کلمه جو
صفحه اصلی

ماجد


مترادف ماجد : ارجمند، بزرگوار، فخیم، گرامی، مفخم، جوانمرد

فرهنگ اسم ها

اسم: ماجد (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: mājed) (فارسی: ماجد) (انگلیسی: majed)
معنی: دارای مجد و بزرگی، بزرگوار، بخشنده، از نامهای خداوند

(تلفظ: mājed) (عربی) دارای مجد و بزرگی ، بزرگوار .


مترادف و متضاد

۱. ارجمند، بزرگوار، فخیم، گرامی، مفخم
۲. جوانمرد


فرهنگ فارسی

بزرگوار، گرامی، خوشخو، بخشنده، جوانمرد
( صفت ) بزرگوار و گرامی دارای مجد : والد ماجد...
ابن سعید بن سلطان ابن احمد بن سعید البوسعیدی صاحب زنگبار

فرهنگ معین

(جِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - گرامی ، بزرگوار. ۲ - خوشخو، بخشنده .

لغت نامه دهخدا

ماجد. [ ج ِ ] ( ع ص ) بزرگوار وگرامی و بسیارمجد. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بزرگوار. ج ، ماجدون. ( مهذب الاسماء ). || بخشنده. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).کریم. معطاء. ج ، امجاد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || نیکوخوی و جوانمرد. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نیکوخلق گشاده روی. ( از اقرب الموارد ). سَمِح. ( اقرب الموارد ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || شی ماجد؛ ای کثیر. ( از اقرب الموارد ). || پاک نژاد. ( ناظم الاطباء ).

ماجد. [ ج ِ ] ( اِخ ) نامی ازنامهای خدای تعالی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

ماجد. [ ج ِ ]( اِخ ) ابن سعیدبن سلطان بن احمدبن سعید البوسعیدی صاحب زنگبار. در سال 1273 هَ.ق در اواخر ایام پدرش والی زنگبار شد و در آن وقت انگلستان با پدرش قراردادی مبنی بر آزادی تجارت و عبور و اقامت اتباع خود بسته بود. هنگامی که پدرش مرد میان وی و برادرش ثوینی بن سعید صاحب مسقط خلاف افتاد و نزدیک بود که کار بجنگ بکشد اما با وساطت انگلستان میان آنها صلح افتاد و این دستاویزی بود برای تسلط انگلستان بر بلاد زنگبار. و وی بسال 1282 هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).

ماجد. [ ج ِ ] (اِخ ) نامی ازنامهای خدای تعالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


ماجد. [ ج ِ ] (ع ص ) بزرگوار وگرامی و بسیارمجد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). بزرگوار. ج ، ماجدون . (مهذب الاسماء). || بخشنده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).کریم . معطاء. ج ، امجاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نیکوخوی و جوانمرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). نیکوخلق گشاده روی . (از اقرب الموارد). سَمِح . (اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || شی ٔ ماجد؛ ای کثیر. (از اقرب الموارد). || پاک نژاد. (ناظم الاطباء).


ماجد. [ ج ِ ](اِخ ) ابن سعیدبن سلطان بن احمدبن سعید البوسعیدی صاحب زنگبار. در سال 1273 هَ .ق در اواخر ایام پدرش والی زنگبار شد و در آن وقت انگلستان با پدرش قراردادی مبنی بر آزادی تجارت و عبور و اقامت اتباع خود بسته بود. هنگامی که پدرش مرد میان وی و برادرش ثوینی بن سعید صاحب مسقط خلاف افتاد و نزدیک بود که کار بجنگ بکشد اما با وساطت انگلستان میان آنها صلح افتاد و این دستاویزی بود برای تسلط انگلستان بر بلاد زنگبار. و وی بسال 1282 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).


فرهنگ عمید

۱. بزرگوار، گرامی.
۲. خوش خو.
۳. بخشنده، جوانمرد.

دانشنامه عمومی

ماجد از نام های مردانه است و شاید به یکی از این افراد اشاره کند:
ابراهیم ماجد، بازیکن فوتبال اهل قطر
ابن ماجد، هدایتگر و نقشه کش عربی
حیدر رعد ماجد، بازیکن فوتبال اهل عراق

پیشنهاد کاربران

بخشنده

ماجد یعنی گرامی بخشنده مهزبان

معنی این اسم یعنی یکی از صفات خداوند هست به معنی بزرگوار. و. راسگتگواای . و. پاک دامنی . و. درست کار هستش


کلمات دیگر: