مترادف رشید : بالغ، عاقل، کبیر، بلندبالا، بلندقامت، خوش قدوقامت، رشیق، دلیر، شجاع، گرد
برابر پارسی : دلیر، دلاور، یل
brave, of an elegant or tall stature, mature
(تلفظ: rašid) (عربی) دارای قامت بلند و متناسب ، بلند و متناسب ، شجاع ، دلیر ؛ از نامها و صفات خداوند.
بلندبالا، بلندقامت، خوشقدوقامت، رشیق
دلیر، شجاع، گرد
بالغ، عاقل، کبیر
۱. بالغ، عاقل، کبیر
۲. بلندبالا، بلندقامت، خوشقدوقامت، رشیق
۳. دلیر، شجاع، گرد
رشید. [ رَ ] (اِخ ) عبداﷲ عبادی بن معتمد علی اﷲ. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابوالقاسم محمد المعتمد علی اﷲ شود.
رشید. [ رَ ] (اِخ ) یا رشیدة. دهی است . (منتهی الارب ). دهی است در مصر در ساحل نیل . (از نخبةالدهر دمشقی ). شهری است نزدیک اسکندریه . (یادداشت مؤلف ). شهرکی است در کنار دریا و نیل جنب اسکندریه . (از معجم البلدان ). شهری است در مصر واقع در کنار شط نیل ، شامبلیون در سال 1799م . کتیبه ای در آن به زبان یونانی و هیروگلیفی کشف کرد که درباره ٔ حروف هیروگلیفی و اصول زبان آن میباشد. (از اعلام المنجد). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 348 شود.
رشید. [ رَ ] (اِخ ) ابن ابوالقاسم . از راویان بشمار است و عمربن علی بن عمر قزوینی ملقب به سراج الدین (متولد 683 هَ . ق .).از او روایت دارد. رجوع به شدالازار ذیل ص 252 شود.
رشید. [ رَ ] (اِخ ) ابن داود. او راست کتاب تفسیر بر قرآن . (فهرست ابن ندیم ).
رشید. [ رَ ] (اِخ ) ابن ربیض العذری .مرزبانی او را از سخنسرایان نامی عرب ذکر کرده و گفته است از شاعران مخضرم است . (از الاصابة ج 1 قسم 3).
رشید. [ رَ ] (اِخ ) ابن شریف بن علی . اولین از شرفای فلالی مراکش (از 1075 تا 1083 هَ . ق .). رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 52 و 55 شود.
رشید. [ رَ ] (اِخ ) ابن کریب . از راویان است و فضل بن موسی از اوروایت دارد. رجوع به عیون الاخبار جزء 3 ص 324 شود.
رشید. [ رَ ] (اِخ ) ابن مالک تمیمی . از صحابه ٔ رسول (ص ) بود و بعدها در کوفه ساکن شد. چند حدیث از حضرت روایت کرده است . (از قاموس الاعلام ترکی ). کنیه ٔ او ابوعماره (عمره ) است ، رسول قیصر و صحابیست . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به حسن المحاضرة فی اخبار مصر و القاهره ص 91 و الاصابة ج 1 قسم 1 شود.
رشید. [ رَ ] (اِخ ) احمدبن علی بن زبیر غسانی ، مکنی به ابوالحسین . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به احمد در همین لغت نامه و اعلام زرکلی شود.
رشید. [ رَ ] (اِخ ) رشید اسوانی یا غسانی . رجوع به الاسوانی در معجم المطبوعات ج 1 شود.
رشید. [ رَ ] (اِخ ) یا رشیدبن داود سعدی . او راست : غایةالمراد فی الخیل و الجیاد. (از معجم المطبوعات ج 1).
رشید. [ رَ ] (اِخ ) یا رشیدبن سلیم خوری . اوراست : الرشیدیات ، دیوان شعر، که به سال 1900م . در نیویورک به چاپ رسیده است . (از معجم المطبوعات ج 1).
رشید. [ رَ ] (اِخ ) رضا (محمد). صاحب مجله ٔالمنار الاسلامیه ، که در آن مقالات دینی و تحقیقی و علمی می نویسد. این مجله بسال 1315 هَ . ق . 1899/م . در قاهره آغاز به انتشار کرده است . از انتشارات اوست :
1- انجیل برنابا که آن را در المنار منتشر ساخت ، و آن یکی از انجیلهایی است که مسیحیان آن را قبول ندارند.
2- تاریخ استاد امام شیخ عبده .
3- تفسیر فاتحه و مشکلات قرآن .
4- تفسیر قرآن حکیم ، معروف به «تفسیر المنار».
5- ذکری المولد النبوی .
6- شبهات النصاری و حجج اسلام .
7- عقیدة الصلب و الفدا.
8- محاورات المصلح و المقلد.
9- المسلمون و القبط و المؤتمر المصری .
(از معجم المطبوعات ج 1).
محمد رشید رضا محدث معروف مصر و مدیر و محرر مجله ٔ المنار مصر که بسال 1315 هَ . ق . آنرا تأسیس کرد و تا سال 1354 هَ . ق . (سال مرگش ) منتشر می شد. او اصلاً از اهالی طرابلس شام بود ولی بعدها در مصر متوطن گردید. رشید از مریدان خاص مرحوم شیخ محمد عبده بود و پس از مرگ وی شرح حال بسیار جامع و رسایی در سه جلد بنام (تاریخ استاد الامام الشیخ محمد عبده )درباره ٔ او و عقاید و آرای او و همچنین نوشته های دیگران در خصوص وی طبع و منتشر نمود. از مطالعه ٔ مجموعه ٔ نوشته های رشید و نوشته های دیگران درباره ٔ وی چنین برمی آید که او تا حدی متمایل به وهابیه بوده است . (از وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی ، مجله ٔ یادگار سال 3 شماره ٔ 10). و رجوع به حلل السندسیه ج 2 ص 195 و اعلام المنجد شود.
رشید. [ رَ ] (اِخ ) صلاح الدین رشید، جد پنجم شیخ صفی الدین اردبیلی و جد یازدهم شاه اسماعیل صفوی . رجوع به حبیب السیر چ خیام جزء 4 از ج 4 ص 409 و رجال حبیب السیر ص 226 شود.
رشید. [ رَ ] (اِخ ) عبدالواحدبن ادریس ، مکنی به ابومحمد و ملقب به رشید و معروف به ابن مأمون . از ملوک آل عبدالمؤمن که از سال 630 تا 640 هَ . ق . امارت داشته است . (یادداشت مؤلف ). خواندمیر در ذکر انتقال دولت از خاندان عبدالمؤمن به ارادت پادشاه قادر گوید: ابومحمدرشیدبن المأمون بعد از فوت پدر در مراکش بر تخت سلطنت نشست و در سنه ٔ 640 هَ . ق . رخت سفر آخرت بربست .(از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 584). و رجوع به عبدالواحد در اعلام زرکلی و حبیب السیر چ خیام ذیل ص 583 شود.
رشید. [ رَ ] (اِخ ) عزالدین رشیدبن بنجیربن محمودبن احمد شیرازی . از شعرای قرن ششم هَ . ق . معاصر اتابک تکله بن زنگی (571-591 هَ . ق .). و اتابک سعدبن زنگی (591-623 هَ. ق .). از سلغریان فارس . صاحب شدالازار چند بیت شعر عربی و اندکی از شرح حال او را آورده است . رجوع به شدالازار ص 533، 534 و 536 و عزالدین در تلخیص مجمع الالقاب ابن الفوطی (باب «ع ») و تاریخ وصاف ص 150 شود.
رشید. [ رَ ] (اِخ ) لقب حضرت حسین بن علی امام سوم شیعیان . رجوع به حبیب السیرچ خیام ج 2 ص 33 و ماده ٔ حسین در همین لغت نامه شود.
رشید. [رَ ] (اِخ ) یا رشید الدحداح یا رشیدبن غالب . این اسم تحریف است از کنیت رشید (ابن غالب ) دحداح . او راست : شرح دیوان ابن الفارض ، که رشید به سال 1851م . به نشر آن مبادرت ورزید. (از معجم المطبوعات مصر). رجوع به رشید الدحداح در اعلام زرکلی و همین لغت نامه شود.
رشید. [ رَ ] (اِخ ) لقب هارون خلیفه ٔ پنجم از خلفای عباسی که شارلمانْی پادشاه فرانسه در عصر وی بود و در سال 193 هَ . ق . پس از 23 سال و دو ماه و نیم مدت خلافت در خراسان وفات یافت یعنی از سال 170 تا 193. (ناظم الاطباء). لقب هارون خلیفه ٔ عباسی که راشدو رشید و رُشَید و مُرْشِد و رُشْد و رَشاد و رَشْدان نیز می نامیدند. (از اقرب الموارد). و رجوع به هارون در همین لغت نامه و عیون الانباء ص 120 و 126 - 130، 132 و 133 و فهرست تاج جاحظ و مجمل التواریخ و القصص ص 45، 344، 348، 427، 453، 446، 457، 517 و 519 و حبیب السیر چ سنگی تهران ج 2 ص 408 و اعلام زرکلی (ماده ٔ رشید العباسی هارون بن محمد) و شدالازار ص 97 و 112 و فهرست عیون الاخبار و تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ص 140و الوزراء و الکتاب ص 61، 121، 123، 126، 131، 133، 135، 143، 147، 149، 151 و 157 و فهرست تاریخ سیستان و فهرست چهارمقاله و فهرست تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی و الجماهر ص 165، 156، 66، 65، 61، 62 و 58 و فهرست تاریخ الحکماء قفطی و الاوراق ص 192 و 281 شود.
رشید. [ رَ ] (اِخ ) محمد رشید. از خطاطان نامی و پسر خواجه راسم بود. وی در سال 1227 هَ. ق . در استانبول درگذشت . قرآنی با چندین اثر دیگر به خط وی بازمانده است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
رشید. [ رَ ] (اِخ ) یا امیر رشید، لقب ابوالقاسم نوح بن منصوربن نصربن احمدبن اسماعیل سامانی . رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 117 و نوح ... شود.
رشید. [ رَ ] (اِخ ) یا رشید احمد، احمدبن علی قاضی قالی که به سال 563 هَ . ق . درگذشت . او را دیوانی است . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به احمدبن علی قاضی قالی شود.
رشید. [ رَ ] (اِخ ) یا رشید لکهنویی ، مولوی عبدالرشید. از گویندگان و شاگردان ملا نظام الدین لکهنویی . رجوع به فرهنگ سخنوران و روز روشن ص 244 شود.
رشید. [ رَ ] (اِخ ) یا رشیدافندی بن ابوعبید احمدبن سلیمان صیرفی سوری . او راست :
1- کشف النقاب عن انواع الشراب (چ بیروت به سال 1306 هَ . ق .) 2-منتهی المنافع فی انواع الصنایع (چ مطبعة الادبیة بیروت به سال 1313 هَ . ق .) 3- النجوم المشرقات فی تدبیر المسکونات . (از معجم المطبوعات ج 1). و رجوع به همین مأخذ شود.
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
رشید. [ رَ ] (اِخ ) یا مولی رشید. رشیدبن محمد الشریف بن علی حسنی علوی ، مکنی به ابوالمعز. از پادشاهان دولت سجلماسی در مغرب اقصی است . او در تافیللت به سال 1040 هَ . ق . متولد شد، چون پدرش در سال 1069 هَ . ق . درگذشت مردم با برادر او محمدبن محمد بیعت کردند، رشید با برادر به جنگ پرداخت و اورا در نزدیکی وجدة کشت . پس مردم با وی بیعت کردند. بعد سجلماسیان با او به مخالفت برخاستند ولی رشید آنها را رام و مطیع ساخت و پس از غلبه و گرفتن بیعت ازآنان و چند جنگ مراکش را فتح کرد و در آنجا استقراریافت . وی به لقب امیرالمؤمنین ملقب گردید و به سال 1082 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی چ جدید ج 3). ورجوع به رشیدالدین شریف و معجم المطبوعات ج 1 شود.
رشید. [ رَ ] (از ع ، ص ) شجاع و دلیر و باعزم در جنگ . (ناظم الاطباء). در تداول عوام از فارسی زبانان ، شجاع . (یادداشت مؤلف ). دلیر. شجاع . (فرهنگ فارسی معین ). || در فارسی به معنی خوش قد و قامت استعمال کنند، چنانکه گویند: فلان کس جوانی است زیبا و رشید. در عربی بجای آن رشیق به قاف گویند و مصدر آن نیز رشاقت است و شاید رشید و رشادت هر دو محرف رشیق و رشاقت باشد. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال 1 شماره ٔ 5 از محیط المحیط و مختار الصحاح ). خوش قد و قامت . (فرهنگ فارسی معین ).
رشید. [ رَ ] (ع ص ) راه راست نماینده . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات از منتخب اللغات ) (یادداشت مؤلف ). راهنمای . (مهذب الاسماء) (دهار)(السامی فی الاسامی ). نعت از رُشْد و رَشَد. رهبر. هادی . (یادداشت مؤلف ). || نیک ماهر در تقدیر و اندازه ٔ اشیاء. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). راست تدبیر. (آنندراج ) (غیاث اللغات از منتخب اللغات ). راست تقدیر. (مهذب الاسماء). || راه یافته و رستگار. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) . در زبان عربی به معنی رستگار است . (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال 1 شماره ٔ5 از محیط المحیط و مختار الصحاح ). راه راست یافته .(دهار). راه یافته . راه بردار. مهتدی ̍. آنکه تدبیرات او به غایت و مقاصد رسد بی اشاره ٔ مشیری . هدایت شده . بره . موفق . راه راست یابنده . بسامان . (یادداشت مؤلف ) : به افعال و اعمال رشید و اقوال سدید اورا متهم کردند. (تاریخ جهانگشای جوینی ). || (اِخ ) در صفت باری به معنی هادی و راهنمای به سوی راه راست . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). راهنمای در صفت خداوند. (دهار). صفت خدای . هادی . رهنمای . (از فرهنگ فارسی معین ). نامی از نامهای خدای تعالی . (از مهذب الاسماء) (دهار). در صفات خدای تعالی هادی به راه راست . (یادداشت مؤلف ).
رشید. [ رُ ش َ ] (اِخ ) نام مردی . (منتهی الارب ). از غلامان بنی معاویه و از انصار است و حدیثی چند از وی نقل شده است . رجوع به الاصابة ج 1 قسم 1 شود.
رشید. [ رُ ش َ ] (اِخ ) یا رشید ثقفی . تابعی است . (منتهی الارب ).