کلمه جو
صفحه اصلی

مولود


مترادف مولود : حاصل، زاده، زاییده، محصول، نتیجه، ولید، تولد، ولادت

برابر پارسی : فرزند، فرزاد

فارسی به انگلیسی

born, male child, birth, kingdom, birth(day)

born


male child, birth(day)


فارسی به عربی

ابن

فرهنگ اسم ها

اسم: مولود (دختر، پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: mo (w) lud) (فارسی: مولود) (انگلیسی: mowlud)
معنی: زاده، پدید آمده، فرزند، تولد، میلاد، آن که به دنیا آمده، زاده شده، ( به مجاز ) نتیجه، حاصل، ( در احکام نجوم ) زمان تولد

(تلفظ: mo(w)lud) (عربی) آن که به دنیا آمده ، زاده شده ، فرزند ؛ تولد ، میلاد ؛ (به مجاز) نتیجه ، حاصل ؛ (در احکام نجوم) زمان تولد .


مترادف و متضاد

born (صفت)
مولد، مولود، متولد، زاد، زاییده شده، طبیعی

begotten (صفت)
مولد، مولود

generated (صفت)
مولود

اسم


حاصل، زاده، زاییده، محصول، نتیجه، ولید


تولد، ولادت


۱. حاصل، زاده، زاییده، محصول، نتیجه، ولید
۲. تولد، ولادت


فرهنگ فارسی

زاییده شده، نو اد، موالید جمع
( اسم ) ۱ - زاییده شده زاده . ۲ - پدید آمده ایجاد شده جمع : موالید . ۳ - زمان ولادت . توضیح مولود بمعنی زمان ولادت در اصل [ مولد ] بر وزن [ موعد ] است ولی مولود را نیز میتوان توجیه کرد باینکه در اصل [ مولود فیه ] بوده و بحذف جمله تخفیف یافته است . حافظ گوید : [ مجوز طالع مولود من بجز رندی که این معامله با کوکب سعادت رفت . ]

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (اِمف . ) زاییده شده . ج . موالید.

لغت نامه دهخدا

مولود. [ م َ ] ( ع ص ) زاده. ( منتهی الارب ). زاییده شده. ج ،موالید. ( ناظم الاطباء ) ( المنجد ). زاده. متولدشده. به وجودآمده. زاییده شده. ( یادداشت مؤلف ). || پدیدآمده. ایجادشده. پیداآمده. ( یادداشت مؤلف ).
- سه مولود ؛ موالید سه گانه. مولود جمادی ( معدن )،مولود نباتی ، و مولود حیوانی. ( یادداشت مؤلف ) :... از زبده لطایف چهار اسطقس سه مولود در وجود آورد. ( سندبادنامه ص 2 ). و رجوع به ترکیب مولود جمادی و مولود حیوانی و مولود نباتی شود.
- مولود جمادی ؛ جماد. بربسته. ( یادداشت مؤلف ).
- مولود حیوانی ؛ حیوان. جنبنده. ( از یادداشت مؤلف ).
- مولود نباتی ؛ نبات. بررسته. ( از یادداشت مؤلف ).
|| فرزند تازه زاییده شده. نوزاده. ( ناظم الاطباء ). نوزاد. زاییده شده پسر یا دختر. ( از غیاث ) ( از آنندراج ). فرزند کوچک. بچه و طفل و کودک نوزاد. کودک زاده. ( یادداشت مؤلف ) :
و گر دوران ز سر گیرند هیهات
که مولودی به سیمای تو باشد.
سعدی.
|| ( اِ ) روز ولادت. ( ناظم الاطباء ).
- ربیعالمولود ؛ ماه ربیعالاول. ( ناظم الاطباء ). به مناسبت تولد پیغمبر اسلام در آن ماه.
- عید مولود ؛ عید تولد. جشن تولد. عید ولادت. ( یادداشت مؤلف ).
|| هنگام ولادت. ( ناظم الاطباء ). زمان زاییده شدن. ( آنندراج ). زمان زاییدن. ( از غیاث ). زمان ولادت. مولود به معنی زمان ولادت در اصل «مولد» بر وزن «موعد» است ، ولی مولود را نیز می توان توجیه کرد به اینکه در اصل «مولودفیه » بوده و به حذف صله تخفیف یافته است. ( نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال 2 شماره 2 و 3 ص 106 ) :
بارخدای جهان خلیفه مسعود
نیکش مولود و نیک طالع مولود.
منوچهری.
مجو ز طالع مولود من بجز رندی
که این معامله با کوکب سعادت رفت.
حافظ.
در خسوف و کسوف و روز مولود سلاطین وجوه تصدیقی... به مستحقین تقسیم می نمودند. ( تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 20 ).

فرهنگ عمید

۱. زاییده شده، فرزند.
۲. [مجاز] نتیجه.
۳. (اسم مصدر ) تولد.

فرهنگ فارسی ساره

فرزند، فرزاد


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَوْلُودِ: طفل - نوزاد
معنی مَوْلُودٌ لَّهُ: پدر طفل
ریشه کلمه:
ولد (۱۰۲ بار)

پیشنهاد کاربران

من دخترم اسمم مولود هست اسم پسر ها هم مولود هست


کلمات دیگر: