کلمه جو
صفحه اصلی

رشید


مترادف رشید : بالغ، عاقل، کبیر، بلندبالا، بلندقامت، خوش قدوقامت، رشیق، دلیر، شجاع، گرد

برابر پارسی : دلیر، دلاور، یل

فارسی به انگلیسی

brave, of an elegant or tall stature, mature, masculine proper name

brave, of an elegant or tall stature, mature


فارسی به عربی

مراهق , مستوی عالی

فرهنگ اسم ها

اسم: رشید (پسر) (عربی) (تاریخی و کهن، مذهبی و قرآنی) (تلفظ: rašid) (فارسی: رَشيد) (انگلیسی: rashid)
معنی: شجاع، دلیر، خوش قد و قامت، از نام ها و صفات خداوند، دارای قامت بلند و متناسب، بلند و متناسب، ( اَعلام ) رشید وطواط ( = رشیدالدین محمّد )، ) رشیدالدین، هدایت شده، شجاع و دلیر، از نامهای خداوند

(تلفظ: rašid) (عربی) دارای قامت بلند و متناسب ، بلند و متناسب ، شجاع ، دلیر ؛ از نام‌ها و صفات خداوند.


مترادف و متضاد

adolescent (صفت)
جوان، بالغ، رشید

high (صفت)
رشید، علیه، با صدای بلند، بلند، خوشحال، علوی، خشن، عالی، گزاف، مرتفع، زیاد، عالی مقام، عالیجناب، علی، متعال، بو گرفته، بلند پایه، رفیع، وافرگران، تند زیاد، با صدای زیر، اندکی فاسد

بلندبالا، بلندقامت، خوش‌قدوقامت، رشیق


دلیر، شجاع، گرد


بالغ، عاقل، کبیر


۱. بالغ، عاقل، کبیر
۲. بلندبالا، بلندقامت، خوشقدوقامت، رشیق
۳. دلیر، شجاع، گرد


فرهنگ فارسی

یاسمی .
هادی، راهنمای براه راست، دارای رشد، رستگار
( صفت ) ۱ - راه راست یافته رستگار . ۲ - دلیر شجاع . ۳ - خوش قد و قامت . ۴ - ( صفت خدای ) هادی رهنمای .
لقب هارون خلیفه پنجم از خلفای عباسی که شارلمن پادشاه فرانسه در عصر وی بود .

فرهنگ معین

(رَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - رشد یافته ، رستگار. ۲ - دلیر. ۳ - نیک اندام ، راست قامت .

لغت نامه دهخدا

رشید. [ رَ ] (اِخ ) عبداﷲ عبادی بن معتمد علی اﷲ. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابوالقاسم محمد المعتمد علی اﷲ شود.


رشید. [ رَ ] (اِخ ) یا رشیدة. دهی است . (منتهی الارب ). دهی است در مصر در ساحل نیل . (از نخبةالدهر دمشقی ). شهری است نزدیک اسکندریه . (یادداشت مؤلف ). شهرکی است در کنار دریا و نیل جنب اسکندریه . (از معجم البلدان ). شهری است در مصر واقع در کنار شط نیل ، شامبلیون در سال 1799م . کتیبه ای در آن به زبان یونانی و هیروگلیفی کشف کرد که درباره ٔ حروف هیروگلیفی و اصول زبان آن میباشد. (از اعلام المنجد). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 348 شود.


رشید. [ رَ ] ( ع ص ) راه راست نماینده. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات از منتخب اللغات ) ( یادداشت مؤلف ). راهنمای. ( مهذب الاسماء ) ( دهار )( السامی فی الاسامی ). نعت از رُشْد و رَشَد. رهبر. هادی. ( یادداشت مؤلف ). || نیک ماهر در تقدیر و اندازه اشیاء. ( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). راست تدبیر. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات از منتخب اللغات ). راست تقدیر. ( مهذب الاسماء ). || راه یافته و رستگار. ( از ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . در زبان عربی به معنی رستگار است. ( نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال 1 شماره ٔ5 از محیط المحیط و مختار الصحاح ). راه راست یافته.( دهار ). راه یافته. راه بردار. مهتدی ̍. آنکه تدبیرات او به غایت و مقاصد رسد بی اشاره مشیری. هدایت شده. بره. موفق. راه راست یابنده. بسامان. ( یادداشت مؤلف ) : به افعال و اعمال رشید و اقوال سدید اورا متهم کردند. ( تاریخ جهانگشای جوینی ). || ( اِخ ) در صفت باری به معنی هادی و راهنمای به سوی راه راست. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). راهنمای در صفت خداوند. ( دهار ). صفت خدای. هادی. رهنمای. ( از فرهنگ فارسی معین ). نامی از نامهای خدای تعالی. ( از مهذب الاسماء ) ( دهار ). در صفات خدای تعالی هادی به راه راست. ( یادداشت مؤلف ).

رشید. [ رَ ] ( از ع ، ص ) شجاع و دلیر و باعزم در جنگ. ( ناظم الاطباء ). در تداول عوام از فارسی زبانان ، شجاع. ( یادداشت مؤلف ). دلیر. شجاع. ( فرهنگ فارسی معین ). || در فارسی به معنی خوش قد و قامت استعمال کنند، چنانکه گویند: فلان کس جوانی است زیبا و رشید. در عربی بجای آن رشیق به قاف گویند و مصدر آن نیز رشاقت است و شاید رشید و رشادت هر دو محرف رشیق و رشاقت باشد. ( نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال 1 شماره 5 از محیط المحیط و مختار الصحاح ). خوش قد و قامت. ( فرهنگ فارسی معین ).

رشید. [ رُ ش َ ] ( اِخ ) نام مردی. ( منتهی الارب ). از غلامان بنی معاویه و از انصار است و حدیثی چند از وی نقل شده است. رجوع به الاصابة ج 1 قسم 1 شود.

رشید. [ رَ ] ( اِخ ) یا رشیدة. دهی است. ( منتهی الارب ). دهی است در مصر در ساحل نیل. ( از نخبةالدهر دمشقی ). شهری است نزدیک اسکندریه. ( یادداشت مؤلف ). شهرکی است در کنار دریا و نیل جنب اسکندریه. ( از معجم البلدان ). شهری است در مصر واقع در کنار شط نیل ، شامبلیون در سال 1799م. کتیبه ای در آن به زبان یونانی و هیروگلیفی کشف کرد که درباره حروف هیروگلیفی و اصول زبان آن میباشد. ( از اعلام المنجد ). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 348 شود.

رشید. [ رَ ] (اِخ ) ابن ابوالقاسم . از راویان بشمار است و عمربن علی بن عمر قزوینی ملقب به سراج الدین (متولد 683 هَ . ق .).از او روایت دارد. رجوع به شدالازار ذیل ص 252 شود.


رشید. [ رَ ] (اِخ ) ابن داود. او راست کتاب تفسیر بر قرآن . (فهرست ابن ندیم ).


رشید. [ رَ ] (اِخ ) ابن ربیض العذری .مرزبانی او را از سخنسرایان نامی عرب ذکر کرده و گفته است از شاعران مخضرم است . (از الاصابة ج 1 قسم 3).


رشید. [ رَ ] (اِخ ) ابن شریف بن علی . اولین از شرفای فلالی مراکش (از 1075 تا 1083 هَ . ق .). رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 52 و 55 شود.


رشید. [ رَ ] (اِخ ) ابن کریب . از راویان است و فضل بن موسی از اوروایت دارد. رجوع به عیون الاخبار جزء 3 ص 324 شود.


رشید. [ رَ ] (اِخ ) ابن مالک تمیمی . از صحابه ٔ رسول (ص ) بود و بعدها در کوفه ساکن شد. چند حدیث از حضرت روایت کرده است . (از قاموس الاعلام ترکی ). کنیه ٔ او ابوعماره (عمره ) است ، رسول قیصر و صحابیست . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به حسن المحاضرة فی اخبار مصر و القاهره ص 91 و الاصابة ج 1 قسم 1 شود.


رشید. [ رَ ] (اِخ ) احمدبن علی بن زبیر غسانی ، مکنی به ابوالحسین . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به احمد در همین لغت نامه و اعلام زرکلی شود.


رشید. [ رَ ] (اِخ ) رشید اسوانی یا غسانی . رجوع به الاسوانی در معجم المطبوعات ج 1 شود.


رشید. [ رَ ] (اِخ ) یا رشیدبن داود سعدی . او راست : غایةالمراد فی الخیل و الجیاد. (از معجم المطبوعات ج 1).


رشید. [ رَ ] (اِخ ) یا رشیدبن سلیم خوری . اوراست : الرشیدیات ، دیوان شعر، که به سال 1900م . در نیویورک به چاپ رسیده است . (از معجم المطبوعات ج 1).


رشید. [ رَ ] (اِخ ) رضا (محمد). صاحب مجله ٔالمنار الاسلامیه ، که در آن مقالات دینی و تحقیقی و علمی می نویسد. این مجله بسال 1315 هَ . ق . 1899/م . در قاهره آغاز به انتشار کرده است . از انتشارات اوست :
1- انجیل برنابا که آن را در المنار منتشر ساخت ، و آن یکی از انجیلهایی است که مسیحیان آن را قبول ندارند.
2- تاریخ استاد امام شیخ عبده .
3- تفسیر فاتحه و مشکلات قرآن .
4- تفسیر قرآن حکیم ، معروف به «تفسیر المنار».
5- ذکری المولد النبوی .
6- شبهات النصاری و حجج اسلام .
7- عقیدة الصلب و الفدا.
8- محاورات المصلح و المقلد.
9- المسلمون و القبط و المؤتمر المصری .
(از معجم المطبوعات ج 1).
محمد رشید رضا محدث معروف مصر و مدیر و محرر مجله ٔ المنار مصر که بسال 1315 هَ . ق . آنرا تأسیس کرد و تا سال 1354 هَ . ق . (سال مرگش ) منتشر می شد. او اصلاً از اهالی طرابلس شام بود ولی بعدها در مصر متوطن گردید. رشید از مریدان خاص مرحوم شیخ محمد عبده بود و پس از مرگ وی شرح حال بسیار جامع و رسایی در سه جلد بنام (تاریخ استاد الامام الشیخ محمد عبده )درباره ٔ او و عقاید و آرای او و همچنین نوشته های دیگران در خصوص وی طبع و منتشر نمود. از مطالعه ٔ مجموعه ٔ نوشته های رشید و نوشته های دیگران درباره ٔ وی چنین برمی آید که او تا حدی متمایل به وهابیه بوده است . (از وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی ، مجله ٔ یادگار سال 3 شماره ٔ 10). و رجوع به حلل السندسیه ج 2 ص 195 و اعلام المنجد شود.


رشید. [ رَ ] (اِخ ) صلاح الدین رشید، جد پنجم شیخ صفی الدین اردبیلی و جد یازدهم شاه اسماعیل صفوی . رجوع به حبیب السیر چ خیام جزء 4 از ج 4 ص 409 و رجال حبیب السیر ص 226 شود.


رشید. [ رَ ] (اِخ ) عبدالواحدبن ادریس ، مکنی به ابومحمد و ملقب به رشید و معروف به ابن مأمون . از ملوک آل عبدالمؤمن که از سال 630 تا 640 هَ . ق . امارت داشته است . (یادداشت مؤلف ). خواندمیر در ذکر انتقال دولت از خاندان عبدالمؤمن به ارادت پادشاه قادر گوید: ابومحمدرشیدبن المأمون بعد از فوت پدر در مراکش بر تخت سلطنت نشست و در سنه ٔ 640 هَ . ق . رخت سفر آخرت بربست .(از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 584). و رجوع به عبدالواحد در اعلام زرکلی و حبیب السیر چ خیام ذیل ص 583 شود.


رشید. [ رَ ] (اِخ ) عزالدین رشیدبن بنجیربن محمودبن احمد شیرازی . از شعرای قرن ششم هَ . ق . معاصر اتابک تکله بن زنگی (571-591 هَ . ق .). و اتابک سعدبن زنگی (591-623 هَ. ق .). از سلغریان فارس . صاحب شدالازار چند بیت شعر عربی و اندکی از شرح حال او را آورده است . رجوع به شدالازار ص 533، 534 و 536 و عزالدین در تلخیص مجمع الالقاب ابن الفوطی (باب «ع ») و تاریخ وصاف ص 150 شود.


رشید. [ رَ ] (اِخ ) لقب حضرت حسین بن علی امام سوم شیعیان . رجوع به حبیب السیرچ خیام ج 2 ص 33 و ماده ٔ حسین در همین لغت نامه شود.


رشید. [رَ ] (اِخ ) یا رشید الدحداح یا رشیدبن غالب . این اسم تحریف است از کنیت رشید (ابن غالب ) دحداح . او راست : شرح دیوان ابن الفارض ، که رشید به سال 1851م . به نشر آن مبادرت ورزید. (از معجم المطبوعات مصر). رجوع به رشید الدحداح در اعلام زرکلی و همین لغت نامه شود.


رشید. [ رَ ] (اِخ ) لقب هارون خلیفه ٔ پنجم از خلفای عباسی که شارلمانْی پادشاه فرانسه در عصر وی بود و در سال 193 هَ . ق . پس از 23 سال و دو ماه و نیم مدت خلافت در خراسان وفات یافت یعنی از سال 170 تا 193. (ناظم الاطباء). لقب هارون خلیفه ٔ عباسی که راشدو رشید و رُشَید و مُرْشِد و رُشْد و رَشاد و رَشْدان نیز می نامیدند. (از اقرب الموارد). و رجوع به هارون در همین لغت نامه و عیون الانباء ص 120 و 126 - 130، 132 و 133 و فهرست تاج جاحظ و مجمل التواریخ و القصص ص 45، 344، 348، 427، 453، 446، 457، 517 و 519 و حبیب السیر چ سنگی تهران ج 2 ص 408 و اعلام زرکلی (ماده ٔ رشید العباسی هارون بن محمد) و شدالازار ص 97 و 112 و فهرست عیون الاخبار و تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ص 140و الوزراء و الکتاب ص 61، 121، 123، 126، 131، 133، 135، 143، 147، 149، 151 و 157 و فهرست تاریخ سیستان و فهرست چهارمقاله و فهرست تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی و الجماهر ص 165، 156، 66، 65، 61، 62 و 58 و فهرست تاریخ الحکماء قفطی و الاوراق ص 192 و 281 شود.


رشید. [ رَ ] (اِخ ) محمد رشید. از خطاطان نامی و پسر خواجه راسم بود. وی در سال 1227 هَ. ق . در استانبول درگذشت . قرآنی با چندین اثر دیگر به خط وی بازمانده است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).


رشید. [ رَ ] (اِخ ) یا امیر رشید، لقب ابوالقاسم نوح بن منصوربن نصربن احمدبن اسماعیل سامانی . رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 117 و نوح ... شود.


رشید. [ رَ ] (اِخ ) یا رشید احمد، احمدبن علی قاضی قالی که به سال 563 هَ . ق . درگذشت . او را دیوانی است . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به احمدبن علی قاضی قالی شود.


رشید. [ رَ ] (اِخ ) یا رشید لکهنویی ، مولوی عبدالرشید. از گویندگان و شاگردان ملا نظام الدین لکهنویی . رجوع به فرهنگ سخنوران و روز روشن ص 244 شود.


رشید. [ رَ ] (اِخ ) یا رشیدافندی بن ابوعبید احمدبن سلیمان صیرفی سوری . او راست :
1- کشف النقاب عن انواع الشراب (چ بیروت به سال 1306 هَ . ق .) 2-منتهی المنافع فی انواع الصنایع (چ مطبعة الادبیة بیروت به سال 1313 هَ . ق .) 3- النجوم المشرقات فی تدبیر المسکونات . (از معجم المطبوعات ج 1). و رجوع به همین مأخذ شود.


رشید. [ رَ ] (اِخ ) یا رشیدالدین . نام پسر خاقانی . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ضیاءالدین سجادی در مقدمه ٔ دیوان خاقانی گوید: پس از بازگشت خاقانی از سفر دوم بزرگترین مصیبتی که در زندگی او اتفاق افتاد حادثه ٔ مرگ فرزندش رشید بود که به سال 571هَ . ق . در بیست سالگی درگذشت و پدر را داغدار کرد ودر این زمینه چندین قصیده و قطعه ٔ سوزناک و تأثرانگیز سروده و با مؤثرترین بیانی این واقعه را شرح کرده است ... یکی از قصاید بسیار سوزناک و جانگداز خاقانی در مرثیه ٔ رشیدالدین قصیده ای است که به شهادت سرلوحه ٔ نسخ خطی «ترنم المصاب » یا «ترنم المصائب » نام دارد. (از مقدمه ٔ دیوان خاقانی ص بیست وسه ) :
وقت مردن رشید را گفتم
که بخواه آنچه آرزوت آید.

خاقانی .


خاقانی از انده رشیدت
تا کی بوداشک و نوحه برخیز.

خاقانی .


خود بر دلم جراحت مرگ رشید بود
از مرگ شیخ رفت جراحت ز التیام .

خاقانی .


گوهر دانش و گنجور هنر بود رشید
قبله ٔ مادر و دستور پدر بود رشید.

خاقانی .


دریغ میوه ٔ عمرم رشید کز سر پای
به بیست سال برآمد بیک نفس بگذشت .

خاقانی .


برای اطلاع بیشتر رجوع به دیوان خاقانی ص 158، 162، 406 و 541 شود.

رشید. [ رَ ] (اِخ ) یا مولی رشید. رشیدبن محمد الشریف بن علی حسنی علوی ، مکنی به ابوالمعز. از پادشاهان دولت سجلماسی در مغرب اقصی است . او در تافیللت به سال 1040 هَ . ق . متولد شد، چون پدرش در سال 1069 هَ . ق . درگذشت مردم با برادر او محمدبن محمد بیعت کردند، رشید با برادر به جنگ پرداخت و اورا در نزدیکی وجدة کشت . پس مردم با وی بیعت کردند. بعد سجلماسیان با او به مخالفت برخاستند ولی رشید آنها را رام و مطیع ساخت و پس از غلبه و گرفتن بیعت ازآنان و چند جنگ مراکش را فتح کرد و در آنجا استقراریافت . وی به لقب امیرالمؤمنین ملقب گردید و به سال 1082 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی چ جدید ج 3). ورجوع به رشیدالدین شریف و معجم المطبوعات ج 1 شود.


رشید. [ رَ ] (از ع ، ص ) شجاع و دلیر و باعزم در جنگ . (ناظم الاطباء). در تداول عوام از فارسی زبانان ، شجاع . (یادداشت مؤلف ). دلیر. شجاع . (فرهنگ فارسی معین ). || در فارسی به معنی خوش قد و قامت استعمال کنند، چنانکه گویند: فلان کس جوانی است زیبا و رشید. در عربی بجای آن رشیق به قاف گویند و مصدر آن نیز رشاقت است و شاید رشید و رشادت هر دو محرف رشیق و رشاقت باشد. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال 1 شماره ٔ 5 از محیط المحیط و مختار الصحاح ). خوش قد و قامت . (فرهنگ فارسی معین ).


رشید. [ رَ ] (ع ص ) راه راست نماینده . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات از منتخب اللغات ) (یادداشت مؤلف ). راهنمای . (مهذب الاسماء) (دهار)(السامی فی الاسامی ). نعت از رُشْد و رَشَد. رهبر. هادی . (یادداشت مؤلف ). || نیک ماهر در تقدیر و اندازه ٔ اشیاء. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). راست تدبیر. (آنندراج ) (غیاث اللغات از منتخب اللغات ). راست تقدیر. (مهذب الاسماء). || راه یافته و رستگار. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) . در زبان عربی به معنی رستگار است . (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال 1 شماره ٔ5 از محیط المحیط و مختار الصحاح ). راه راست یافته .(دهار). راه یافته . راه بردار. مهتدی ̍. آنکه تدبیرات او به غایت و مقاصد رسد بی اشاره ٔ مشیری . هدایت شده . بره . موفق . راه راست یابنده . بسامان . (یادداشت مؤلف ) : به افعال و اعمال رشید و اقوال سدید اورا متهم کردند. (تاریخ جهانگشای جوینی ). || (اِخ ) در صفت باری به معنی هادی و راهنمای به سوی راه راست . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). راهنمای در صفت خداوند. (دهار). صفت خدای . هادی . رهنمای . (از فرهنگ فارسی معین ). نامی از نامهای خدای تعالی . (از مهذب الاسماء) (دهار). در صفات خدای تعالی هادی به راه راست . (یادداشت مؤلف ).


رشید. [ رُ ش َ ] (اِخ ) نام مردی . (منتهی الارب ). از غلامان بنی معاویه و از انصار است و حدیثی چند از وی نقل شده است . رجوع به الاصابة ج 1 قسم 1 شود.


رشید. [ رُ ش َ ] (اِخ ) یا رشید ثقفی . تابعی است . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

۱. راهنمای به راه راست، هادی.
۲. دارای رشد.
۳. رستگار، راه راست یافته.
۴. دلیر.
۵. (اسم، صفت ) از نام ها و صفات خداوند.

دانشنامه عمومی

رشید (ابهام زدایی). رشید ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
رشید (شهر)، شهری بندری در شمال مصر
رشید (فیلم)، فیلمی ایرانی به کارگردانی و نویسندگی پرویز نوری (۱۳۵۰)
قدرت الله ایزدی، ملقب به «رشید» یا «آقا رشید»، کمدین و بازیگر ایرانی

رشید (شهر). مختصات: ۳۱°۲۴′ شمالی ۳۰°۲۵′ شرقی / ۳۱٫۴۰۰°شمالی ۳۰٫۴۱۷°شرقی / 31.400; 30.417
۱۹۸۳: ۳۶۷۱۱ (تقریبی)
۱۹۸۶: ۵۱۷۸۹
۱۹۹۶: ۵۸۴۳۲
رزتا (به عربی: رشید) شهری است بندری در ساحل مدیترانه ای مصر که در ۶۵ کیلومتری اسکندریه در استان بحیره قرار دارد. این شهر ۸۰۰ سال پیش از میلاد یافت شده است.
با کاهش قدرت شهر اسکندریه به سال ۱۵۱۷م. زمانی که مصر تحت فرمان عثمانی ها درآمده بود، شهر رشید رونق چشمگیری یافت. در قرن ۱۹م. رشید به یک محل توریستی عالی برای انگلیسی ها تبدیل شد که می توان دلایل آن را کاخ های زیبای عثمانی، مزارع مرکبات و نظافت شهر نام برد.
شهر رشید در غرب با نام "رزتا" معروف شد. نامی که در لشکرکشی ناپلئون به مصر فرانسوی ها از آن استفاده می کردند. "رزتا استون"(سنگ رزتا) نیز نام خود را از شهر رزتا که سربازان فرانسوی- در قرن ۱۸م. - آن را در این مکان پیدا کردند، گرفته است.

رشید (فیلم). رشید فیلمی به نویسندگی و کارگردانی پرویز نوری است.
.: فیلم رشید Iranian Movie Database :.
رشید و دوستش جواهرهای زن فلجی را ربوده و زن در این حین کشته می شود. رشید جواهرها را در معدنی مخفی کرده و یه کلبه ای در جنگل پناه می بَرد که دو فراری (حامد و نازی) در آن زندگی می کنند. شخصی به نام بشیر به حامد و نازی اطلاع می دهد که پلیس در جست وجوی سارق جواهرات است. حامد به رشید مظنون می شود و به وی پیشنهاد تقسیم جواهرات دزدیده شده و فرار به همراه یکدیگر را می دهد. سیامک، دوست حامد، که در کار قاچاق است، با حامد و رشید نزاع کرده، و نازی با تبر سیامک را به قتل می رساند و رشید و حامد با هم به سمت معدن می روند. حامد بر اثر ریزش معدن زیر آوار مدفون شده و رشید به کلبه بازمی گردد. نازی کلبه را آتش می زند و به همراه رشید به سمت معدن بازمی گردند. پلیس به معدن می آید و رشید به ناچار تسلیم می شود و تصمیم می گیرد خودش را تحویل دهد؛ اما حامد، که از زیر آوار خود را بیرون کشیده است، با گلوله ای رشید را به قتل می رساند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی رَّشِیدٌ: رشد یافته (رشد:رسیدن به اصل مسائل)
معنی غَاوِینَ: گمراهان (کلمه غاوون جمع اسم فاعل است و مفرد آن غاوی و مصدرش غی است و غی معنایش خلاف معنای رشد است و رشد به معنای رسیدن به واقع است و رشید کسی را گویند که اهتمام نمیورزد مگر به آنچه که حق و واقع باشد و در نتیجه غوی کسی است که راه باطل را برود و از راه...
معنی غَاوُونَ: گمراهان (کلمه غاوون جمع اسم فاعل است و مفرد آن غاوی و مصدرش غی است و غی معنایش خلاف معنای رشد است و رشد به معنای رسیدن به واقع است و رشید کسی را گویند که اهتمام نمیورزد مگر به آنچه که حق و واقع باشد و در نتیجه غوی کسی است که راه باطل را برود و از راه...
ریشه کلمه:
رشد (۱۹ بار)

[ویکی فقه] رشید (شهید کربلا). در منابع موجود، درباره رشید به عنوان شهید کربلا، سخنی به میان نیامده است. تنها مؤلف جواهر الایقان آورده است: «... رشید نامی قدم به میدان گذاشت و حمله شدیدی به آن کفار کرد، تا آن که بیست نفر سوار را به درک فرستاد و سرانجام او را در نزد مَقتَلِه -مکان شهادت - عباس بن امیرالمؤمنین علیهم السلام کشتند. سلام الله ورحمته علیه». وی در اثر دیگرش به نام اسرار الشهادة همین معنا را تکرار کرده است.
۱. ↑ فاضل دربندی، جواهر الایقان و سرمایه ایمان، ج۱، ص۹۷.۲. ↑ فاضل دربندی، اکسیر العبادات فی اسرار الشهادات، ج۲، ص۲۹۷.
منبع
جمعی از نویسندگان، پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، ج۱، ص۱۶۳.
...

[ویکی شیعه] رشید (غلام ابن زیاد). رُشَید (کشته شده در ۶۶ یا ۶۷ق)، غلام عبیدالله بن زیاد و قاتل هانی بن عروه. او به دستور عبیدالله بن زیاد، با شمشیر ضربه ای به هانی زد ولی کارگر نیفتاد. هانی گفت: بازگشت به سوی خداست. خداوندا طالب رحمت و خشنودی توام. سپس رشید با ضربه دیگری او را کشت.
رشید به همراه ابن زیاد در جنگ خازر شرکت کرد. عبدالرحمن بن حصین مرادی وقتی رشید را دید گفت: «خدا مرا بکشد اگر او را نکشم یا به دست او کشته نشوم. پس با نیزه بر او تاخت و او را کشت.

پیشنهاد کاربران

در پارسی " گوالیده " نسک فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.

بالغ و عاقل ، خردمند، کبیر و بزرگ

دلاور

رشید:[اصطلاح حقوق] کسیکه دارای وصف رشد است در مقابل غیر رشید یا سفیه استعمال می شود هر رشیدی عاقل است ولی هر عاقلی رشید نیست.

خوش قد و بالا. [ خوَش ْ / خُش ْ ق َدْ دُ / ق َ دُ ] ( ص مرکب ) رشیق. بلندبالا. خوش قامت. خوش قد و قامت.

راست بالا. ( ص مرکب ) مستوی القامة. معتدل القامة. راست قد. آخته بالا. کشیده قامت. سروقد :
همه شاه چهر و همه ماهروی
همه راست بالا همه راستگوی.
فردوسی.
|| ( اِ مرکب ) درخت سرو. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ) .

Berani=دلیر


کلمات دیگر: