه نبود که از چه عهد تاکنون لشکر حوادث در میان نیزه ها و تیغها در کمین آن خفته بود. همانا این امر عظیم تدبیر خلیفه ٔ عهد است که خود به خدا اعتصام جوید و برای خدا انتقام کشد و در طاعت خدا رغبت نماید واز خدا انتظار ثواب برد. و بر فتح هیچ ملک عزیمت نگمارد مگر آنکه مقدمةالجیش از صولت و سطوت خویش بیاراید. ای خلیفه ٔ غیور بر فراز سریر خویش استغاثت هاشمیه ٔ اسیر بشنیدی و در جواب او لبیک گفتی و در دم زلال خواب از کاسه ٔ چشم بریختی ، و باده ٔ صافی از لبان دوشیزگان خندان نوشیدن روا نداشتی . آن اسیر گرفتار را با تیغی آخته جواب آوردی و اگر نه چنان میکردی البته حق جواب ادا نکرده بودی تا آنکه به نیروی پردلی خیمه ٔ شرک سرنگون ساختی ولی بر اوتاد و اطناب آن اصلا التفات نیاوردی . بر عادت شیران بیشه ٔ دلیری که ایشان رادر هنگامه ٔ پیکار جز کشتن اقران و افکندن شجعان همتی نباشد و بر سلب و جامه ٔ مقتولان خویش عنایت نیارند،اگر بالفرض در میان سلسله ٔ ایام پیوند خویشاوندی و قرب انتساب موجود بودی مابین این ایام و ایام بدر پیوندی قریب و نسبی نزدیک پدید آمدی . ملوک بنی اصفر از این شکست های متواتر مانند نام خویش همی با رنگی زرد بمانند و وجوه قبائل عرب از فتوحات پیاپی بسی بزرگ وجلیل بپایند. نظیر قصیده ٔ ابی تمام در فتح عموریة قصیده ٔ عنصری است در فتح خوارزم که یمین الدوله محمودبن سبکتکین را بدان مدح کرده سه بیت از اوائل آن که بامطلع قصیده ٔ ابی تمام کمال تناسب و نهایت تشابه را داشت ذکر کردیم . گوید:
چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار
چنان نماید شمشیر خسروان آثار
به تیغ شاه نگر نامه ٔ گذشته مخوان
که راست گوی تر از نامه تیغ او بسیار
نه رهنمای بکار آیدش نه اخترگر
نه فال گوی بکار آیدش نه فال گزار.
صاحب تجارب السلف گوید: معتصم ابوتمام را به این قصیده سی هزار درهم بخشیدو چون این بیت برخواند که میگوید:
رمی بک اﷲ برجیها فهدمها
و لو رمی بک غیر اﷲ لم یصب .
معتصم گفت : دنرت دراهمک ؛ یعنی درمهای تودینار شد. سی هزار دینار جایزه ٔ این قصیده به ابوتمام داد. همو گوید: بعضی گویند که معتصم موصل را به جایزه ٔ این قصیده به ابوتمام داد و فتح عموریة در سنه ٔ دویست وبیست وسه بود. صلاح الدین کتبی در ذیل وفیات الاعیان گوید: از بدایع وقایع آنکه ابوتمام غلامی داشت رومی که در تناسب اعضا و صباحت منظر آفت روزگار بود. حسن بن وهب که یکی از کتاب زمانه بشمار میرود آن رومی زاده را فریفته ٔ غره ٔ درخشان و آشفته ٔ طره ٔ پریشان بود، و خود حسن بن وهب غلامی داشت خزری که در زیبائی طلعت و رعنائی قامت افسانه ٔ جهان و یگانه ٔ عهد بود. ابوتمام خاطری گرفتار آن لعبت راحت سوز و دلی ربوده ٔ آن ترک غارتگر داشت . وقتی حسن بن وهب را دید که با غلام وی مشغول ملاعبت و گرم عشقبازی است از در مطایبت این لطیفه بر زبان آورد که : واﷲ لئن سرت الی الروم لاسیرن الی الخزر؛ یعنی به خدا اگر تو سوی روم روی هرآینه من جانب خزر گیرم . حسن گفت : اگر خواهی در این قضیه اختیار با من گذار و مرا در میانه حکم کن و از آنچه حکم رانم سر متاب . گفت همانا تو در این داوری چون داودنبی باشی و من مانند خصم وی . چه آن حضرت با آنکه درسرادق خلافت بسی پردگیان ماه جبین در حباله ٔ ازدواج داشت خاطر مقدسش با موی و روی معقوده اوریاء علاقتی محکم گرفت ، و هم بالینی آن اختر فروزان همی آرزو برد. حسن گفت : یا اباتمام این دعوی بی اعتدالی که در حق من آوردی اگر منظوم بودی هرآینه اندیشه ٔ انتشار و بیم اشتهار آن مرا هراسان داشتی ، ولی سخن منثور خود عارضی است بی حقیقت که زمانی نپاید و بقائی نیابد. ابوتمام تفطن جسته در صورت این مکالمت اشعاری چند پرداخت که این سه بیت از آن جمله است :
اذکرتنی امر داودو کنت فتی
مصرف القلب فی الاهواء و الفکر
اعندک الشمس تزهی فی مطالعها
و انت مضطرب الاحشاء بالقمر
ان انت لم تترک السیر الحثیث الی
جآذر الروم اعنقنا الی الخزر.
یعنی مرا که همواره نقد خاطر در مصرف افکار بکار میرود از این سخن قصه ٔ داود نبی بیاد آمد، چه با آنکه خورشید تابان تو را در کنار است همی با دلی طپیده بر وصل ماه رخشان طمع بندی . اگر از این عجلت که ترا به سوی گوزن بچگان روم است عنان نتابی من نیز جانب آهوبرگان خزر بشتابم . گویند کسی با ابوتمام گفت : غلام تو حسن بن وهب را بیشتر پذیرای فرمان و مطیع میل است تا غلام وی ترا. گفت آری سبب آن است که حسن غلام مرا پیوسته به بذل مال دلشاد دارد و من غلام او را همی به قیل و قال خوشنود کنم . آورده اند که : رقیبان سخن چین این داستان از روی نمامی به سمع محمدبن زیات وزیر رسانیدند. وقتی چنان افتاد که غلام ابی تمام برای لوازم احتجام نامه ای به ابن وهب فرستاد و از وی مطبوخی که در آن عهد معهود بود درخواست کرد. ابن وهب یک صد من از آن مطبوخ به ضمیمت یک صد دینار مسکوک بدو ارسال داشت و این اشعار در جواب نوشت :
لیت شعری یا املح الناس عندی
هل تداویت بالحجامة بعدی
دفع اﷲ عنک فی کل سوء
با کر رائح و ان خنت عهدی
قد کتمت الهوی بابلغ جهدی
فبدا منه غیر ما کنت ابدی
و خلعت العذار اذ علم النا
س بانی ایاک اصفی بودی
فلیقولوا بما احبوااذا
کنت وصولا و لم ترعنی بصد.
یعنی ای محبوب ملیح من کاش دانستمی که آیا به حجامت مداومت کردی یا نه . اندام نازکت از هیچ گزند آزرده مباد. هرچند پیوند عهد مرا با سرپنجه ٔ خیانت بگسلی . همانا با تمام طاق و نهایت جد کوشیدم تا شعله ٔ عشقت در کمون سینه مستور کردم ، ولی دریغ که دود آه سرّ من فاش نمود و سیل اشک بنیاد شکیبم خراب کرد. اکنون که راز پنهان من آشکارا شد سپس بر آیین شیدائی طریق بیباکی پیش گیرم و بر هیچ علامت مبالات نیارم ، و چون مرا با نوید وصل جاوید دلشاد داری و از بیم حادثه ٔ هجر ایمن سازی ، مردم بداندیش هر سخن خواهند بگویند و هر فتنه خواهند بجویند. قضا را حسن آن مکتوب از آن پیش که به محبوب فرستد در کنار مصلای خویش نهاده بود. خرده بینان بدسگال از نامه و ارمغان آگاه شده ماجری با وزیر بازگفتند. دو کس به فرمان وزیر نزد حسن شدند یکی از در صحبت برآمد و از هر طرف لطائف حکایت در میان آورد و خاطر وی مشغول ساخت و دیگری نامه بربود و درساعت به وزیر رسانید. وزیر بدیهة این اشعار از لسان ابی تمام انشاء کرده در آن صفحه بنگاشت و بدست آن کس که آورده بود سپرد که هم در جای خود گذارد:
لیت شعری عن لیت شعرک هذا
ا بهزل تقوله ام بجدِ
فلئن کنت فی المقال مجدا
یابن وهب لقد تظرفت بعدی
لااحب الذی یلوم و ان کا
ن َ حریصاً علی صلاحی و زهدی
بل احب الاخ المشارک فی الحب
و ان لم یکن به مثل وجدی
کندیمی ابی علی و حاشا
لندیمی من مثل شقوة جدی
ان مولای عند غیری و لولا
شؤم جدی لکان مولای عندی .
یعنی یابن وهب کاش دانستمی که این سخن از راه مطایبت و هزل رانی یا از در حقیقت و جّد آوری . اگر در پیروی عشاق به جد ایستاده ای پس در دعوی ظرافت طریق تکلف پیش گرفته ای . من آن ناصح مشفق که بر عاشق شیدا ملامت آورد دوست ندارم هرچند کلام حق گوید و طریق صلاح جوید، ولی آن صدیق موافق که در متابعت آئین محبت با من همراه گردد بسی دوست دارم ، هرچند مقام عشق من عالی تر از آن وی باشد، چنانکه حریف من حسن بن وهب را با من در طی آن طریقت قدم مجارات راسخ وعقد مواخات استوار است . اما مرا در نحوست اختر و شآمت بخت بر وی فزونی باشد، زیرا که مهتر دیرین و خواجه ٔ گزین من پیوسته در خدمت او به چاکری ایستاده ، اگرمرا از سعادت طالع قسمتی بود از دولت وصل بهری یافتمی و از لذت حضور نصیبی گرفتمی . چون ابن وهب ملتفت نامه گشت و ماجری به فراست دریافت ، گفت : اناﷲ، در حضرت وزیر رسوا شدیم . پس از جای برجست و ابوتمام را از قضیه آگاه ساخته هردو حریف به اتفاق به درگاه ابن زیات شتافتند و از در اعتذار درآمده از حقیقت امر تبری جستند و گفتند: ما این دو غلام را دست آویز مشق ادب وبهانه ٔ مجارات شعر قرار داده ایم و بدین وسیله در معنی تغزل و نسیب و دیگر فنون نظم و شجون سخن شعرها پردازیم و به یکدیگر فرستیم . زینهار بر قلب حضرت وزیر اعزه اﷲ سوء ظنی راه نیابد و در حق ما به خاطر مبارک جز خیر چیزی نخلد. وزیر به لسان طعن گفت : و من یظن هذا بکما؛ یعنی این گمان بد که تواند در حق شما برد؟ راوی حکایت گفت این طنز وزیر بر ایشان از انکشاف امرشدیدتر افتاد. پس با نهایت خجلت و کمال انفعال برخاسته بیرون شدند. آورده اند که : ابوتمام مانند صیت فضل و سمعه ٔ کمال خویش در اقطار بلاد و نقاط ممالک دائر و سائر بود و پیوسته در اطراف امصار و اکناف اقالیم با مدح اکابر و اخذ جوائز روزگار میگذرانید. احمدبن یزید مهلبی گفته : ماکان احد من الشعراء یقدر علی ان یأخذ درهماً فی حیاة ابی تمام فلما مات اقتسم الشعراء ما کان یأخذه . ؛ یعنی به روزگار حیات ابی تمام هیچیک از سخنوران هنرمند را جلوه ٔ آن نبود که از پرتو کلمات خویش درمی تواند یافت و از عطایای اسخیاء عهد وصلات اجواد عصر بضاعتی تواند اندوخت . و چون آن یگانه ٔ دوران درگذشت از آنچه وی را بتنهائی میرسید جمیع شعرای آن روزگار قسمتها بردند و بهره ها گرفتند. اکنون از نوادر و اخباری که او را در بلدان چند افتاده برخی برسبیل اشارت بیاوریم . در کتاب اسعاف و غیر آن مسطور است که در زمانی که عبدالصمدبن معدل بن غیلان شاعردر بصره علم فصاحت افراخته بود ابوتمام بر توسن ارتحال برنشست به عزیمت آن بلد تند براند. چون خبر وصول وی به سمع عبدالصمد رسید سخت بترسید و بیم آن کرد که مردم آن شهر از گرد او بپاشند و در حیطه ٔ تسخیر ابی تمام درآیند. پس به اندیشه ٔ فسخ عزیمت و صرف نیت وی بدین سه شعر او را پذیره گشت ، از آن پیش که وارد شهر گردد آنها را در نامه ای ثبت کرده بدستیاری دوستی به نزد وی فرستاد:
انت بین اثنتین تبرز للناس
و تلقاهم بوجه مذال
لست تنفک راجیاً لوصال
من حبیب او راغباً فی نوال
ای ماء یبقی لوجهک هذا
بین ذل الهوی و ذل السؤال .
خلاصه ٔ معنی آنکه ترا حال از دو گونه بیرون نیست زیرا که همواره یا از معشوقی آرزوی وفا و امید وصل میبری و یا از ممدوحی چشم عطا و دیده ٔ طمع میداری . تو خود میدانی که ذلت عشق آفت عزت است و خواری سؤال بلای حشمت . پس با این دو حال ترا چه آبروی بر جای باشد؟ چون ابوتمام آن اشعار بخواند، گفت : این مرد مردم این بلد به خود مشغول ساخته و مرا با وجود وی در این شهر درآمدن روا نیست . پس نامه بگردانید و این سه شعر در پشت آن به پاسخ بنگاشت و به عبدالصمد بازفرستاد:
افی تنظم قول الزور و الفند
و انت انزر من لاشی ٔ فی العدد
اشرجت قلبک من بغضی علی حرق
کانها حرکات الروح فی الجسد
اقدمت ویحک من هجوی علی خطری
کالعیر یقدم من خوف علی الاسد.
یعنی ای آنکه هیچ در حساب نیائی و در شماره از لاشی ٔ کمتر باشی آیا درباره ٔ من بژاژخائی و بیهوده سرائی لب گشائی ؟ همانا شدت بغض و سوزش کین من چنان در صمیم ضمیر پنهان داشته ای که مانند حرکات روح در اندامت پوشیده و مستور است . وای بر تو از این مبادرت که بر هجا گفتن من جستی . خود را در خطری عظیم افکندی ، مانند درازگوشی که چون بوی شیر دریابد بیدرنگ به سوی آن بشتابد. ابوالفرج اصفهانی این واقعه را در اخبار ابن المعتذل (ظ: المعتز) به تفصیل دیگر نقل کرده ، هر کس آن روایت خواهد باید جزء دوازدهم از کتاب اغانی بگشاید. محمدبن سعید کاتب رقی حکایت کند که : ابوتمام برای مدح حسن بن رجاء از بغداد به ملک فارس درآمد چون با دیده ٔ دقیقه شناس در کم و کیف کمالات و اخلاق وی نگریستم و با میزان خرد مقدار مزایا و خصایصش سنجیدم ، مقام عقل و علم وی به مراتب چند بیش از اندازه ٔ نطق و کلامش دیدم ، و با آنهمه علو رتبه سخن سنجی و زبان آوری پایه ٔ دانش و خردمندیش از آن هنر بالاتر یافتم . روزی ما در محفل حسن بن رجاء بر بساط نبیذی سرخوش نشسته بودیم ، حسن گفت : یا اباتمام رشته ٔ گوهری را که برای من ارمغان آورده ای اینک نثار مجلس انس کن . پس ابوتمام چالاک نشست و قصیده ٔ لامیه را که در ستایش ابن رجاء سروده بود شروع کرده مسلسل بخواند تا بدین دو شعر رسید:
انا من عرفت فان عرتک جهالة
فاناالمقیم قیامة العذال ...
عادت له ایامه مسودة
حتی توهم انهن لیال .
یعنی من آن کسم که بر حال من نیک شناسا بودی همان شیدای بی باک که بر نکوهش ملامت گویان هیچ مبالات نیاوردی ولی اکنون روزگارم چنان تار گشته که روز روشن من مانند شب دیجور باشد. حسن به زبان نوید گفت : واﷲ لاتسود علیک بعد الیوم ؛ یعنی به خدا سوگند که از این سپس تو را روزگار هرگز تار نگردد. پس ابوتمام دیگر بار همی بخواند تا بدین دو شعر آمد:
لاتنکری عطل الکریم من الغنی
فالسیل حرب للمکان العالی
و تنظری خبب الرکاب ینصّها
محی القریض الی ممیت المال .
یعنی اگر خداوندان مردمی و کرم را قامت همت از پیرایه ثروت و توانگری عاطل ماند عجب مدار زیرا که سیل ریزان در جایگاه بلند هرگز قرار نگیرد. اگر خواهی تا این تمثیل به دیده ٔ عیان بنگری در آستانی نظر کن که این روح بخش پیکر سخن برای ستایش آن آفت مال بدانجا راحله ٔ عزم براند. ابن رجاء چون این بشنید، محض تبجیل آن قصیده بپای برخاست و گفت : به خدا سوگند این نظم بدیع نشنوم مگر بر حالتی که ایستاده باشم . ابوتمام نیز برای تعظیم ممدوح از جای برجست و باقی قصیده را ایستاده بپای برد. پس ابن رجاء و ابوتمام دست یکدیگر گرفته با هم معانقت کرده بنشستند. ابن رجاء گفت : یا اباتمام این مستوره ٔ خاطر زخار را چه نیک جلوه ٔ ظهور بخشیده ای ؟ گفت سوگند با خدای که اگر فی المثل خود از حورالعین بهشت بودی زیاده بر ایستادن تو مهری را سزاوار نیامدی .محمدبن سعید گوید: ایام اقامت وی در فارس بیش از دوماه نکشید و در آن مدت قلیل با آنکه ملکه ٔ بخل و امساک بر طبع حسن بن رجاء غالب بود آنچه بدستیاری من درباره ٔ ابوتمام مبذول داشت تا به ده هزار درهم رسید و از آنچه به حوالت دیگران در حق وی بذل کرد آگاه نیستم . نقل است که حسن بن رجاء خود گفت : از ملازمان و کسان من برخی بر

حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن بدیل بن ورقاء خزاعی . خود و پدر و برادرش عبداﷲبن بدیل بن ورقا از صحابه اند. ابن شاهین او را یاد کرده . ابن عقدة حدیث او را در کتاب الموالاة به سند ضعیف نقل کرده گوید: ابومریم از زربن حبیش روایت کرده که علی (ع ) روزی فریاد زد از صحابه چند کس اینجا است ؟ دوازده تن برخاستند. میان آنها قیس بن ثابت و حبیب بن بدیل بن ورقاء بود، پس گواهی دادند که ما شنیدیم پیغمبر گفت :«من کنت مولاه فعلی مولاه ». (الاصابة ج 1 ص 219) (تنقیح المقال ج 1 ص 254). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن بشار کندی . شیخ طوسی او را یک مرتبه در عداد اصحاب باقر(ع ) شمرده و دگر بار در عداد اصحاب صادق (ع ) آورده ، گوید: مولای بنی کنده ٔ تابعی . اسکاف بود. و ظاهر سخن امامی بودن اوست لیکن مجهول الحال است . (تنقیح المقال ج 1 ص 51).


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن بشر [ یا بسر یا بشیر ]. در برخی نسخه های رجال شیخ او را در عداد اصحاب صادق (ع ) شمرده . در جامع الرواةگوید: حسین بن العلاء از او روایت کرده و او از ابوعبداﷲ صادق (ع ) روایت کند. و به هر حال مجهول الحال است .(تنقیح المقال ج 1 ص 251). ابوعمرو کشی او را به مستقیم توصیف کرده . رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 168 شود.


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن بعیص . ابن کلبی او را بدین نام خوانده است . رجوع به حبیب بن حبیب بن مروان شود. (الاصابة ج 1 ص 319).


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن بهریز مطران موصلی . منجمی ایرانی است . و صاحب تألیفاتی در این صناعت . ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه (چ ساخائو ص 20 و 28) از او نقل کند ودر مجمل التواریخ ص 124 و رجوع به ابن بهریز شود.


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن بیعة الثقفی . صحابی است و او در محاربة جسر (جنگ پل ) به درجه ٔ شهادت رسید. (قاموس الاعلام ترکی ).


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ترکه .صاحب تاریخ سیستان در تحت عنوان : آمدن سیف بن عثمان الطارابی و حضین بن محمد القوسی به سیستان گوید: و حفص بن ترکه را بگرفتند و بند برنهادند و یاران او را بازداشتند و حبیب بن ترکه صاحب شرط حفص بود و بدر طعام بود کس فرستادند و بیاوردند و بازداشتند و حفص را بسیار عذاب کردند تا کشته شد. (تاریخ سیستان ص 158).


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن تیم انصاری . ابن ابی حاتم گوید: اُحد را دریافته . گویا همان حبیب بن زیدبن تیم باشد. بدان کلمه رجوع شود. (الاصابة ج 1 ص 319).


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن تیم . صحابی است . ذهبی او را به عنوان مستدرک برای کتب سابقین بر خود یاد کرده لیکن استدراک او بیجا است و این مرد همان حبیب بن زیدبن تیم است . (الاصابة ج 2 ص 74 و 75).


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ثابت . رجوع به حبیب بن ابی ثابت شود.


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن جری عبسی کوفی . شیخ طوسی در رجال یک مرتبه او را در عداد اصحاب باقر(ع ) شمرده ، گوید: وی مشکوک الحال است . و بار دگر در زمره ٔ اصحاب صادق (ع ) آورده گوید: و فیه نظر. و بهمین مناسبت علامه (متوفی 720 هَ . ق .) او را در قسمت دوم خلاصةالاقوال یاد کرده و ابن داود نیز در رجال خود بر همین قول است . (تنقیح المقال ج 1 ص 251). عسقلانی پدر او را جزی به ازای هوز خوانده است . (لسان المیزان ج 2 ص 169).


حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن جندب . از پیغمبر روایتی بدین مضمون آورده : یکون بعض الاهلة اکبر من بعض . سعیدبن سکن آن را یاد کرده است . (الاصابة ج 1 ص 319).


فرهنگ عمید

یار، دوست، معشوق، محبوب.

دانشنامه عمومی

حبیب محبیان معروف به حبیب (زادهٔ ۴ مهر۱۳۲۶ در تبریز – درگذشتهٔ ۲۱ خرداد ۱۳۹۵ در روستای نیاسته، کتالم، رامسر)، خواننده، آهنگساز، نوازنده و ترانه سرای سرشناس و صاحب سبک ایرانی بود. او در دههٔ ۱۳۵۰ خورشیدی با آلبوم مرد تنهای شب به شهرت رسید. جنس صدای متمایز حبیب، استفاده اش از گیتار ۱۲ سیمی و آهنگسازی متأثر از موسیقی راک غربی، او را به عنوان هنرمندی متفاوت به موسیقی پاپ ایران معرفی کرد.
حبیب در ۲۶ آبان ۱۳۹۳ برای عرض تسلیت به خانه مرتضی پاشایی رفت.
در طول مراسم ختم همسر بنیامین بهادری شایعه شده بود که حبیب در مراسم حضور داشته است.
حبیب در مراسم ختم علی طباطبایی بازیگر حضور پیدا کرد.
وی در سومین جشن موسیقی ما در ۱۸ مهر ۱۳۹۴ در تهران حضور یافت و مسئولیت اهدای جایزه به ناصر فرهودی را برعهده گرفت. (آخرین حضور وی در مجامع رسمی)
در تاریخ ۲۹ دی ۱۳۹۶ شبکه استانی اصفهان برای اولین بار آهنگ "مرگ قو" از حبیب محبیان را پخش کرد
حبیب در ۴ مهر ۱۳۲۶ در شمیران به دنیا آمد. در خانوادهٔ او، برادرانش نیز به موسیقی علاقه داشتند اما تنها خود حبیب به موسیقی حرفه ای روی آورد. برادران او منوچهر، منصور و محمود، و خواهران او مریم و عفت هستند. علی رغم تمایل سایر برادرانش به ویولن، علاقهٔ وی از ابتدا به گیتار بود. دوران نوجوانی حبیب مصادف با پیدایش گروه بیتلز در دهه ۶۰ میلادی اروپا شد و این باعث علاقهٔ بیشتر وی به موسیقی گردید. با پذیرفته شدن در آزمون صداوسیما، زیر نظر مرتضی حنانه به فراگیری اصول و تدابیر آهنگسازی روی آورد. بعدها وی توانست به عنوان خواننده در تلویزیون استخدام شود. وی بعد از ۲ سال از استخدام در رادیو و تلویزیون به خدمت سربازی رفت و در آنجا نیز خواننده باشگاه افسران بود.وی از معدود خوانندگانی بود که در اجرای آهنگ هایشان از گیتار دوازده سیم استفاده می کرد.
همسر اول حبیب، شادی نام داشت. احمدرضا فرزند حبیب از وی است که در ایران زندگی می کند. روزی شادی در خیابان پسیان پایش پیچ خورد و به علت آنکه احمدرضا را در آغوش داشت به زمین افتاد و در بیمارستان به دلیل حساسیت به آمپول پنی سیلین درگذشت. تقریباً هم زمان با فوت همسر حبیب، مادر او نیز، به علت حملهٔ قلبی فوت کرد و این حوادث باعث شد که در اولین آلبومش یعنی «مرد تنهای شب» که در سال ۱۳۵۶ انتشار یافت بیشتر آهنگ ها را به یاد ایشان بخواند. آهنگ های «مادر» و «خرس کوکی» را به یاد مادرش، «شهلای من» و «خواب سرخ بوسه ها» را به یاد همسرش و «نگاهم» را به یاد هر دوی ایشان خواند.
همسر دوم حبیب، ناهید نام دارد که «محمد محبیان» خواننده و همکار پدر ثمره ازدواج با اوست.

حبیب (ابهام زدایی). حبیب ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
حبیب (نام): سرواژه نام ها
حبیب آباد: سرواژه روستاها

حبیب (نام). حبیب ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
حبیب: خواننده ایرانی
حبیب بن مظاهر: از کشته شدگان کربلا
حبیب عجمی
حبیب بی
حبیب بورقیبه
حبیب دهقانی
میرزا حبیب اصفهانی
حبیب کاشانی
حبیب زرگرپور

نقل قول ها

حبیب (خواننده). حبیب محبیان (۴ مهر ۱۳۳۱ شمران آذربایجان) خواننده و آهنگساز ایرانی است.
• «مسجد باید باشد اما مشروبخواری هم باشد. باید مردم آزاد باشند که حرفشان را بزنند. ایران تنها جایگاه آخوندها نیست. در ایران جوان ها هستند که دارند این مملکت را می گردانند. یک مغزهایی هستند که اصلاً استثنایی هستند. متأسفانه بعضی هایشان می زنند بیرون؛ ولی وطن پرست هم زیاد داریم. نمونه اش همین ماهواره که فرستادند فضا.»• حبیب: نظام با ابتذال مخالف است نه با موسیقی و هنر؛ آنهایی که سودای رفتن دارند بدانند آنجا خبری نیست هیچ کجای دنیا کشور خود آدم نمی شود از فضایی که در ایران برای کسانی که بخواهند به اصل خویش برگردند بوجود آمده و از لطف مردم و مسئولان تشکر می کنم.• حبیب ماجرای دستگیری اش را در قالب نامه ای که مخاطب اش را پسرش و البته «همه فرزندان خود در ایران» دانسته، تشریح نموده است:

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حبیب (ابهام زدایی). حبیب ممکن است است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • حبیب بن مظاهر اسدی، از یاران امام علی و امام حسین (علیهماالسلام) و از شهدای کربلا، ملقب به اسدی و منسوب به قبیله بنی اسد• حبیب بن مسلمه فهری، مکنی به ابو عبدالرحمن از نوادگان وائلة بن عمرو بن شیبان• حبیب بن عبدالملک، کنیه اش ابوسلیمان، از سرداران بزرگ اموی در آغاز حکومت امویان در اندلس• حبیب خراسانی، شاعر، عارف و مجتهد مشهور دوره قاجاریه
...

جدول کلمات

یار ، دوست ، معشوق

پیشنهاد کاربران

دوستدار، هواه خواه، هوادار، طرفدار، حامی -
در تصوف: ساقی، مُشَوِّق - مُرشد، پیر کامل، انسان کامل، همه چی تموم! - اکسیر، کیمیا، کمیاب، نادر و. . .

دوست داشتنی . مهربون . بداخلاق ولی قشنگ. بهترین انتخاب. مظلوم . قویی. صبور. انتخاب راهه درست❤

معنی حبیب=دوست


کلمات دیگر: